برای بسیاری از ایرانیان مایل به تغییر در شرایط اسف بار کشور یک پرسش از اهمیت خاصی برخوردار شده است: دلیل عدم مشارکت گسترده ی مردم به محرومیت کشیده در قیامی که قرار است آنها را از این محرومیت نجات بخشد چیست؟
از دیدگاه های مختلف می توان به این موضوع پرداخت. اما به ویژه به دیدگاهی نیاز داریم که واقعیت بین باشد و نیز بتواند به تولید راه برون رفت از این بست و یافتن پاسخ مفید به پرسش فوق منجر شود. آن چه در پایین می آید بر اساس برخی از داده های غیر رسمی در مورد ساختار اقتصادی و طبقاتی در ایران است و یاری می دهد که ببینیم چگونه تفکر «مزدورپروری»، «گداپروری» و «وابسته سازی» جوهره ی ساختاربندی نظامی شده است که کشورمان را در برگرفته و اکثریت مطلق ایرانیان را زمین گیر کرده است
فرضیه ی ما این است که:
یک ساختار اقتصادی-اجتماعی مهندسی شده -که به زحمت بتوان از آن به عنوان یک «ساختار طبقاتی» در معنای متعارف سخن گفت- توده ها را در نوعی اسارت معیشتی اسیر کرده است که از جمله عوارض و نتایج آن ترس از حرکت برای تغییر و لذا انفعال عظیم اجتماعی است. تا وقتی چنین سیستمی در حال عمل کردن است توده ها در وحشت درونی شده ی از دست دادن حداقل ها دست به اقدام مهم و گسترده ای نمی زنند. آنها می دانند که حداکثر وعده داده شده ی یک قیام آزادیبخش نسیه است و حداقلی که با هزار محافظه کاری و احتیاط و انقیاد به دست می آورند «نقد». پس، امکان دارد که حتی تا مرز نابودی خود و وطنش به امید مراقبت از این حداقل های حیاتی کاری نکنند. شکستن این قفل در گرو آن است که چنین سیستم گداپروری توده ها از کار بیافتد. یادمان باشد که این سیستم یک نظم اجتماعی را بر ایران حاکم ساخته است که، با وجود ماهیت ضد انسانی آن، تا زمانی که کارکرد داشته باشد عمل می کند و به واسطه ی آن بدون خطری جدی از جانب مردم، رژیم حاکم بر قدرت باقی می ماند. هرگونه تغییر سیاسی عمده و به دنبال دگرگونی های ساختاری نخست در گرو این است که نظم اجتماعی غلط باید شکسته شود تا یک نظم اجتماعی انسانی و درست شانس ظهور پیدا کند.
بگذارید به وارسی این فرضیه بپردازیم:
اقتصاد فکر شده:
بسیاری از کارشناسان گفته اند که اقتصاد ایران به هیچ یک از مقولات الگوهای اقتصادی شناخته شده ی جهان شباهت ندارد. نظام آخوندی روی یک اقتصاد من درآوردی سوار است که اگر مخالفین رگ خواب آن را به دست آورند می توانند رگش را بزنند و کارش را تمام کنند. این سیستم اقتصادی بسیار شتر-گاو-پلنگی ساخته شده است اما بی حساب و کتاب نیست؛ با منطقی ضد بشری طراحی شده است به نحوی که بخش اعظم ثروت اصلی زاییده شده در کشور به طور مستقیم یا غیر مستقیم به دست معدود افرادی در راءس باندهای مافیایی رژیم در بالا برسد. هدف از طراحی این سیستم آن بوده است که هیچ کانون ثروت مستقلی در این کشور شکل نگیرد تا بتواند روزی از ابزار مادی و مالی برای پیشبرد خطی مستقل از خط حاکمیت به بهره برد. آنها نیک می دانند که در دست داشتن انحصار توزیع ثروت، قویترین ابزار کنترل جامعه است. به همین خاطر، در طول 45 سال، نیروهای مستقل اقتصادی را از صحنه به بیرون هل داده، ورشکست کرده، حذف نموده و یا به خاک سیاه نشانده اند تا هیچ چیزی به عنوان منبع تولید و توزیع ثروت در بیرون از شبکه ی مافیایی خودشان وجود نداشته باشد. هر تولیدگر ثروت یا باید حذف شود یا به بخشی از یک شبکه ی مافیایی تبدیل شود، یعنی زیر مجموعه ای از مافیاسالاری حاکم بر کشور، چرخ دنده ای در خدمت ماشین «تولید ثروت و توزیع فقر».
