مردان نمکی، آنها چندین مرد هستند که درغارهای نمکی نزدیک زنجان در معدن نمک "چهرآباد" یافت شدهاند. مردانی مربوط به قرون گذشته. دوره ساسانیان و دورتر هخامنشیان. مردانی سنگشده از نمک. حال آنها را در خانه ذوالفقاری به نمایش گذشتهاند. خانهای که داستانش کمتر از داستان مردان نمکی نیست. یکی از آنان که به نظر نجیبزادهای میرسد، لباسی از چرم دارد با گوشوارهای از نقره و چکمههای چرمی. بافت و دوخت عالی لباس نشان از موقعیت اجتماعی او میدهد. آن چند تن دیگر که گویا معدنچیان دورههای مختلف بودند، لباسی از نخ دارند با پوسیدگی بسیار. فقر و ثروت همیشه قابل رؤیت است. حتی بعد از گذشت قرنها.
اما آنچه در سیمای همه آنها بهیکسان دیده میشود حضور مرگ است، وحشت است و دستی که میان زمین و آسمان خشک گردیده است. گویی هنوز مرگ در زیر آن محفظه شیشهای، میان بدن، دست و جامه آنها میگردد، حضوری عریان که از ورای تاریخ برما خیره شده است.
سرنوشت آنها چنین بوده که در میان تلی از نمک فروریخته در غاری از تنهایی مدفون گردند! تا قرنها بعد لبه بولدوزی بر لباس آن بگیرد و گوشهای از تاریخ این سرزمین کهن را از دل غاری دورافتاده در حوالی زنجان بیرون بکشد. تا بعد از گذشت هزارو۳۰۰ سال آنها را در محفظههای شیشهای به نمایش بگذارند. گوشهای از تاریخ یک سرزمین و ملتهایی که در آن زیستهاند وسرنوشتی که بر آنها رفته است.
آنها در خواب سنگی قرون خفتهاند. خوابی که شاید هنوز رؤیاهایشان و وحشتشان زیر آن محفظه شیشهای ادامه دارد. ما بخشی از همان رؤیا و وحشت هستیم.
آنکه لباس اشرافی بر تن دارد گویا مربوط به دوره ساسانی است همانکه با وحشت دستش را در مقابل چشمان خود بالا آورده است. چه چیزی در آن ساعات آخرین او را اینچنین به وحشت انداخته است؟ حضور مرگ؟ یا وحشت فرار از دست کسانی که در تعقیب او بودند؟ چرا که چنین وحشتی را در دیگر پیکرهای نمکسودشده که گویا مربوط به قرنها قبل از او میباشند، کمتر میبینی.
مردان نمکی ـ کشف: زمستان ۱۳۷۲ (۱۹۹۳) در معدن نمک چهرآباد زنجان
اشرافزادهای از دوران ساسانی که چندین قرن بعد به این غار پناه آورده است. چه چیزی او را چنین وحشتزده به این غار کشانده است؟ در آن آخرین لحظه چه دیده است که چنین به التماس دست بالا آورده و تن به مرگ سپرده است؟ کدام طاعون؟ کدام لشکر با پرچمهای ترسناک و شمشیرهای آخته در تعقیب او بودهاند؟ در مسیر خود از کدام شهرها و روستاهای ویران گذشته است؟ قتلها، تجاوزها و آتشزدن کدام شهرها را نظاره کرده؟ جنازه کدام آزادهای را بر دروازه ورودی شهر آویزان دیده که چنین ترسخورده و بیمناک به این غار پناه آورده است؟
این سرنوشت او بود که به غاری پناه بَرَد و در میان کوهی از نمک مدفون شود تا قرنها بعد برحسب اتفاقی جنازهی او را از دل غار بیرون بکشند و در خانه ذوالفقاری به نمایش بگذارند. این سرنوشت او بود که تجسمی از تاریخ باشد. شاید هنوز سفر او پایان نیافته است وبر لوح او نوشته شده که هزاران بازدیدکننده باید او را ببینند و از خود سئوال کنند چه شد آن تمدنی که هزارو۵۰۰ سال قبل چنین جامهای از چرم و پایافزاری چنین زیبا میدوخته است؟ چرا او به غاری دوردست پناه برده است؟ چگونه گذر او به این شهر منتهی شده است؟ بهراستی این شهر در کجای تاریخ این سرزمین جای دارد؟ آیا شهری است بیتاریخ که تنها مردان نمکی را بهعنوان پیشینهی خود در محفظه نهاده است؟ یا شهری است با تاریخی مدفونشده درسلطه مهاجمان؟ چه بر سر این شهر گذشته است که بعد قرنها حضور تلخ و وسیع مذهب را چنین سلب و جانکاه در آن میبینی؟ شهری که قرنها بعد یکی از مراکز جنبش بابیه میگردد. هزاران بابی در آن قتل عام میگردند.
