زیتون - حسن یوسفی اشکوری
از باب مقدمه
چند سال پیش دوستی بزرگوار و اهل اندیشه و قلم و البته مبارزِ صادق علیه هر نوع تبعیض و ستم، به من خرده گرفته بود که فلانی در کار تاریخنگاریاش حساسیتی روی موضوع تبعیض و ستم ندارد. این سخن حقی است اما در عین حال این ایراد را در مورد کارهای تاریخیام وارد نمی دانم. در واقع میتوان گفت ایراد درستی است اما بر من وارد نیست. اندکی توضیح می دهم.
پاسخ کوتاه من آن است که بلی، در کار تاریخنگاری (که تا این لحظه حدود بیست سالی است در باب تاریخ ایران و اسلام تحقیق میکنم و آثاری از من نیز در این محدوده منتشر شدهاند) تلاش میکنم در حد امکان و حداقل ارادی و آگاهانه از ابراز هر نوع احساساتی دوری کنم. چرا که به عنوان یک پژوهشگر تاریخ مجاز نیستم در نقل و یا در تعادل / تراجیح روایات تاریخی اعلام موضعی مشخص بکنم و حتی مجاز نیستم با استفاده از تعابیر و اصطلاحات ارزشی و جهتدار از یک طرف منازعه حمایت کنم، وگرنه ارزش و اعتبار علمی در کار گزارشهای تاریخ و رخدادهای آن وجود نخواهد داشت.
از باب نمونه وقتی رخداد سقیفه در تاریخ اسلام آغازین را تحریر و تقریر میکنم، وفق قواعد مجاز نیستم که به گونهای سخن بگویم و از عباراتی جهتدار استفاده کنم تا نشان دهم که حق با کدام طرف منازعه است و مثلا روایات شیعه از آن رخداد درست و حق است و یا تفسیر اهل سنت و جماعت، و اعلام کنم که در این میان نویسنده و تقریر کننده در کجا ایستاده است. مگر این که اسناد واقعا به نحو معقولی نویسنده را به نتیجه یا نتایجی رسانده باشد.
نویسنده و محقق ملزم است آنچه را یافته در حد امکان بدون دخالت دادن دیدگاههای عقیدتی و شخصیاش تحریر و عرضه کند. میپندارم اگر روایات و تفاسیر مختلف با رعایت قواعد علمی و بیطرفانه ارائه شود، بهخودیخود مرزهای تاریک و روشن حقایق نهان شده در پس پشت انواع روایات احیانا متناقض تا حدود زیادی عیان خواهد شد. در هرحال نتیجهگیری نهایی از آن مخاطب و خوانده است.
اما آنچه مورد انتظار است و به حق، عدم بیطرفی و اعلان موضع مشخص در جدال عدالت / ظلم و تبعیض / برابری و مانند این دوگانههاست. درست است که مرز حق و باطل و عدل و ظلم و حتی تبعیض و تمایز همیشه و در هر حالت کاملا روشن و مشخص نیست اما این نیز روشن است که اولا همیشه اینگونه نیست و ثانیا حداقل آن است که هر شخصی در حدی که مرزهای روشنی در این دوگانهها میبیند، مسئول است و به لحاظ اخلاقی و انسانی و با معیارهای حقوق بشری متعهد است که در این میانه در کنار حق و عدالت بایستد و از طرف ستمدیده حمایت کند.
از این کلیات که بگذریم، حداقل از منظر مذهبی و به طور خاص شیعی، تکلیف کاملا روشن است. اگر واقعا فردی در یک منازعه شخصی یا جریانی را ظالم و طرف دیگر را مظلوم بداند، با هیچ معیاری نمیتواند در دفاع از مظلوم و مبارزه علیه ظالم اندکی درنگ کند. سادهترین آموزه دینی و شیعی آن است که یار مظلوم و دشمن ظالم باشید و به هر تقدیر برای اقامه حق و تحقق عدالت و رفع تبعیض بکوشید.