ساختار اجتماعی و اقتصادی جمعیت
آن چه در زیر می آید یک نمای کلی از تقسیم جمعیت ایران به تناسب نقشی است که در اقتصاد مهندسی شده ی جمهوری اسلامی و به فراخور آن، سهمی است که از ثروت تولید و توزیع شده در کشور دارند. نام گذاری لایه ها ابتکار نگارنده است و می تواند در دستگاه های نظری شناخته شده عناوین دیگری داشته باشد. هم چنین، رقم های ارائه شده بسیار تقریبی و نادقیق و به طور صرف بر مبنای برداشت نویسنده است، برای تدقیق آنها به کار آماری و مطالعاتی مفصلی نیاز است که دستیابی به اطلاعات لازم برای آنها نیز محل شک و تردید می باشد.
به این تقسیم بندی بپردازیم.
یکم ) راس هرم غارت
پول نفت و کلیه درآمدهای ارزی و نیز درآمدهای داخلی دیگر از طریق نهادهای دولتی مانند بانک مرکزی و نظام بانکی کشور و یا بنگاه های اقتصادی دولتی-نیمه دولتی-خصولتی و خصوصی و نیز دهها سازوکار ناآشکار دیگر مانند شبکه ی عظیم قاچاق توسط سپاه پاسداران، نیروی انتظامی، باید فقط در اختیار صاحبان مافیاهایی که متعلق به بیت رهبری، نهادهای مذهبی-اقتصادی (آستان قدس رضوی،...)، نهادهای امنیتی، اطلاعاتی، نظامی، انتظامی و یا مافیای تازه مسلمانان بازار (200 اتاق بازرگانی کشور) است قرار گیرد. بیت رهبری در این میان نقش داور و هماهنگ کننده را دارد اما تصمیم گیرنده برای کلیت سیستم نیست. نهادها و شبکه های فراوانی هستند که با رفتن به زیر چتر یک مافیای دیگر (به طور مثال سپاه) می توانند بیت رهبری را دور بزنند. بیت رهبری نماد تمرکز قدرت است نه نهاد تمرکز قدرت. بیت رهبری یکی از مافیاهای درون نظام است نه تنها مافیا و نه حتی قدرتمندترین آنها. بیت و دررأس آن خاندان خامنه ای می داند که باید با سایر مافیاهای سوار شده بر کشور با با تساهل و مدارا برخورد کند، چرا که به نقش و کارکرد آنها برای حفظ موقعیت خود واقف است و می داند برخی از آنها -اگر منافع شان به خطر بیافتد- می توانند برای امنیت بیت خطرهای هفت تیروار بسازند.
از حیث آماری نمی دانیم که این لایه را چقدر باید بدانیم اما طبق یک روایت صحبت از 300 اولیگارش در راءس نظام هستند که «کل نقدینگی کشور» را در اختیار دارند. آنها ضمن تصاحب شاید بیش از 90 درصد کل ثروت های تولید شده ی ارزی و ریالی حاصل از فعالیت های اقتصادی داخلی و خارجی (رسمی و غیررسمی / «قانونی و غیرقانونی») کشور هیچ گونه مالیاتی هم پرداخت نمی کنند و حتی درآمد سیستم مالیاتی کشور را هم در اختیار دارند. مافیای شهرداری و درآمد میلیاردی عوارض آنها و نیز صدور خصوصی نفت و گاز و برق و آب به کشورهای دیگر بخشی از ثروت روزانه ای است که این یک هزارم درصدی ها به جیب می زنند.
دوم: لایه «جیره خوار»
این یک هزارم درصدی ها بالا یک لایه ی «جیره خوار» زیر دست خود دارند که مباشر و کاردان و چرخاننده های اصلی ماشین اقتصادی و مدیریتی سیستم مافیایی حاکم هستند. آنها در خدمت الیگارش ها مسئولیت ساماندهی غارت و چپاول را بر عهده دارند و در واقع مدیریت اجرایی سیستم با آنهاست. مهرهای این لایه قدرت تصمیم گیری استراتژیک ندارند، اما اختیارات اجرایی فراوانی دارند. شاید بتوان بار جمعیتی این لایه را چیزی حدود پنج درصد از جمعیت معرفی کرد. این لایه بهترین زندگی ها، بهترین خانه ها و بهترین ریخت و پاش را البته در ردیفی پایین تر از اربابان خود ولی در سایه ی آنها در اختیار دارند. آنها رابط های اصلی مافیای داخل و بازوهای خارج آنها می باشند و همیشه چشم طمع دارند که فرزندانشان شاید در آینده در سایه همخوری و زادوولد با «آقازاده های» یک هزارم درصدی جزیی از آن راءس هرم شوند. این لایه را باید حساس ترین و مهم ترین بخش از ساختار نظام حاکم بر ایران قلمداد کرد، چرا که انسجام و آرامش آنان ثبات نظام را و به هم ریختگی و آشفتگی آنها بی ثباتی ساختارها را به دنبال خواهد داشت.
