محمد ملکی اولین رئیس دانشگاه تهران
-- آرتش۲ (@Aryammehr2) December 25, 2023
شاید دیدن این ویدئو براتون جالب باشه pic.twitter.com/MdGqGU9H31
محمد ملکی؛ یک انقلابی علیه انقلاب اسلامی
رادیو فردا - تاریخ انتشار ۰۴/خرداد/۱۴۰۱
«یک روایت» عنوان رشته گفتوگویی است با شماری از شخصیتها و چهرههای ایرانی که تجربیات شخصی و اجتماعی آنان را روایت میکند. با این ویژهبرنامه تلاش میکنیم نگاهی نزدیکتر و خودمانیتر به تجربههای زندگی چهرههای آشنا بیندازیم و درباره این تجربهها که مورد توجه عموم است، از زبان خودشان بشنویم.
این شماره از این مجموعه به گفتوگو با دکتر محمد ملکی، فعال حقوق بشر، نویسنده و کنشگر سیاسی در ایران، اختصاص دارد که حدود هفت ماه پس از ضبط این مصاحبه تلفنی، در روز ۱۲ آذر ۱۳۹۹، در تهران درگذشت و انتشار آن سرانجام به امروز افتاد.
موضوع اصلی این گفتوگو مسائل مرتبط با نخستین روزهای پس از انقلاب سال ۱۳۵۷ است که طی آن محمد ملکی بهعنوان رئیس دانشگاه تهران منصوب شد. مسائلی که در دوران موسوم به انقلاب فرهنگی روی داد نیز از دیگر بخشهای این گفتوگوست که میشنوید و میخوانید.
از همان روزهای دانشجویی شما آغاز کنیم که حین تحصیل فعالیتهای سیاسی هم میکردید و در سال ۱۳۳۹ برای اولین بار به خاطر همین فعالیتها زندانی شدید. در واقع شما در زمان ورود ریچارد نیکسون، رئیسجمهور وقت آمریکا، به ایران فعالیتهایی کرده بودید که ساواک نامناسب تشخیص داده بود. چه کارهایی انجام داده بودید که شما را بازداشت و زندانی کردند؟
از همان روزهای دانشجویی شما آغاز کنیم که حین تحصیل فعالیتهای سیاسی هم میکردید و در سال ۱۳۳۹ برای اولین بار به خاطر همین فعالیتها زندانی شدید. در واقع شما در زمان ورود ریچارد نیکسون، رئیسجمهور وقت آمریکا، به ایران فعالیتهایی کرده بودید که ساواک نامناسب تشخیص داده بود. چه کارهایی انجام داده بودید که شما را بازداشت و زندانی کردند؟
من شاید اصولا تنها استاد... البته نمیتوانم بگویم تنها چون تعداد دیگری هم بودند، من فعالیتم در زمان شاه خیلی شدید بود در دانشگاه. به عنوان یک استاد سر کلاس و در محافل دانشگاهی شرکت میکردم و لبه تیز حملهام هم به [سوی] دستگاه و حکومت و شاه بود. روی همین اصل در دانشگاه شناختهشده بودم.
وقتی در تابستان سال ۱۳۵۷ سازمان ملی دانشگاهیان ایران در یکی از دانشگاهها که اسمش الان یادم نیست، جلسهای تشکیل شد و ما سعی کردیم پای استادان دانشگاه را به مبارزه باز کنیم، بعد از آن تابستان، سازمان ملی دانشگاهیان ایران تشکیل شد و همکاری استادها و دانشجویان شروع شد. کارهای زیادی در عرض آن چند ماه شد، از جمله تحصن ۲۵روزه استادان دانشگاه در دبیرخانه دانشگاه تهران و فعالیتهای زیادی که توانست توجه مردم و کسانی را که در انقلاب شرکت داشتند، به سوی دانشگاهها معطوف کند.
آقای دکتر ملکی، در سال ۵۷ که انقلاب پیروز شد، شما با حکم شورای انقلاب و با حمایت آیتالله محمود طالقانی به ریاست دانشگاه تهران منصوب شدید. شما در آن روزها ۴۵سال داشتید. از آن روزها برای ما تعریف کنید. فضای دانشگاه به طور کلی چه طور بود؟
فضای دانشگاه طوری بود که اسم آنجا را گذاشته بودند سنگر آزادی. مردم صبح که از خانه میآمدند بیرون، دستهدسته میآمدند طرف دانشگاه و سخنرانی میکردند. من هم یکی از گردانندگان این جریان انقلابی بودم. تا اینکه دولت بازرگان تشکیل شد و قرار شد که اول دانشگاه تهران و بعد دانشگاههای دیگر و به دنبال آن مراکز دیگر دست از اعتصاب و تحصن بردارند و کارها به صورت عادی برگردد.
من به طور خلاصه باید بگویم که یک روز در دبیرخانه دانشگاه جلسهای داشتیم برای سازمان ملی دانشگاهیان، نشستیم بحث کردیم راجع به آینده دانشگاه. من دیدم یکی از افراد آمد و مرا صدا کرد و گفت آقا، کسی دم در با شما کار دارد. من رفتم دم در، دیدم عبدالکریم لاهیجی است. گفت بیا برویم. گفتم کجا برویم؟ گفت آیتالله طالقانی مرا مامور کردهاند شما را هر جا هستی گیرت بیاورم و ببرمت پیش ایشان. البته قبل از این جریان آقای مهندس بازرگان، مهندس صباغیان، از بچههای شورای انقلاب و جاهای مختلف فشار به من میآوردند که من مسئولیت دانشگاه را قبول کنم، ولی من اصولا چون دوران مبارزه خستهام کرده بود و دانشگاه و اداره آن و دشمنان دانشگاه را هم خوب میشناختم، قبول نمیکردم. ولی اینجا دیگر چون آقای طالقانی مرا احضار کرده بودند، رفتم آنجا.