شاید چشمان از حدقه درآمده نجیبزاده دوران ساسانی این قتل عام فجیع را میدید؟ قتل عام وحشیانه هزاران پیشهور و روستایی بهجانآمده از فقر و بدبختی، عقبماندگی و ستم حکومت قاجار را، که زیر پرچم مبارزه برای عدالت و تغییر گرد آمده بودند. تاریخ در محاق مانده یک جنبش نوگرایی و تحول که در پستوی ملیگرایی و تحجر قدرتمند مذهب هرگز بیان نمیشود. این شهر هماوردگاه هزاران روستایی و صنعتگر بابی بهجانآمده بود که تا پای جان در مقابل حکومت قاجار ایستادند و کشته شدند.
تاریخ به یاد میآورد عمل اشتباه میرزا تقیخان امیرکبیر در این کشتار تاریخی را! عمل مردی که خود منادی ترقیخواهی بود.
طنز و تراژدی نهفته در دل تاریخ چنان رقم زد که او سرکوبگر جنبشی شد که بر زمینه تحول اقتصادی و اجتماعی شکل گرفته بود. رنسانسی در مذهب سخت متحجر و عقبمانده.
مردان نمکی حال در خانهای آرام گرفتهاند که بخشی از تاریخ زنجان و ایران است. خانه بزرگترین ارباب منطقه خمسه خاندانی که سالها بر صدها روستای خمسه فرمان راندند. شهر زنجان جولانگاه آنان بود. خانهی مردی که هیچ صدای آزادیخواهی را بر نمیتافت و هنوز صدای ضجه و فریاد روستاییانِ به چوب فلک بسته از روستاهای او بهگوش میرسد. آنها در اتاقی خفتهاند که دهها مخالف محمودخان ذوالفقاری داخل آن چوب خورده و درون قالی پیچانده شدند! آنقدر در گوشه همین اتاق ماندند تا جان دادند.
شاید این وحشت نهفته در سیمای مردان نمکی دیدن چیزی است که ما بازدیدکنندگان نمیبینیم. اما به نظر میرسد که این بازی ظریف تاریخ است که مردان نمکی بازمانده از تاریخی کهن و پرعظمت امروز توسط حکومتی به نمایش نهاده شوند که خود تیشه بر ریشهزنندگان این تاریخ است! حکومتی که وحشتاش در چشمان یک ملت کمتر از وحشت خوابیده در چهره نجیبزاده گریخته از هجوم ۱۴ قرن قبل اسلام به این سرزمین نیست. مردان نمکی مردانی که در معرض دید نهاده شدهاند تا بازدیدکنندگان بر آنها بنگرند و از خود پرسش کنند چه با مردمان این سرزمین رفت؟ در فاصله دو هزارو۵۰۰ سال براین سرزمین چه رفت؟ تاریخ این سرزمین چیست؟ چگونه نوشته میشود؟ چرا سیمای آنها چنین وحشتزده است؟ آیا آنها هم سرنوشتی چون سرنوشت و حال و روز امروز این سرزمین را داشتند؟ نمیخندیدند؟ نمیرقصیدند؟ شادی نمیکردند؟ و ترس از آینده بر زندگی آنها هم سایه انداخته بود و تباهی از هر سوی هجومآور بر آنها؟ آیا مغها هم بر جانومال مردم حاکم گردیده بودند؟ این همه وحشت و نگاه مات به آینده چرا در چهره آنهاست؟ آیا تمام تاریخ این سرزمین وحشت است و فریاد؟ داغ است و درفش؟ ستم است و بیداد؟ جانهای آزادیست که قربانی شده و میشوند؟
مردان نمکی فریاد میزنند در ما بنگرید! از طریق ما به تاریخ این سرزمین و آنچه بر ما و بر این سرزمین رفت. ما آئینه هستیم که احوال ملک دارا بر شما عرضه میداریم تا شما در آن بنگرید! برما مسافران هزار ساله که فردا شما نیز با ما هم سفرید. فردا که شما خود آئینهای خواهید شد ازسرنوشتی که داشتید، سرنوشتی که برای شما رقم زدند! و نقشی که شما بر سرنوشت خود و برگنبد دوار رقم زدید.
ابوالفضل محققی