سوم: لایه ی «ریزه خوار»
این پنج درصد خود دارای نوچه و عمله و نکره ی بسیار هستند که زیردستان اجرایی و عملیاتی آنها می باشند. نام این لایه ی سوم را «ریزه خوار» می گذاریم. این ها لایه هایی هستند که در سطوح خُرد، به عنوان مدیران سطوح پایین و یا فرماندهان عملیاتی و یا گردانندگان میدانی سوار بر گرده ی جامعه می باشند و با ریزه خواری رذیلانه و وجدان فروشانه از دست لایه ی جیره خوار تمام دستورات و فرامین پلید آنها را در قبال اکثریت مردم اجرا می کنند. این ها از زندگی مرفه ای برخوردارند اما نیک می دانند که جا و مقام و موقعیت خود را نه بر اساس شایستگی که مهارت که بر مبنای خودفروشی و چاپلوسی و ضد مردمی بودن به دست آورده اند. نوعی وحشت عمیق در وجود رفتاری و اجتماعی شان است که مبادا موقعیت مرفه اما ناشایسته ی خود را از دست بدهند. به همین خاطر به سان سگ های تربیت شده، مراقبند و با نظارت و رصد گری نزدیک بر اکثریت نمی خواهند که مبادا کمترین وزش بادی، تغییری در بساط ریزه خواری آنها ایجاد کند. بخش اعظم این ها همان فرودستان سابقند که در سایه ی آدم فروشی، دروغ گویی، چشم بر ستم بستن و هزار و یک پلیدی را به جان خریدن، به موقعیت فعلی خود دست یافته اند و یک آرزو بیشتر ندارند و آن این که شرایط هرگز تغییر نکند. برآورد جمعیتی ریزه خواران باید چیزی در حدود 10 تا 20 درصد باشد اما هیچ گونه تعین آماری در این زمینه بدون مطالعه ی دقیق ممکن نیست. شاید بتوانیم 15 درصد را به عنوان متوسط این برآورد در نظر بگیریم.
چهارم: اکثریت به محرومیت کشیده شده
می ماند 80 درصد باقی که در سه لایه ی طبقه ی متوسط (برتر، میانی و کهتر)، لایه های متعدد طبقه ی کارگر (قراردادی، غیر قراردادی، صنایع خاص، کارگاه های کوچک و...) و انبوه توده های محروم و حاشیه نشین تقسیم شده اند. این چهار پنجم جمعیت ایران وظیفه ای جز کار و زحمت و تحمل رنج و زجر مطلق یا نسبی -به فراخور موقعیت طبقاتی خود- ندارند و قرار است نان خرده های از دست سه لایه در رفته ی بالا را در قالب برنج آرسینیک دار، کالباس با گوشت الاغ مرده تهیه شده و نیز آب آلوده به آب فاضلاب را دریافت کرده و بابت آن کل درآمد ناشی از دستمزد و پاداش و عیدی و یارانه و امثال آن را بپردازند تا چند صباحی را مانند هدیه برده دار به برده ی خود زیست کنند و پس از تحمل صد و یک مرض و بیماری، نام این ادامه ی حیات پر از رنج و حقارت را «زندگی» بنامند و بمیرند. مرگ، خروجی اصلی در نظر گرفته شده برای این اکثریت مطلق جمعیت ایران است اما بحران اصلی این ها در تهیه ی مخارج گران خرید قبر و هزینه ی کفن و دفن است که درآمدهای آن نیز به سوی یک هزارم درصدی ها بالا باز می گردد.
نمودار تصویری زیر این ساختار را به نمایش می گذارد.
تاریخچه ی بناسازی سیستم
طراحی این سیستم از همان ابتدای انقلاب توسط «سازمان اقتصاد اسلامی» زیر نظر بازاری های یهودی تازه مسلمان (هئیت های موئتلفه ی اسلامی) انجام و با چراغ سبز خمینی اجرایی شد. دوران جنگ، فرصت خوبی برای پایه ریزی این نظام ضد مردمی بود و دلیل تطویل هشت ساله ی جنگ بهره برداری های میلیاردی نخستین بازیگران از این سیستم کلید خورد. با پایان جنگ و از دوره ی رفسنجانی و با «تعدیل اقتصادی» این طرح به مراحل پیشرفته تر خود پا گذاشت و بازیگران دیگری به فراخور مافیایی شدن ساختار قدرت وارد این سیستم شدند.