در این چهارچوب، انتساب عدم حساسیت به عدل و ظلم و تبعیض و برابری در مورد من کاملا نادرست است. زیرا که من در تمامی عمر و در هیچ مقطع از زندگی نسبت به تبعیض و بیعدالتی بیتفاوت و بیطرف نبوده و نیستم و امیدوارم هرگز هم نباشم.
تعهد روشنفکری و تراژدی فلسطین
حال برگردیم به انگیزهی طرح این بحث یعنی عنوان تعهد روشنفکری و تراژدی فلسطین.
در طول حدود یک قرن ماجرای صهیونیسم و نماد سیاسی و عینی آن رژیم تبعیضگرا و ستمگر اسرائیل (که من گاه برای نشان دادن هویت مرگآفرینی آن می گویم: عزرائیل) و جدالهای مردمان و بهطور ویژه رهبران اصلی و اثرگذار وفادار به ایدئولوژی صهیونیسم (روشن است که در اینجا این تعبیر برای بیان یک ایدئولوژی و سنت و سیره کاملا سیاسی و عملی مورد استفاده قرار می گیرد و نه برابر با دین یهودی و طایفه مکرم یهودی که در قرآن و فقه اسلامی از اهل کتاب و معزز بوده و هست) با مردمان عرب در خاورمیانه و به طور خاص با فلسطینیهای ساکن و بومی در آن ناحیه مطرح و مورد مناقشه بین دو طرف منازعه است.
بهویژه پس از تشکیل دولت نژادپرست و متعصب اسرائیل در سال ۱۹۴۸ رخ داد و با اعمال زور و کشتارهای گسترده بومیان و آوارگان پرشمار فلسطینی و در تداوم آن رخدادهای چند جنگ کلاسیک و رسمی بین دو طرف و تداوم اشغالگری اسرائیل در سرزمینهای عربی، همواره یکی از معیارهای وجود حساسیت روی عدل و ظلم و ستم و تجاوز برای افراد و جریانهای اجتماعی و بهطور خاص و عمده برای روشنفکران مترقی سراسر جهان و از جمله در ایران همین ماجرای تراژیک بوده و هنوز هم کم و بیش هست.
هر تعریفی که از روشنفکر داشته باشیم، یک ممیزه کانونی در این تعریف برجسته می نماید و آن این که «روشنفکر وجدان بیدار جامعه است». از این رو روشنفکر، پرولتر فرهنگی صرف و یا نظریهپرداز متخصص در نظریههای علمی و یا فرهنگی و یا اجتماعی نبوده و نیست. روشنفکر یک انسان دردمند و دارای هدف و یا اهداف مشخصی است که در چهارچوب آن بر آن است تا جهان و حداقل محیط خود را به نحو مثبت و در جهت تحقق عدل و آزادی تغییر دهد و نه فقط تفسیر کند و تولید ایده نماید (تلمیح به سخن مشهور کارل مارکس که گفته بود کار فلسفه و فیلسوف از این پس تغییر جهان است و نه فقط تفسیر جهان).
در طول حدود هشت دهه در قرن بیستم، حداقل بخش قابل توجهی از روشنفکران جهان و از جمله روشنفکران عدالتخواه و برابریطلب و حقجوی یهودی در جهان و در خود اسرائیل در قبال این جدال سهمگین و پرهزینه بیتفاوت نبوده و در اشکال مختلف در شمار منتقدان سیاستهای ظالمانه دولتهای اسرائیل از آغاز تا کنون بوده و در صورتهای متنوع رسما و یا عملا در کنار مظلومان فلسطینی و عرب منطقه قرار گرفتهاند. چرا که ارزشهای انسانی و در واقع رعایت حقوق برابر انسانی برترین ارزش است. نقش و رسالت روشنفکر (بماهو روشنفکر) با نقش سیاستمداران و دولتمردان به کلی متفاوت است.
