کس نخواهد این حجابِ زورکی
دم به دم آید ندایِ بابکی
من چه گویم از پسندِ نوحه خوان
یا چرا سَمی زند بر دختران
آن یکی گوید نظر گردد حرام
گر بیفتد در رَهی بر خوش خرام
شیخکی ناگه بخواند آیه ای
تا کِشاند صیغه ای در سایه ای
قاری از نسلِ جوان جوید نشاط
برترین مطبوعِ او قطعا لواط
وایِ واعظ از غمِ انسان سواست
گر فغانی می کند قصدش ریاست
خیزشی گوید که خودداری بس است
صبر ما آذوقهِ این کرکس است
آسمانِ ما شُده سرد و سیاه
دشمنِ هر روشنی شیخ و سپاه
از حجاب و شیون و اهلِ عبا
با تلاشِ ما شود میهن رها