در باب لواط گر گیلان
بنازم کلان قاریِ طوس را
که هرشب کِشد نقش ناموس را
دریغا که اسمش به زشتی برند
کسانی که همدستِ اهریمنند
چو طوسی ز شهدِ شفاعت چشید
کنون کارِ خلوت به اینجا کشید
لواط و قرائت چو نای و نیاند
پسندِ سپاه و دلِ رهبرند
اموراتِ خلوت نباشد خطا
اگر خود ندانی بپرس از عطا
حریمِ ولایت نباید شکست
نه بر مرگِ مُلا امیدی ببست
به عهد فقیهان افقها شکفت
کراماتِ شیخان نشاید نهفت
یکی مردِ گیلک شده دستگیر
رفیقی که غُرد به خلوت چو شیر
مبادا که پایش به داری کِشند
ز یارانِ رهبر به ناحق کُشند
خدایا مجالی به دشمن مده
بساطِ خبرچین تو بر باد ده