در ایران ما نیز در این چند دهه کم و بیش چنین بوده است. در طول چند دهه پیش از انقلاب (از عصر رضا شاه گرفته تا بعدتر به ویژه پس از تشکیل جابرانه و خونین تأسیس دولت اسرائیل در سرزمینهای عربی و فلسطینی و تداوم آن)، عموم روشنفکران و فعالان سیاسی و منتقد سیاستهای استعماری در جهان و در منطقه و به طور خاص سیاستهای ظالمانه و تجاوزگرانهی رژیم اسرائیل و تضییع آشکار حقوق فلسطینیان در اشکال مختلف و در سطوح متنوع در این مورد بیطرف نبوده و هریک به سهم خود نسبت به این جدال ظالم و مظلوم، اعلام نظر کردهاند.
حتی محمدرضا شاه، به رغم روابط دیپلماتیک و نظامی و امنیتی و اقتصادی با اسرائیل، بارها و بارها در قبال جنگها و تجاوزات نهان و آشکار دولتهای وقت اسرائیل موضع انتقادی خود را اعلان و اظهار کرده است.
اما در چهل سال اخیر، افزون بر تغییرات مهم جهانی و بینالمللی و منطقهای که در نهایت به سود دولت آپارتاید اسرائیل بوده است، سیاستهای افراطی و غالبا نادرست مقامات جمهوری اسلامی در قبال ماجرای فلسطین و از جمله شعار غلط و ضد ملی و متوهمانهی «نابودی اسرائیل»، سبب شده است که شماری از ایرانیان در داخل و خارج از کشور، به واکنشهای منفی و متوهمانه از منظری دیگر روی بیاورند و گویا قرار بر این است که از اصل «هرچه تو گویی نکنی، آن کنم» پیروی کنند. هرچند پیروی از این قاعده در ایران کنونی محدود و منحصر به ماجرای اسرائیل اعراب و فلسطین نبوده و نیست.
با این حال از مردمان عادی و غالبا (البته به حق) آزرده و خشمگین و معترض، چندان انتظاری نیست که در عمل دوغ و دوشاب را بیامیزند و در واقع از لج اعمال ظالمانه جمهوری اسلامی به واکنشهای عاطفی و احساسی روی بیاورند، اما پرسیدنی است کسانی که عنوان روشنفکری دارند، چرا؟ جز این است که قرار است طبق تعریف، روشنفکر وجدان بیدار جامعه باشد و بر اساس معیارهای انسانی و آزادیهای جهانشمول حداقل با توافق روی اصول اعلامیه جهانی حقوق بشر عمل کند؟ اگر روزی برای عدهای تعصبات مذهبی (به طور خاص نزاع یهودی و مسلمان) مهم و برجسته بوده است، اکنون برای من و بسیاری چون اهمیتی ندارد.
مهم به لحاظ نظری صهیونیسم و ایدئولوژی خطرناک آن و به لحاظ عملی سیاستهای ظالمانه و ناقض حقوق بشر رژیم آپارتاید اسرائیل است؛ رژیمی که حاضر نیست حداقل معیارهای صلح و عدالت را قبول کند و بدان تن دهد.. اما واقعا نمیفهمم چگونه ممکن است که یک روشنفکر و حداقل یک مدعی عدالت و آزادی و ملتزم به مفاد اعلامیه جهانی حقوق بشر و ملحقات آن میتواند در قبال این همه ستم مضاعف در قبال فلسطینیها و تبعیضات نهان و آشکار دولتهای غالبا دست راستی و یا افراطیون مذهبی اسرائیل و تضییع حقوق حقه فلسطینیها (حتی وفق مصوبات سازمان ملل) بیتفاوت باشد و شرمآورتر این که در کنار نتانیاهو و قصابانی چون او بیاستد و آشکارا برای غاصبان و ستمگران و تضییع کنندکان حقوق میلیونها انسان دیگر هورا بکشد؟! اگر خوشباورانه داوری کنم، میتوانم بگویم که فقط واکنش منفی در قبال نظام حاکم بر این ایران مسبب چنین عکس العمل فاجعهباری شده و میشود.