دوره ی خاتمی را می توان به عنوان بخشی مهم از اعطای واگذاری اقتصاد دولتی به «بخش شبه خصوصی» و بناگذاری جریان های مافیایی در درون نظام تلقی کرد. اصلاح طلبان با تصور ساختن زیربنایی مالی و مادی برای جریان خود، دست سپاه و بسیاری دیگر از مافیاها را برای استقرار نهادینه در اقتصاد ایران باز گذاشتند و به جای تولید، رانت خواری به بخشی از واقعیت تغذیه ی مالی طبقه ی برتر تبدیل شد.
اما پیشرفت واقعی مراحل حساس این طرح در دوره ی محمود زبورجیان (احمدی نژاد) آغاز گشت و به این ترتیب انتقال کلان ثروت های ایران زمین به سوی سرزمین مادری (اورشلیم) و لندن و ونکوور و چهار گوشه ی دیگر جهان (حتی تایلند، مالزی و آفریقای جنوبی) کلید خورد. هشت سال دوره ی احمدی نژاد سیستم بالا را تا حد بسیار بالایی صیقل داد و جا انداخت. آنها با بازکردن درهای تمام نهادها به روی مافیاها برای خود مصونیت ساخته و با شریک ساختن هر چه بیشتر بسیاری از نهادهای امنیتی و اطلاعاتی و نظامی، فساد مالی و مادی را به بخش لاینفک حیات اقتصادی کشور تبدیل کردند.
دوران روحانی در واقع تکمیل این بنا و آخرین روند نبرد و زمان لازم برای کشمکش های مافیایی پشت پرده بود. با پایان دوره ی حسن روحانی ثروت مهمی در کشور نبود که تعیین تکلیف و این که قرار است در اختیار چه مافیایی باشد روشن نشده باشد. از دوره ی ریاست جمهوری آبراهام رئیسی این نظام مافیایی به طور رسمی و علنی به عنوان ساختار واقعی سیاست و اقتصاد در ایران شروع به کار کرد. طرح موسوم به «مولد سازی دارایی های دولت» از مهمترین نماد علنی سازی استقرار نظام مافیایی بر کشور است که دیگر ضرورتی برای پنهان سازی نمی بیند چرا که از این پس مافیاها در ایران از مصونیت کامل قضایی برخوردار هستند.
این سیستم از این نقطه به بعد تا زمان نابودی کامل کشور در ایران با نتایج زیر ادامه خواهد یافت:
- انحصار «کامل» قدرت و ثروت در دست یک هزارم درصدی ها
- حذف تمام موانع و مقاومت ها در مقابل سیستم هرمی مورد بحث به قیمت ساختن جهنم برای دهها میلیون ایرانی
- حذف فیزیکی یا اجتماعی یا اقتصادی لایه های محروم و مزاحم (هر که در این جنگل نتواند جایی پیدا کند باید حذف شود)
- تغییر بافت جمعیتی ایران با توجه به مراحل پیشرفته ی طرح (ورود نیروهای مصرف کننده و یا نیروی کار فاقد هویت و مطالبه)
- ادغام ایران در اقتصاد جهانی نه به عنوان عنصر مولد و سازنده، بلکه به عنوان زباله دان قدرت های بزرگ در جهت پول سازی برای سیستم
- تغییر هویتی ایران و ایرانی برای تکمیل طرح کلان زباله میهنی (ایران، مرکزی برای بدترین های اقتصاد جهانی)
این روند در حال حاضر در جریان است و در مراحل پیشرفته ی خود ایران را برای اکثریت باشندگان آن به جهنم روی زمین و برای اقلیت به بهشت روی زمین تبدیل خواهد کرد. در صورت نبود مقاومت فکر شده این روند به سرانجام رسیده و ایران از نقشه ی جهانی به این نام و به این عنوان حذف خواهد شد. بخش اصلی طبقه ی حاکم ریشه ی اصلی خود را در خارج از ایران دارد و ایران جز یک غارتگاه بزرگ برایش محسوب نمی شود.
نتایج چنین ساختاری
به نظر می رسد که راهی برای مقابله ی معمول و متداول و متعارف با چنین سیستم خطرناک و بی رحمی وجود ندارد. آن چه باید کرد فقط و به صورتی صریح و بی تعارف یافتن راهکارهایی مشخص برای «از کاراندازی» سیستم است. به عبارت دیگر، اگر خود را بازهم معطل یک راه کلاسیک مانند «جنبش» و «قیام» و «انقلاب» کنیم، چه بسا فرصت نجات ایران، قبل از نابودی حتمی آن را، از دست داده ایم.
از آن جا که پرسش ابتدایی این نوشتار درک چرایی عدم حضور توده های محروم و ناراضی در جنبش های اعتراضی بود، با توصیف آن چه آمد، نباید از یاد بریم که یک چنین ساختار طبقاتی مهندسی شده فقط وجه اقتصادی و معیشتی ندارد. نتایج روانشناختی و جامعه شناختی چنین نظامی هولناک است. انسان ها را از یک سو سخت خشمگین و عصبی و ناراضی می سازد و از سوی دیگر ترسو و محافظه کار و منفعل. تناقض میان این حس طبیعی و رفتار غیرطبیعی هر انسانی را به سایه ی خویش تبدیل می کند. دیدن ستم از یک سو و دم بر نیاوردن از سوی دیگر دهها میلیون ایرانی را مسخ کرده و آنها را به تفاله ی خود بدل ساخته است. با یک چنین هجمه ی برنامه ریزی شده به شرایط وجودی ایرانیان، ملت ایران به مثابه اسیری در بند است که جلوی چشم او عزیزترین هایش را سر می برند و نمی تواند کاری کند.
بر این اساس است که می بینیم شکل بندی اجتماعی و طبقاتی سیستم طوری طراحی شده است که هیچ جنبش اجتماعی مهمی نتواند به اندازه ی کافی نیروی مردمی برای پیروزی خود تدارک بیند. یارگیری جریان براندازی از میان مردمی افسرده، روان پریش، گرسنه، بیمار، له شده و عادت کرده به بدترین شکل های ظلم و ستم امری محال می نماید. با تکرار شعارها و فراخوان ها نیست که این جمعیت چند ده میلیونی روان باخته می توانند به رزمندگان یک نبرد آتشین برای براندازی تبدیل شوند. به همین دلیل است که می بینیم همان اقلیت زیر یک درصدی که در دی 96 و آبان 98 و قیام مهسا به خیابان می ریزد با نیروهای سرکوبگر درگیر می شود همگی از نسل جوان (15 تا 25 سال) هستند که هنوز به درون ماشین هویت زدایی رژیم وارد نشده اند و رگه هایی از حساسیت و واکنش طبیعی یک انسان عادی را با خود یدک می کشند. همین افراد به محض ورود به سیستم کار و زندگی بناشده براساس سیستم بالا موجوداتی زبون و جبون و توسری خور مانند پدران و مادران و خواهران و براداران بزرگتر خود می شوند و به عنوان مهره های ماشین برده داری آخوندی-مافیایی-پاسداری وبازاری عمل می کنند.
چه باید کرد؟
در چنین شرایطی هر نیروی تغییر طلبی در داخل یا خارج از کشور باید به جای وقت گذاشتن روی معلول (مردم منفعل و مسخ شده و خاکستری) به سراغ علت (نظام اقتصادی زاینده این اشباح اجتماعی) برود. پس، وقت خود را نباید همچنان به کار ناشدنی هدر دهیم. اگر می خواهیم که مردم در یک حرکت عظیم و مهم شرکت کنند نخست باید سیستمی را که در ورای ترس از دستگیری و کشته شدن و در عمق وجود آنها، مانع از مشارکت وسیع توده ها می شود از کار انداخت.
در این باره یک نکته حیاتی وجود دارد که موجب امید بسیار برای موفقیت است و آن این که این نظام جهنمی، در نهایت یک «سیستم مزدوری» بیش نیست و مانند هر نوع سامانه ی مزدورپروری یک نقطه ضعف بزرگ و تعیین کننده دارد: هیچ چیز در ورای مزد در آن نیست. این سیستم بر روی هیچ فکر، ایده، آرمان یا ایدئولوژی که کسی حاضر باشد برای آن جان دهد یا جان بگیرد مستقر نیست، از الف تا یای آن فقط روی پاداش و مجازات می چرخد؛ عنصر ایمان و باور در آن مرده و همین یعنی ضمانت قابلیت نابودی آن. به همین خاطر نیز اتاق های فکر حافظ نظام در واشنگتن و تل آویو می دانند که چه زمانی می بایست به بهانه ای مانند زندانیان دو تابعیتی، حجمی از پول را که برای مدتی چرخش این سیستم حاکم بر ایران را تامین و تضمین کند در اختیارش بگذارد.
چنین سیستم هایی از این ویژگی برخودارند که پول به آن تزریق نشود فرومی پاشد. نظام ناکارآمد و فاسد اولیگارشی رفاقتی در اتحاد جماهیرشوروی در سال های آخر حیات خود نمونه ی بارزی از آسانی فروپاشی آنهاست به محض آن که چرخه ی تزریق پول در آن به مشکل برمی خورد. برای این منظور، کافیست شکستن و اختلال در چرخه های این سیستم در دستور کار مخالفین و براندازان قرار گیرد. دو سری از فعالیت ها باید مد نظر باشد:
1) پایین آوردن درآمد سیستم (تنگ کردن ورودی)
2) بالا بردن هزینه ی سیستم (گشاد کردن خروجی)
در سری اول نیاز به ابتکار عمل هایی است که در سه سطح کلان، میانی و خرد مانع از رسیدن درآمد و پول به سیستم مالی می شود. یعنی ورودی های مالی نظام حاکم را به شدت کاهش داده و آن را دچار کسردرآمد سنگین کند. که در این زمینه هرکس در حوزه ی کاری خود باید دست به اقداماتی بزند که می داند حاصل آن اقدام نرسیدن پول به دولت است: از اعتصاب های گسترده، نافرمانی مدنی وعدم پرداخت قبوض دولتی تا خرابکاری شرافتمندانه در صنایع و حوزه هایی که برای نظام پول می سازد. متوقف ساختن فروش نفت، جلوگیری از دستیابی به پول نفت، متوقف ساختن هر گونه فعالیت صادراتی منجربه کسب درآمد و اختلال در هرگونه تراکنش های مالی خارجی و داخلی از جمله اقدامات در این سه سطح می باشد.
در بخش دوم وارد ساختن هر گونه ضرر و زیانی که دستگاه حاکم را وادار کند برای آن خرج غیر قابل پرهیز و غیرقابل تعویق داشته باشد. هزینه پردازی اضافی که مانع از داشتن پول کافی برای خرج کردن برای حفظ سیستم شود. فرمول ساده است: هر چه هزینه های امور فرعی و جانبی نظام حاکم بیشتر، هزینه کردن برای امور اصلی لازم برای پایداری نظام کمتر. در این جاست که باید به طور جدی، خرابکاری شرافتمندانه در تمام سطوح کاری مورد نظر شهروندان قرار گرفته و تا می توانند با آسیب رسانی، از کار انداختن دستگاه ها و ماشین ها، وارد ساختن خسارت به امکانات در اختیار دولت، بالا بردن مصنوعی هزینه های امور جاری، شروع به خرج گذاشتن مداوم، گسترده و سنگین روی دست نظام بکنند. اعتصاب ها و نیز خرابکاری در صنعت نفت و گاز و به ویژه در بخش صادراتی آن از مهمترین اقدامات در این حوزه است.
در این میان بسیاری از کنش ها وجود دارد که کارکرد دوگانه دارد: به طور مثال از کار انداختن بانک ها می تواند هم هزینه ی تعمیر و بازسازی روی دستشان بگذارد و هم روند تراکنش های پول ساز را برای آنها به خطر بیاندازد. هم چنین ساختن نظام های مردمی تبادل اقتصادی مانند شبکه های تعویض پایاپای کالا و خدمات میان مردم، تاسیس صندوق های وام بی بهره توسط مردم و نیز تشکیل تعاونی های مستقل از جمله ی ابتکارات دیگر است. هدف به طور کلی، برپاسازی اقتصاد اجتماعی در کنار اقتصاد مافیایی حاکم و نیز بی سازی مبادلات میان مردم از پول تحت کنترل دولت است.
فراموش نکنیم که برخی از راهکارهای پیشنهادی مانند تشویق مردم به خرید دلار یا بیرون کشیدن پول ها از بانک مصداق چندانی در واقعیت ندارند. این هشتاد درصدی ها آهی در بساط ندارند که بتوانند چنین کنند. اما بر عکس، سفارش به آنها برای تاخیر یا عدم پرداخت قبوض دولتی و دردسرسازی های دیگر که برای دستگاه دولت هزینه بر است به دلیل مقیاس میلیونی خود می تواند زاینده ی خرج و ضرر بسیاری برای رژیم اهریمنی و دستگاه مالی آنها باشد.
در این میان لازم است بخش عمل گرای مردم یا همان کنشگران، با در نظر گرفتن این که می بایست ماشین مالی دولتی را شکست تا ماشین سرکوب را از کار انداخت، منتظر این نباشند که برای مورد به مورد کارها از جایی یا منبعی راهنمایی و راهکاری دریافت کنند. ایده را که دریافتند خود به سوی یافتن راهکارها بروند و در هر کجا که می توانند وارد کردن ضربه های کوچک و بزرگ برای از کار انداختن ماشین اقتصادی نظام را در دستور کار خود قرار دهند. هر شهروندی که می خواهد این نظام جهنمی را بشکند می تواند با یافتن روش ها و تکنیک های متناسب محل کار و عمل خود شروع به خسارت و ضربه زدن به این سیستم ضد ایرانی و ضد مردمی و بالا بردن هزینه های آن کند.
یک بسیج مردمی از ایرانیان هوشمند و فعال می تواند رژیم را با محروم سازی از منابع مالی خود از یک سو و قرار دادن هزینه های بیشتر از سوی دیگر، به یک مجموعه قابل فروپاشی و سقوط و محو تبدیل سازد. این نیز خود در قالب یک مسیر صورت می پذیرد که هر چه جدیتر باشیم مدت طی آن کوتاه تر است.
روند سقوط
اگر این موج به راه بیافتد و نابودسازی و فلج سازی منابع و سازوکارهای مالی سیستم آغاز شود روند فروپاشی نظام کلید می خورد. این روند می تواند از چنین مراحلی عبور کند:
1) آگاهی رسانی در مورد ضرورت شکستن ماشین مالی نظام و تبلیغ گسترده ی آن (از پخش همین مقاله می توان آغاز کرد).
2) شروع عملی این طرح با وارد ساختن ضربه های مالی و مادی گسترده به نظام در داخل و خارج از کشور
3) با کم شدن جریان ورود پول به درون ماشین مالی نظام این شرایط قابل پیش بینی است:
- آشفتگی مدیریتی کلان در میان یک هزارم درصدی ها در رإس نظام
- تشدید نبرد مافیایی در بالاترین سطح میان اولیگارش ها و روسای مافیاهای اصلی برای آغاز کوتاه کردن برخی دست ها از سفره ی خالی شده و بنابراین ضرورت حذف یکدیگر
- به هم ریختن بساط قشر «جیره خوار» به دلیل نرسیدن حق حساب از سوی یک هزارم درصدی ها
- آشوب و نبرد و خیانت و دعوا میان عناصر قشر جیره خوار و آغاز فرار گسترده ی آنها به خارج
- زلزله ی بزرگ معیشتی در میان قشر «ریزه خوار» و به هم ریختن آنها
- آشوب و ریزش و حذف و دعوا میان قشر ریزه خوار، نافرمانی و خیانت به بالا
در ادامه ی این وضع تغییرات ناگواری برای نظام در درون ساختار جهنمی مهندسی شده ی آن آغاز می شود:
- از دست دادن کنترل قشر پنج درصدی «جیره خوار» یاغی توسط یک هزارم درصدی های بالا
- از دست دادن کنترل قشر 15 درصدی «ریزه خوار» توسط لایه ی پنج درصدی جیره خوار
- از دست رفتن کنترل معیشتی و روانی توده های 75 درصدی مردم توسط قشر ریزه خوار
- آزاد شدن روانی و اجتماعی نیروی مردم از قید بردگی معیشتی و با افزایش خطر فقر و گرسنگی و قحطی، ورود به یک حرکت شورش وار و قابل تبدیل به جنبش اجتماعی برانداز.
جمع بندی و نتیجه گیری:
نظام اقتصادی و اجتماعی کنونی ایران یک سیستم برده پروری و گروگان گیری معیشتی توده هاست. حیات هرکس در گرو درجه ی سرسپردگی به یک نظام غارتگر، فاسد، دزد و مافیایی است. هرکس که نخواهد در این دزدبازار بزرگ مهندسی شده شرکت کند محکوم به بقای توام با فقر و محرومیت و رنج است. دهها میلیون ایران برای تامین بقای معیشتی خود به بردگان خواسته و ناخواسته نظامی تبدیل شده اند که براساس «تولید ثروت و توزیع فقر» بنا شده است. تا موقعی که چنین نظامی از حیث مالی تغذیه شود دوام می آورد.
این ساختار زیر نظر چند صد الیگارش در راس هرم غارتگری بنا شده است. زیر دست این ها لایه ای پنج درصدی است که عاملان اصلی آمران غارتگر خود هستند و بهترین زندگی ها را دارند. آنها را قشر «جیره خوار» نامیده ایم. زیر دست آنها یک 15 درصدی از خودفروختگان قرار دارند که عوامل اصلی سرکوب و تحمیق و فریب و کنترل توده ها محسوب می شوند. این لایه را «ریزه خواران» معرفی کردیم. و در پایین هرم، 80 درصد مردم ایران به فراخور مزد و درآمد خویش در دهک های مختلف، طبقه ی متوسط، طبقه ی کارگر و محرومین تهیدست را تشکیل می دهند.
دلیل انفعال توده ها در مقابل ظلم و ستم و نپیوستن آنها به قیام های اعتراضی همانا وابستگی مطلق ایشان به این سیستم برای بقای فیزیکی و معیشتی است. آنها احساس می کنند کمترین خطرپذیری مبارزاتی بیشترین خطر معیشتی را برای آنها به همراه دارد. تا موقعی که این جو در میان هشتاد درصدی ها حاکم است ایشان به عنوان «قشر خاکستری» و توده ها منفعل شاهد حرکت قطار میهن خویش به سوی فقر وتورم بیشتر و قحطی و جنگ و نابودی هستند اما چون نگران نان فردای خویشند دم بر نمی آورند.
هرگونه تصور این که با شعار و آموزش و آگاهی رسانی و امثال آن، این وحشت زدگان از گرسنگی و بی خانمانی و کارتن خوابی به جنبش برای «زن، زندگی، آزادی» و یا دمکراسی و سکولاریسم و لائیسیته و امثال آن می پیوندند تصوری خام و غیر واقعی است. توده هایی که معیشت، همه چیز آنان است به هیچ چیز جز معیشت نمی اندیشند.
یگانه راه برای نجات میهن، رفتن به سراغ مردم ستمدیده نیست، رفتن به سراغ سیستم ستمگری است. سیستمی که آنها را به ستم عادت داده و تصور گریز از آن را برایشان ناممکن و پرهزینه جلوه و به صفر تقلیل داده است. شکستن این سیستم است که زنجیرهای این هشتاد درصد را باز کرده و آنها با دیدن این که دیگر چارچوب و نظم و ساختاری نمانده که آنها را تغذیه کند، برای نجات خویش و ساختن آینده ای برای فرزندانشان، از سر اجبار، به میدان مبارزه خواهند آمد.
پس می بینیم تنها با باز شدن این گره ی ساختاری است که می توان برای ورود گسترده ی مردم به حرکت هایی مانند جنبش مهسا و فراتر از آن تدارک دید. تا زمانی که این ساختار به پا باشد و نظم اجتماعی بردگی برقرار، به واسطه ی کارکردهای خود، اجازه ی چنین مشارکت وسیع لازم و ضروری توده ها در قیام براندازی را نخواهند داد. در مورد زندانیانی صحبت می کنیم که شرایط زندان برایشان آن قدر سخت بوده که دیگر به چیزی بیشتر از کاهش رنج حضور در آن جا نمی اندیشند. با اینان سخن گفتن از زیبایی دنیای آزاد بیرون از زندان سبب تشویق آنها به گریز نمی شود، این تنها با شکستن دیوارها و میله های زندان و قرار دادن آن در مقابل واقعیت جهان بیرون است که به یاد خواهند آورد، حیات غیر زندان چگونه است. باید زندان را فرو ریخت. با فروپاشی ساختار اقتصادی، ساختار اجتماعی دچار آشوب شده و به دنبال آن ساختار سیاسی فرو می ریزد.
تنها پس از شکستن فیزیکی و مادی از یک سو و نمادین و سیاسی این سیستم جهنمی از سوی دیگر است که می توانیم در چارچوب «انقلاب اسیدهای معده»، با تکیه بر دهها میلیون ایرانی (کارمند، کارگر، بازنشسته، یارانه بگیر، مستمری بگیران کمیته امداد و سازمان بهزیستی) به حال خود رهاشده و در جستجوی نان و آب و معیشت، مباحثی را که تا به حال در مورد مدیریت جنبش اعتراضی و فرایند تبدیل شورش ها به جنبش انقلابی برانداز گفته ایم به کار بسته و پروژه ی سرنگون سازی را به پیش بریم: مدیریت و رهبری اعتراضات سراسری، گره زدن آن به اعتصابات سراسری و تدارک تهاجم قهرآمیز مردمی نهایی و بعد جایگزینی، مدیریت دوران گذار و تدارک انتخابات آزاد. شدنی است اگر بخواهیم.#
برای دنبال کردن برنامه های تحلیلی نویسنده به وبسایت تلویزیون دیدگاه مراجعه کنید: www.didgah.tv
جهت اطلاع از نظریه ی «بی نهایت گرایی» به این کتاب مراجعه کنید: «بی نهایت گرایی: نظریه ی فلسفی برای تغییر» www.ilcpbook.com
آدرس تماس با نویسنده: [email protected]
توئیتر: KoroshErfani@
نقد قرآن و اسلام حق مسلم ماست، جلال ایجادی
تظاهرات ترس، حامد آئینهوند