من بودم و مرحوم احمدزاده که وقتی رفتم تو، آقای طالقانی به من گفت ممد، خجالت نمیکشی؟ گفتم چه خلافی کردهام آقا؟ گفت هی اصرار میکنند که تو مسئولیت دانشگاه را بپذیری، چرا تو قبول نمیکنی؟ گفتم من اصلا اینکاره نیستم، من دلم میخواهد یک معلم معمولی باشم. گفت نه، باید این کار را قبول بکنی. از او اصرار و از من انکار، تا بالاخره ایشان گفت این دستور و فرمان است که تو مسئولیت دانشگاه را قبول بکنی، چون کسی نمیتواند در این شرایط با همه گروهها کنار بیاید و این کار را انجام بدهد.
خلاصه، من به شرط این که دانشگاه مستقل باشد و به صورت شورایی اداره شود، این کار را پذیرفتم. شرطش هم این بود که اول هیئت مدیره شورایی باشد، بعد همه دانشگاه از طرف دانشجویان و مقامات مختلف دانشگاه انتخاب بشوند.
در آن روزها که بسیاری از گروهها و فعالان مذهبی، گروههای چپ و دیگران از جمله فدائیان خلق و مجاهدین در دانشگاهها دفتر داشتند، آیا شما به عنوان رئیس جدید دانشگاه تهران با فعالیت سیاسی دانشجویان موافق بودید؟
زمان شاه هم گروههای مختلف سیاسی در دانشگاهها و دانشکدهها دفتر داشتند به نامهای دفتر کوهنوردی، دفتر کتابخوانی و مطالعات و... این سابقه داشت. اما خب وقتی انقلاب شد و دانشجویان توانستند بیشتر فعالیت کنند و آزادی بیشتری پیدا کردند، این گسترش پیدا کرد. همه گروهها هم از فدائیان خلق و مجاهدین خلق و پیکار و جنبش مسلمانان مبارز و حتی سازمان دانشگاهیان که بیشتر وابسته به حکومت بود، همه دفتر داشتند و در دفترشان فعالیت سیاسی هم داشتند، بدون این که این فعالیتهای سیاسی مانع درس خواندن و کار دانشجویان بشود.
من از روز اول سعی کردم دانشگاه را شورایی اداره کنم. یعنی از هر دانشکدهای سه استاد، سه دانشجو و سه کارمند انتخاب میشدند، این ۹ نفر مینشستند رئیس دانشکده را از میان یکی از استادها انتخاب میکردند.
آقای ملکی، چطور شد تصمیم گرفتید دانشگاه تهران را اصولا به شکل شورایی اداره کنید؟ با فشار شما ظاهرا شورایی متشکل از استادان و دانشجویان حتی رئیس دانشگاه را هم تعیین میکردند. چرا این تصمیم را گرفتید؟
ببینید، من شرط اولم با آقای طالقانی استقلال دانشگاه بود. چون رفته بودم خارجه و دیده بودم که دانشگاه را خود دانشگاهیان اداره میکردند. من هم میخواستم این استقلال دانشگاه اجرایی بشود. خوشبختانه گروههای مختلف هم با من همکاری میکردند، چون من دانشجویان را آزاد گذاشتم که این سه نفرها را انتخاب کنند و رئیس دانشکده را هم آنها انتخاب کنند و شورای عالی دانشگاه تشکیل بشود که همه انتخابی بودند و توانستم در نهایت دانشگاه را به یک وضع جدیدی اداره کنم.
شنیدهام که در آن روزها ظاهرا در مسجد دانشگاه مقادیر زیادی اسلحه ومهمات بوده که توسط جوانان انقلابی در آنجا انبار شده بود و چند تانک هم در دانشکده فنی وجود داشته. آیا این موضوع صحت دارد؟
بله. ببینید وقتی که انقلاب شد، چند تا تانک آمد توی دانشگاهها که تا چند روز بعد از افتتاح دانشگاه هم بودند و بعد بردندشان بیرون، برای این که طبق قوانین بینالمللی در محیطهای فرهنگی حق [داشتن و حمل] اسلحه نبود.
در همه محلهها و جاهای مختلف، بعد از اینکه انقلاب شد، مردم اسلحهها را جمع میکردند و میآوردند در جایی که تحویل دولت بدهند. دانشگاه و خیابانهای اطرافش هم اسلحهها را میآوردند مسجد دانشگاه و آن را تحویل دولت میدادند. اینکه شایع کردند در هر دانشکدهای و جایی اسلحه بود، کاملا دروغ است، به طوری که در کتابی به نام «پانزده بهمن» که خود دانشگاه به مسئولیت دکتر حبیبی نوشته، آنجا اعتراف کردهاند که ما وقتی رفتیم اسلحهها را بردیم بیرون و اینها، فقط چندتا تفنگ گیر آوردیم که آن هم متعلق به نگهبانان دانشگاه بود و من بار دیگر این بودن اسلحه در دست بچهها توی دانشگاه را تکذیب میکنم.
ممکن است بچهها و دانشجوها بیرون اسلحه داشتند، ولی توی خود دانشگاه فقط چند تا اسلحه بود که برای نگهبانی دانشگاه [مورد استفاده قرار میگرفت]. البته این جریان حدود یکی دو ماه بعد از انقلاب پیش آمد که دانشگاهها کاملا از اسلحه خالی شد.