ممکن است که در ارتباط با ماجرای اخیر رفتارهای اولیهی گروه فلسطینی حماس با شماری از مردم در قلمرو اسرائیل مطرح شود، اما باید گفت: بیگمان رفتارهای زشت و خلاف شرع و عرف و حقوق بینالملل و حتی خلاف شرع بیّن شماری از فلسطینیان عضو حماس یا جز آن با برخی شهروندان اسرائیلی، حتی اگر نظامی باشند، بیهیچ تردیدی محکوم است و باید با صراحت محکوم شود؛ اما چنین مینماید که برای عدهای تمسک به این رخداد تلخ بیشتر بهانهای است برای فرار از مسئولیت انسانی و حقوق بشری و یا در توجیه جنایات ساری و جاری دولت اشغالگر و ضد بشری حاکم بر اسراییل. در هرحال ماجرای جدیتر و تاریخیتر از فلان رخداد و فلان رفتار خلاف این سوی منازعه و یا حتی آن سوی اختلاف است.
سحن پایانی آن که به صراحت میگویم که باور نمیکنم یک انسان و آن هم یک روشنفکر ایرانی و مدعی آزادیخواهی و عدالتطلبی و به ویژه ملتزم به رعایت حقوق بشر، حتی با سکوت خود، عملا در کنار ظالم حاکم بایستد. گفتن ندارد که از قدرتهای جهانی و غربی، بهویژه دولتهای آمریکا اعم از دموکرات و جمهوریخواه، جز این انتظار نیست که با تمام عدِّه و عُدّه (حتی با ارسال سلاحهای مرگبار و اعزام ناوهای جنگی فوق پیشرفته در حمایت از اسراییل) از نورچشمی و در واقع نمایندهی خود در خاورمیانه حمایت کنند، اما یک انسان آزاد و دموکرات و مدعی حقوق بشر، چگونه و به چه دلیل میتواند در کنار ستمگران و متجاوزان بایستد و حتی از مظالم آنان حمایت کند؟ آیا این که فلان گروه فلسطینی به هر دلیل برخی رفتارهای زشت (گرچه هرگز با زشتی رفتارهای ظالمانهی یک دولت عضو سازمان ملل و یک ارتش رسمی قابل مقایسه نیست)، میتواند دلیل باشد که این دو طرف را مساوی بدانیم و زشتتر این که زشتیهای سیستماتیک و خشونت دولتی را نادیده بگیریم و یا به عنوان «حق دفاع مشروع» توجیه کنیم؟ در این صورت، چرا طرف مظلوم و مورد تجاوز و خشونت سازمانیافته و رسمی حق نداشته باشد از این حق استفاده کند؟ منطقا مظلوم که به استفاده از این حق سزاوارتر است!
سخن آخر این که چرا و به چه دلیل این افراد حامی اسراییل با جمهوری اسلامی مخالفاند؟ جز این که است که جمهوری اسلامی نیز ناقض حقوق بشر است و همواره از سلاح سرکوب و خشم و خشونت برای آرام کردن مخالفان و منتقدان استفاده می کند؟ چرا استفاده از مشت آهنین برای اسرائیل مجاز است و هر نوع برخوردی با مخالفانش مشروع ولی برای دیگرانی چون جناح سرکوب حاکم در ایران مجاز نباشد؟! استفاده از چنین روش دوگانه و متناقضی است که به تجربه دریافتهام که نه به مدعیات غالبا دروغین جمهوری اسلامی اعتماد کنم و نه به ادعاهای آزادیخواهی و دموکراسیطلبی حامیان نهان و غیر نهان تجاوزات اسرائیل و صد البته نه به دعوی گزاف و دروغین دموکراتیک اسراییل باور داشته باشم.
بهتر است با خود و دیگران صادق باشیم.
هدیه ویژه خامنه ای به همسر شیخ زکزاکی