از صفحه حسین رونقی
به ادامه دادن فکر کنیم. این سیاهی حاکم میخواهد همه ما را ببلعد و غرق کند، سخت است گذشتن از این وضعیت و سیاهی، اما به روزهای روشن پیشرو فکر کنیم.
نامه پانتهآ اقبالزاده را میخوانم که قبل از مرگ نوشتهاست، «بابا برای تو مینویسم» قلبم بهدرد میآید، حس میکنم منِ دیگری آن کلمات را روی کاغذ آوردهاست، احساساتش، ترسهایش و افکارش را لمس میکنم، گاهی فکر میکنم نمیتوانم تغییری ایجاد کنم، کارهای روزمره زندگی برایم سخت میشوند، گاهی امیدی به دوباره ایستادن و موفق شدن ندارم. اما...
این داستان امروز و دیروز نیست، ۴۴ سال است که مردم ایران با همین سرنوشت شوم بهواسطه حکومت درگیر هستند؛ حال روحیمان خراب است، هیچکدام زندگی نمیکنیم، از زندگی لذت نمیبریم. از همان ابتدا که آمدند عقل و منطق را کنار گذاشتند، تخصصزدایی، نخبهزدایی، سیاستزدایی و انسانزدایی کردند، هویت ما را بهعنوان یک ایرانی و انسان از ما گرفتند، تلاش کردند رقص، شادی، زیبایی، خنده و امید را از زندگی ما حذف کنند. همه اینها رخ داد و پس از آن بود که برای ماندن و رفتن کلنجار میرویم، از حس سرباری و ناتوانی خشمگین میشویم و حکومت سعی میکند راههای بروز این خشم و مبارزه و تغییر شرایط حاکم را برای ما مثل همه این سالها سرکوب و مسدود کند تا ما آن را به سمت خودمان روانه کنیم، به کشتن خویش و نابود کردن هر آنچه داریم بیندیشیم.
هدف آنها همین است در زمانهای که از زن، زندگی و آزادی میگوییم و بهعنوان یک هدف، انگیزه و عامل محرک برایش جان میدهیم ما را به کشتن خویش سوق دهند، ما را به ترک خود ترغیب کنند، بگویند تغییر امکانپذیر نیست، آیندهای وجود ندارد، و هر آنچه در پیشرو است سیاهی و تباهیست. ما را انسانهای بیاراده، بیانگیزه و ناتوان میخواهند که بگویند شما حق انتخاب ندارید، همین است، یا بسازید یا بسوزید!
وقتی میگویم از ایران نمیروم یعنی نمیخواهم امید به تغییر را ترک کنم، تصویر ایران آزاد و آباد و مردمان شادش را کنار نمیگذارم، یعنی هنوز باور دارم با تمام دشواریها و سختیها میتوانیم وضعیت فلاکتبار را کنار مردم و با اراده خودمان تغییر دهیم. نرفتنم از ایمانم به تغییر و روزهای روشن میآید. شاید در این راه سختیها و رنجهای بیپایان به ما تحمیل کنند و ما تحمل کنیم، حتی ممکن است عزیزترین داراییمان جانمان را مثل هزاران ایرانی از دست بدهم، اما باور و ارادهمان به تغییر را کنار نمیگذاریم.
به ادامه دادن فکر کنیم. این سیاهی حاکم میخواهد همه ما را ببلعد و غرق کند، سخت است گذشتن از این وضعیت و سیاهی، اما به روزهای روشن پیشرو فکر کنیم.
به ادامه دادن فکر کنیم. این سیاهی حاکم میخواهد همه ما را ببلعد و غرق کند، سخت است گذشتن از این وضعیت و سیاهی، اما به روزهای روشن پیشرو فکر کنیم، روی کاغذ از آیندهای که دوست داریم در آزادی بسازیم بنویسیم، اینها شاید امروز رویا و آرزو باشد، اما فردا زندگی واقعی ما خواهند بود، نقشه راه فردا و مسیر ما برای ساختن خواهند بود. بیبرنامه و بیانگیزه بودن قابل درک و فهم است اما آنچه با آن روبرو هستیم همچون صعود به یک قله سخت است، مسیر سخت را در این پروسه طی کردهایم اما پیشرو برای رسیدن راه داریم و با اراده خودمان به انتهای مسیر خواهیم رسید. حکومت در این شرایط کنار مردم نیست، تمام توانش را صرف دشمنی میکند، در این شرایط وظیفه همه ماست با هم مهربانتر باشیم، بیتفاوت از کنار هم نگذریم، شاید لبخند ما، آغوش ما، و یک سلام ما، امید و انگیزه برای دیگری باشد.
محمد مختاری در گفتاری میگوید «آدمیزاد که خیک ماست نیستش انگشت بزنیم توش جای انگشت هَم بیاد. جایِ انگشتِ درد و فقر و رنج و بلا و تنهایی و بیپناهی و اینها در آدم میمونه.» ما خیک ماست نیستیم، انسانیم، از پوست و گوشت و استخوانیم، رنج میکشیم، میترسیم، از خودمان ناامید میشویم، دردمان میآید، قلبمان میشکند، حتی گاهی نمیتوانیم آیندهای را تصور کنیم. اما مسأله همین است، ما انسانیم، به مقاومت زندهایم، به امید و اراده زندهایم، آنچه از ایران آینده و آزادی میتوانیم تصور کنیم، دلیلی است برای ادامه دادن، مبارزه کردن و انگیزه داشتن برای نفس کشیدن در این فضای سمی و آلوده. در جمع خانواده، گروه دوستان و همکاران و همدرسیهایمان همزمان که از شرایط سخت و دشوار زندگی میگوییم، آنگونه که بهاره هدایت گفت: از قطعی بودن انقلاب و تغییر بگوییم.
ما باید آن را تاب بیاوریم. ما حقمان،زندگیمان، ایرانمان را پس میگیریم، از شما خواهش میکنم با هم بمانیم، کنار هم بمانیم و این روزهای سخت را تاب بیاوریم تا به آنچه در ذهنمان میسازیم برسم.