برگردان رنسانس به فارسی باززایی است. "باززایی" یعنی چیزی در گذشته زاییده شده بود و پس از یک دوره خلل در آن مجددا میخواهد "باززایی" شود. "نوزایی" یعنی چیز نو زاییده شده یا میخواهد زاییده شود که در گذشته نبوده است. بنابراین حق نداریم انقلاب زن زندگی آزادی را به دلخواه و بی سبب و بالحاظ فرهنگی، رنسانس و یعنی "باززایی" بنامیم. انقلاب زن زندگی آزادی "نوزایی" ست که در گذشته وجود نداشته است. و اگر به دنبال "بازایی" هستیم همین بس که بفهمیم ارزشهای دینی که کانون اصلی فرهنگ ما بوده مدام در اعصار "بازایی" شده است. بطور مشخص ارزشهای دین اسلام در کالبد ارزشهای دینیت ایرانی مان جایگیر شده و دینی بودنِ کانون فرهنگ ما در دین تازه، باززایی شده. و تا کنون در نظام سیاسی ایران تداوم پیدا کرده است. بنابراین بایست به دنبال نوزایی بود و نه بازایی فرهنگی. وای به حال "روشنفکر" ما که اصلاً رغبت نشان نمیدهد تا حتا از معناهای واژگان یعنی لغت به لغت معنی کردن را درست معنی کند و درست بفهمد.
هیچگاه شرم را در فرهنگ و رفتار فرهنگی تجربه نکردهایم چونکه در کار ما اشتباه نبوده و نیست!!! همواره "درستیِ"کار ما، ما را تواما به مرز لاف زنی و فراموشی سوق میدهد. از یک سو همگان را به "خویشتن درون" (اعم از خویشتن باستانی و اسلامی) ارجاع میدهیم که گویا این "درون" همه چیز در آن جمع شده و هیچ کم و کسری ندارد و کافی ست فقط بدان اهتمام ورزیم تا معضلات مان حل گردد و از سوی دیگر، مدام و پیوسته مشغول نشخوار کردن واژههای مفهومی غرب نظیر "رنسانس" هستیم که بر بستر موضوعات فرهنگ اروپا رخ نموده و منحصر بفرد است. یعنی، درست آنجا که دمی از معناها و مفاهیم غرب برای کُپی برداری غافل نمیمانند، دعوت به "خویشتن درون" فراموش میشود! نوع دیگر رواج یافتهاش ادغام آنهاست، بی آنکه بتوانند نتیجهاش را معلوم کنند. فقر دانش و فکر چنان در ما نهادینه شده که با این دودوزه بازیها ناپیدا نمیماند.
افاضات و حرفهای قلمبه سلمبه در تعبیر انقلاب زن زندگی آزادی دستمان را رو میکند. خصوصاً آنجا که آن را در واژه "رنسانس" بی معنیاش میکنیم. و این خود، همان فقر دانش است که حتا نمیداند رنسانس (اروپا) برگردانش به فارسی یعنی "تجدید حیات" و نه "حیات نو" در حالیکه آن انقلاب سرفصل حیات نو است و میخواهد بنیادی نو درافکند که ارزشهای فرهنگیاش در گذشتهی "خویشتن درون"، وجود نداشته است.
فاجعه آنجاست که گروهی از بازماندگان نسلهای پیشین در قالب جامعه شناس یا فیلسوف که در غرب هم تحصیل کردهاند چنین تپقی میزنند. و میپندارند اگر به توضیحات صحیح در خصوص آن معناها و مفاهیم اهمیت دهند از اعتبارشان کاسته میشود! به همین دلیل به آن توضیحات گوش فرا نمیدهند و همینطور سیخکی کار خود را میکنند. بعبارت دیگر، آنچه متعارف است (و عوام نیز فقط متعارف را میشناسد و میفهمد) دلبستگی وافر نشان میدهند تا به توضیحات نامتعارف و صحیح. میپندارند در رسوم متعارفِ عوام پسند بهتر خریدار و اعتبار خواهند داشت تا گوش سپردن به توضیحات نامتعارف. پس بهتر است در همین عوامگرایی و بتبع روزمرگی آبروی "داشته" را حفظ کنند. اما غافل از اینکه به قیمت کور کردن حقیقت و واقعیت تمام خواهد شد، همان غفلتی که در گذشته به خرج داده شد.
باری، هر چند خیال کنند با دو دستی چسبیدن به این یا آن رسانه، به این یا آن کنفرانس به هر مناسبت یلی جلوه کنند اما آن ناشناختگی، ناتجربگی و فقدان شرمی را که متذکر شدهام چنان آنها را در مقابل نو بنیادیِ انقلاب زن زندگی آزادی و نظیر چنین انقلابی در خود میپیچاند که میرنده خواهند شد.
نیکروز اعظمی