Wednesday, Nov 1, 2023

صفحه نخست » جمهوری اسلامیِ بچه پر رو بعد از سیلی خوردن از اسراییل!؛ ف. م. سخن

IMG_6846.jpegدر عالم لات ها، کسانی هستند که به آن ها بچه پر رو می گویند. بچه پر روها صفاتی دارند که یکی از آن ها به نوعی صفت باجناقی ست که ما با آن در اینجا کاری نداریم.

بچه پر رو ها دائم جیغ و داد راه می اندازند و در محله شان هماورد می طلبند. وقتی کسی در مقابل شان نمی ایستد کم کم روی شان زیاد می شود و سراغ بزرگان و پهلوانان می روند و موی دماغ آن ها می شوند.

بزرگ ترها به جیغ و داد بچه پر رو ها نگاه می کنند و در حالی که لبخند می زنند به او می گویند، آره کوچولو! تو راست میگی! تو خیلی بزرگ و قوی هستی! یهو نزنی ما رو! وای نیگا کن چه بر و بازویی داره! چه چاقو زنجان درجه یکی داره! وای چقدر ترسیدم! چقدر تو مخوفی پسر! حالا رات رو بکش برو بذا ما چایی مون رو بخوریم!

بچه پر رو اما از رو که نمی رود هیچ، از این فرمایشات خیلی هم خوشحال می شود و در محله جار می کشد که آهای مردم! نیگا کنین! این یارو هم خودش اعتراف می کنه که من خیلی بزرگ و قوی هستم! میگه من مخوف هستم! میگه نزنمش! اینو میگه چون از من ترسیده! پس شوما هم از من بترسید.

بچه پر رو، اما به همین اندازه اعتراف گیری بسنده نمی کند و هی به بزرگتر از خود فحش می دهد هی به سمت او لگد می پراند و هی او را به دعوا و بزن و بزن دعوت می کند.

وقتی می بیند طرف چیزی به او نمی گوید و هی با دست او را هُل می دهد، هوا بر ش می دارد که یارو انگار راس راستی از او ترسیده. ضامن دارش را در می آورد و کارد را می کشد روی دست او و او را زخمی می کند.

فرد بزرگ تر که کت اش پاره شده و زخمی شده و حوصله اش از دست این توله سگ سر رفته، یکهو می چرخد یَک چَکِ آبدار بیخ گوش بچه پر رو می خواباند طوری که بچه پر رو، دو دور شمسی قمری دور خود می زند و پخش زمین می شود.

IMG_6847.jpeg

این لحظه لحظه ی بر خورد مختصر با واقعیت در زندگی بچه پر روست. او در حالی که دست اش را از شدت درد روی جای دست طرف که سیلی به او زده می گذارد، می رود در گوشه ی قهوه خانه کز می کند و دهان اش بسته می شود. هر چه هم اهل محل با خنده و تمسخر به او می گویند دِ باز شعارت رو بده! دِ برو با داش اسرال کتک کاری کن! پس چی شد اون منم منم کردنات؟! اون هماورد طلبیدنات؟! اون شعارها و اون داد سخن دادنات؟!

بچه پر رو در حالی که سکوت کرده، با قیافه ای مغموم می رود خانه شان، به زن اش می گوید یک قابلمه «مقلوبه» درست کن، درست که کردی ببر توو محله اون قابلمه رو بگردون بگو این اون یاروئه است که ما سر ته اش کردیم و مقلوب و مغلوب اش کردیم و آره و اینا! بعد می افتد به جان خوار مادر خودش از شدت غضب حالا نزن کی بزن!

IMG_6830.jpeg

این داستان را که می خوانید یادِ کی می افتید؟! من که یادِ جمهوری نکبت و اسراییل افتادم تا شوما نظرتون چی باشه! :)



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy