Wednesday, Nov 8, 2023

صفحه نخست » گروه واتس اپ ساکت شد؛‌ همه کشته شده اند

whatsapp.jpgبی بی سی - احمد ساعت ۴ صبح ناگهان از خواب پرید. معمولاً خوابش عمیق بود اما ناگهان حس کرد اتفاقی افتاده است.

او به طور مرتب از زمان شروع جنگ به گروه واتس‌اپ خانوادگی سر می‌زد تا از احوال اقوام باخبر شود. تماس گرفتن با پدر و خواهر و برادرانش از لندن، جایی که او زندگی می‌کند از زمانی که اسرائیل برق نوار غزه را قطع کرد کار دشواری شده بود.

دو روز پیش پیامی از خواهرش ولا دریافت کرد. خانه او با بمب ویران شده بود. ولا در گروه نوشته بود:"همه در و پنجره‌های داخل خانه شکسته است اما خدا را شکر که ما جان سالم به‌در بردیم و همه زنده ماندیم".

احمد پاسخ نوشت:"خانه را می‌شود دوباره درست کرد. مهم این است که حال همگی خوب است".

ولا و چهار فرزندش به خانه پدری در دیر‌البلح واقع در مرکز غزه نقل مکان کردند.

آن شب که احمد ناگهان از خواب پرید هیچ پیامی در گروه خانوادگی رد‌و‌بدل نشده بود. او پیام‌های چندین نفر را دید که فرستاده بودند و بعد پاک شده بود.

او با یکی از دوستانش در غزه تماس گرفت تا ببیند چه خبر شده است که فهمید همه خانواده‌اش جان خود را از دست داده‌اند.

از زمان شروع جنگ احمد و هم‌خانه‌هایش که اهل غزه هستند انگار از دور در آتش جنگ می‌سوختند. هر تماس تلفنی پیام‌آور مرگ و نابودی بود. هر روز می‌شنیدند که همسایه، دوست یا هم‌کلاسی قدیمی کشته شده است اما او باورش نمی‌شد که همه خانواده‌اش را در این جنگ از دست بدهد.

خانه آنها در مرکز شهر دیر‌البلح در منطقه‌ای بود که هرگز پیش از این هدف قرار نگرفته بود. او می‌گوید:"من فکر می‌کردم آنها دوران هولناکی را می‌گذرانند اما جان سالم به در خواهند برد. من فکرش را هم نمی‌کردم چنین اتفاقی بیفتد".

در حمله هوایی به خانه خانواده احمد ۲۱ نفر جان خود را از دست دادند. پدرش، سه خواهر و دو برادرش و ۱۵ نفر از فرزندان آنها جان باختند.

فهرست نام کشته‌شدگان چنان طولانی است که احمد نمی‌تواند نام و سن همه اقوامش که کشته شده‌اند را به‌خاطر بسپارد.

در میان کودکان خواهر‌زاده ۱۳ ساله‌اش، اسلام بزرگ‌ترین فرزند بود و احمد او را از همه بیشتر به خاطر داشت. احمد نوجوان بود و در خانه پدرش زندگی می‌کرد که اسلام به دنیا آمد. وقتی خواهرش سر کار می‌رفت مادر احمد از کودک نگهداری می‌کرد به همین دلیل احمد بیشتر اوقات در مراقبت و غذا دادن به کودک به مادرش کمک می‌کرد.

وقتی اسلام بزرگتر شد همیشه می‌گفت می‌خواهد مثل دایی خود بشود. بهترین دانش‌آموز کلاس بود. احمد می‌گوید او تلاش می‌کرد خوب انگلیسی یاد بگیرد تا بتواند به بریتانیا برود.

اسلام همراه با خواهران کوچکترش، دیما ده ساله، تالا نه ساله، نور پنج ساله و نسمه که فقط دو سال داشت و خاله و دایی‌زاده‌های دیگرش رغد (۱۳ ساله)، بکر (۱۱ ساله) و اسلام و ساره که هر دو ۹ سال داشتند و محمد و بسیما هشت ساله و عبدالله و تمیم که شش سال داشتند کشته شد.

آخرین باری که احمد این بچه‌ها را دیده بود در تماس تصویری با فامیل بود. او پاداشی از محل کارش دریافت کرده بود و بنا بر سنت فامیلی به خواهر‌زاده‌ها و برادر‌زاده‌هایش قول داده بود تا برای آنها هدیه‌ای بخرد.

او می‌گوید:"آنها همه گفتند دوست دارند ویلایی در ساحل اجاره کنند و به کنار دریا بروند و همه با هم زمانی را به رقص و شادمانی بگذرانند". به همین دلیل احمد مکانی برای آنها اجاره کرد و خوراکی و لوازم پذیرایی را هم برایشان مهیا کرد.

آن روز بچه‌ها از ساحل به او تلفن کردند و هر کدام می‌خواست پیش از دیگری با او صحبت کند و حالا ۱۵ نفر از آنها کشته شده‌اند.

از ۹ خواهر و برادر احمد فقط او و دو خواهرش مانده‌اند.

روز بعد از حمله احمد تصویری از هرکدام از بچه‌ها در اینترنت منتشر کرد از جمله عمر که فقط سه سال داشت. خواهرش که زنده مانده بود با او تماس گرفت و گفت اما عمر زنده است. احمد می‌گوید:"این خبر شادترین لحظه در تمام زندگی من بود".

هنگام بمباران عمر با مادرش شیما و پدرش محمد در تخت‌خواب بودند. محمد کشته شد اما شیما و عمر به‌طور معجزه‌آسایی زنده ماندند.

یکی دیگر از بازماندگان ملک، خواهر‌زاده ۱۱ ساله احمد است، دختری با بیش از ۵۰‌درصد سوختگی بر سراسر بدنش.

وقتی با احمد ملاقات کردم تصویری از ملک در بیمارستان به من نشان داد که تمام بدنش باند‌پیچی شده بود. ابتدا فکر کردم پسر است چون موهایش کوتاه بود. احمد گفت: "او موهای بلندی داشت باید موهایش در آتش سوخته باشد".

پدر ملک هنگام بمباران در خانه نبود و به همین دلیل زنده مانده است اما همسر و دو فرزند دیگرش کشته شده‌اند. وقتی احمد پیامی برای او فرستاد و احوالش را پرسید او پاسخ داد:"کالبدی هستم که دیگر جان و روح ندارد".

با شدت گرفتن حملات اسرائیل ارتباط تلفنی با غزه به‌کلی قطع شد و احمد دیگر نتوانست با هیچ‌کس تماس بگیرد. دو روز بعد وقتی دوباره تماس برقرار شد او فهمید که ملک هم جان خود را از دست داده است.

با امکانات درمانی در حد صفر باید او را به بخش مراقبت‌های ویژه بیمارستان منتقل می‌کردند که مرتب موارد شدید‌تر و فوری‌تر از راه می‌رسید. او به‌شدت درد می‌کشید. پدر ملک که شاهد از دست رفتن بزرگترین و آخرین فرزندش بود به احمد گفت:"من روزی هزار بار می‌میرم".



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy