این هفته آفریقای جنوبی در دیوان عالی دادگستری سازمان ملل از اسرائیل به جرم جنایت جنگی سازمان یافته برای پاکسازی قومی و مجازات مشترک دستجمعی شکایت کرده است. اما چرا آلمان به حمایت از اسرائیل ادامه می دهد؟
بخشی از پاسخ در احساس گناه غیرقابل بخششی که آلمان در بلایی که در هولوکاست بر سر یهودیان آورد نهفته است. اما بخش دیگررا می توان در حس عمیق نژاد پرستی که در میان نخبگان سیاسی، ادبی و هنری آلمان نهادینه شده یافت. آیا دولت و حکومت آلمان، و روشنفکران و هنرمندان آلمانی همین رفتار را می کردند اگر قربانیان ارتش اسرائیل به جای فلسطینی ها انگلیسی یا فرانسوی می بودند؟
زمانی که ماه گذشته این پرسش را، در حین تظاهراتی برای خواست برقرای آتش بس در شهر کوچک محل زندگیم در انگلیس، شهر لینکلن، از چند همشهری سوال کردم ، به طرز محسوسی تغییر در زبان رفتاریشان را ملاحظه کردم. آنها به این جنایت ها و حمایت آلمان از این زاویه نگاه نکرده بودند.
همانطور که میدانیم ریشه هولوکاست در دون انسان پنداشتن یهودیان قرارداشت. همین انگاره در حمایت شدید آلمان از اسرائیل نهفته است. تنها تفاوت این است که حال فلسطینی ها به جای یهودیان قرار گرفته اند. دولت اسرائیل به صورت رسمی و سازمان یافته فلسطینی ها را "حیوانات انسان نما" توصیف می کند، و اعلام کرده است که "هیچ غیرنظامی بیگناه" (در غزه) وجود ندارد. نتانیاهو آنها را "عمالیق" میخواند و به مردم اسرائیل می گوید که تمامی چمعیت فلسطین شامل همه کودکان، و حتی حیواناتشان، بایستی قتل عام شوند.
تنها تفاوت میان وازه هایی که زمانی از سوی نازی ها به کار گرفته میشد و واژه هایی که امروز نخبگان اسرائیلی استفاده می کنند، هم چون "مردم ناچیز تر"، "دون انسان"، و "حیوانات انسان نما"، در این است که به عوض یهودیان، امروز در مورد فلسطینی ها به کار برده میشوند. با حمایت ازاسرائیل، آلمان از این نوع نگاه است که حمایت می کند.
آما این نوع نگاه و رفتار در خلاء نمی تواند صورت بگیرد. این شکل از غیر انسانی دانستن و رفتار کردن با دیگرانسان ها و آنها را فدا شدنی دانستن، همان گفتمان استعماری است که در ساختار سیاسی غرب و ورای آن نهادینه شده است. می توانیم آنها را در "لغزش های دیپلماتیک"، زمانی که ماسک های دفاع از دموکراسی، کرامت انسان، و حقوق بشر در نوردیده میشوند و سیاستمداران باورهای نژادپرستانه و "دیگری پندارانه" خود را آشکار می سازند، مشاهده کرد.
به عنوان مثال، در نگاه نژادپرستانه و استعماری اورسولا ون در لین، رئیس اتحادیه اروپا، می بینیم که او پس از تجاوز روسیه از اوکراین حمایت کرد، نه به این دلیل که روسیه قوانین بین المللی را نقض کرده است بلکه به این خاطر که "اوکراین یکی از ماست". در چنین ذهنیت نژادپرستانه استعماری، "دیگری پندااری" بر قوانین بین الملل و حقوق بشر اولویت می یابد. یا به جوزف بورل، مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا ینگریم زمانی که گفت "اروپا یک باغ ... و بیشتر بقیه جهان جنگل است. .. و جنگل می تواند به باغ تهاجم کند. بر باغبان هاست که مواظب باغ باشند".
آنچه که در پشت این دوگانگی نیمه آشکار نهفته است تناقض میان "جهانشمولی ظاهری" و "نا جهانشمولی واقعی" حقوق انسان، و میان جهان "ما" و جهان "آنها" می باشد.این ایده که از "باغ مدنیت" باید در مقابل "جنگل غیر متمدن ها" حمایت کرد، را باید در ذهنیت روشنفکری، فرهنگی، و تاریخی ای که در جستجوی مشروعیت یابی حقوقی و احساسی دست به دامان نظریه پرداز حقوقی نازی، کارل اشمیت، که جهانشمولی حقوق بشر را به چالش کشیده بود، سنگر گرفته است، دید. می بینیم تا چه میزان این باغ صوری و بی مایه است آنگاه که خشونت به بیرون از باغ تحمیل میشود و یکی از اعضای "یاغ" آغازگر این خشونت است، در حالی که در زیر این "باغ" آرام و صلح جو، جز بربریت جنگل " جنگلی قانون شکن، مهار ناشدنی، و طالب قدرت و لذتی که در "پرده فرا خود من برتر/Super Ego فرویدی" پوشانده شده، هیج وجود ندارد.
همان ذهنیتی که آلمان را به حمایت از جنایت های جنگی اسرائیل توانا میکند، به اورسولا ون در لین اجازه می دهد در جلوی تانک های اسراییلی بایستد و ویرانی غزه و قتل عام مردم آن را تایید کند. آین همان ذهنیتی است که جو بایدن را مجاز می سازد تا نتانیاهو را در آغوش گیرد و برای پاکسازی نژادی در غزه چراغ سبز بدهد و سیل کمک های نظامی را روانه کند تا جهنم را به سراغ پیر و جوان، مرد و زن، و کودکان و نوزادان غزه، سرازیر کند. آین افراد، در دوسوی اقیانوس اظلس، از جام مشابه برتری نژادی، سلطه گری، و خود مستثنی پنداری، می نوشند. تا زمانی که جهان به این واقعیت اذعان نکند و تا زمانی که جهانیان خریدار این ظاهرهای زیبا که به نام "دموکراسی"، "حقوق بشر"، و "کرامت انسانی" ارائه می شود هستند، این جنایت ها بر علیه بشریت تنبیه نشده باقی خواهند ماند و بربریت و خشونتی که در ورای پرده نازک "تمدن" صورت میگیرد، و از نظریه های "برخورد تمدن ها" ی پیامبران دوزخ و برتری نژادی مشروعیت سیاسی و فرهنگی می ستاند، ادامه خواهد یافت.
اما علیرغم تمامی تلاشهای سازمان یافته ویران ساز استعماری، هنوز امید هست. امید های واقعی، و به دو دلیل:
یک، آنکه برتری نژادی استعماری غرب در مرحله آخرین نفس های خود است. شرق در حال صعود است ( باز یافتن موقعیت تاریخی خود.) و بقیه جهان نیز در حال گذار از باقی مانده های میراث سرمایه و استعمار غربی، که صدمه های فراوانی به بقیه مردم جهان، به کره زمین، و به زندگی تحمیل کرده است، می باشند. آنچه که در فلسطین شاهدی هستیم آخرین تلاش استعماری در مقابل سلطه گری است. مقااومت بی امان و شجاعت باورناکردنی مردم غزه، که علیرغم دوزخی که بر آنان تحمیل کرده اند حاضر به ترک سرزمینشان نیستند و اجازه نمی دهند تا آنها را "پاکسازی قومی" کنند، به ما میگوید اگر اسرائیل در پی آن باشد تا حضوری در آینده منطقه داشته باشد بایستی از سیستم تبعیض نژادی ددمنشانه خود دست بشوید و حقوق برابر و انسانی فلسطینیان را به رسمیت بشناسد
و دوم: آکثریت مردم غرب حواهان آتش بس هستند. این واقعیت که نسل جوان در غرب از واقعیت وضعیت مصیبت بار فلسطین آگاه شده و با آنها همراه گشته است، موجب انزوای سیاستمداران این کشورها خواهد شد. این امر به ما نوید میدهد که چندان به درازا نخواهد کشید که نخبگان سیاسی غرب خواست اکثریت جامعه های خود را بشنوند و به حقوق افراد، جامعه ها و طبیعت احترام بگذارند.
نباید فراموش کرد که سحر همیشه در پس تاریک ترین اوقات شب فرا میرسد. با فعالیت های خود می توانیم سحر را نزدیکتر کنیم.
لینک مقاله:
برای تماس:
سیاست و پیشاسیاست (۱)، اکبر کرمی