در چهل و چهارمین سالگرد انقلاب ۱۳۵۷ ایران بحث و گفتگو درباره نیک و بد، و علل و چگونگی این انقلاب همچنان باز و محل نزاع است. با مسیری که کشور، حاکمیت و جامعه ایران پس از انقلاب طی کرده است، این امر جای تعجبی ندارد. فقر و آشفتگی و ناکارآمدی و نابسامانیهای اقتصادی و اجتماعی امروز کشور، اعمال زور و خشونت از سوی حکومت در برابر خواستههای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی، در کنار تصویر رویایی بی نقصی که برخی تلویزیونها و رسانههای برون مرزی از زمان پیش از انقلاب در ذهنها ساختهاند، درک و فهم زمینههای مشارکت و همراهی وسیع مردم در آن روزگاران در انقلاب را برای نسلهای پس از انقلاب دشوار کرده است. دوران فرمانروایی پهلوی دوم هر چند دوره شکوفایی اقتصادی و رشد طبقه متوسط مرفه در ایران بود، اما تنگناها و کاستی هایی داشت که به انقلاب انجامید.
گفتگو برای روشن کردن زوایای این واقعه بزرگ تاریخ معاصر ایران را باید بر محور حقیقت طلبی انجام داد. نتیجه این گفتگو بایستی آگاه تر و خودباورتر شدن مردم باشد و نه تحقیر و صغیر خواستن آنان و پذیرش اقتداری دیگر و تکرار چرخه سلطه. این نوشتار تنها مدخلی است بدون ادعا بر بحث پیرامون جنبش و انقلاب ۱۳۵۷. باشد تا صاحب نظران این بحث و گفتگو را پر و بال دهند.
هدف این نوشتار دادن تصویری کوتاه از علل وقوع و پیروزی انقلاب است. بررسی علل نافرجامی آن، که نطفهاش از همان ابتدای جنبش انقلابی بسته شد، میتواند موضوع نوشته جداگانهای قرار گیرد.
انقلاب و تاریخ
جنبشها و انقلابها قطع منحنی خطی تاریخاند. انباشت خواستهها در جایی سر بازمی کند و گذشته را در هم میکوبد و چیزی نو به جای آن مینشاند.
این عنصر نو اما در گذشته، در بستر تاریخی مناسبات معین اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی، شکل گرفته است. زمینه جایگزینی آن مناسبات را باید در تاریخ آن جست. هر چند شرایط ویژه زمان و تناسب قوا امکان و حد پیروزی و یا شکست آن را تعیین میکنند.
در بررسی تاریخی باید به درهمتنیدگی و تاثیر متقابل عوامل و نیروها توجه داشت. یعنی باید از اراده گرایی پرهیز کرد و کمتر به دنبال یافتن اشتباه بود تا درک کنشها و واکنشها و ضرورتها. مردمان هر زمان در افق شرایط زمانه خود انتخابهای محدودی دارند. باید بستری که ناکاستیها و کژیها در آن شکل گرفتند و رشد یافتند، و چرایی شکست خوردنی که ما امروز به آن باور داریم، و دستاوردهایی که امروز زیر آوار تیرگیها به سختی به چشم میآیند را شناخت.
در گذشتهها دیگر چیزی را نمیتوانیم تغییر دهیم و بر بازیگران آن زمانتاثیری بگذاریم. تنها میتوانیم تلاش کنیم اندیشه و کنششان را بهتر درک کنیم. آنچه تغییرپذیر است در حال است و آینده.
تاریخ دادگاه نیست، آموزشگاه تجربهها است.
جنبشها و انقلابها در لحظه وقوع با نیروی بزرگی از امید و آرزو پا به میدان میگذارند، اما نگرش آیندگان به آن بر مبنای تاثیراتی است که این حرکات اجتماعی به جا میگذارند. ارزیابی این تاثیرات در طی زمان دستخوش تغییر خواهد شد، چرا که ما همواره به تاریخ با پرسش هایی از زاویه دید امروزمان مینگریم.
ریشههای گوناگون انقلاب
انقلاب ۱۳۵۷ ریشههای مختلف تاریخی، اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی داشت.
به لحاظ سیاسی شاه پس از کودتای ۲۸ مرداد نتوانست در بین ایرانیان مشروعیت خود را بازسازی کند. همچنین او قادر نشد تشکلهای سیاسی وفادار به نظام با پایگاه مردمی قابل توجه ایجاد کند. دیدگاه عظمت طلبانه او مانع این امر بود. نظامی که گفتمان حاکماش مبتنی بر حذف دشمنان بود چون خود را میزان سنج حقیقت تلقی میکرد، مخالفانش را هم به دشمنان تبدیل کرد. او نتوانست و نخواست با ایجاد گزینههای جانشین مناسب دشمنان سیاسیاش را منزوی کند، بر عکس با سرکوب هر نوع فعالیت، و با زیر پا گذاردن قانون اساسی مخالفان سیاسی مسالمت جو را بی آینده کرد و راه را بر گسترش مبارزه رادیکال مخالفین خواهان براندازی و گسترش خشونت سیاسی هموار کرد. خشونت و سرکوب فرهنگ سیاسی ایران را آلوده و افق گفتگو و انسجام ملی را تیره کرد.
از عوامل سیاسی موثر در گرایش به تلاش برای سرنگونی حکومت و مبارزه مسلحانه وجود ایدئولوژیهای تندروانهای بود که تحت تاثیر مبارزات رهایی بخش در کشورهای موسوم به "جهان سوم"، به ویژه تحت تاثیر انقلاب الجزایر و کوبا و جنبش آزادی بخش فلسطین و جنگ ویتنام و نیز تئوریهای جنگ پارتیزانی مائویستی در فضای روشنفکری ناامید از امکان مبارزه سیاسی مسالمت آمیز و خشمگین از سرکوب و اعدام مخالفان و کشتار تظاهرات کنندگان رواج هر چه بیشتری میافتند. جوانان بیشتر برای ادامه راه مبارزین گذشته و با برداشتی متاثر از روح حاکم بر جنگ سرد و فضای جهانی قطبی شده، و نه بر بنیاد نیازهای واقعی خود و کشورشان، به رودرویی با حکومت کشیده میشدند.
فضای سیاسی حاکم راه گفتگو و انتخاب را در برابر جامعه سیاسی رو به رشد ایران قرار نمیداد. اندیشه و گفتگوی سیاسی در جامعه بیشتر بر استعاره و اسطوره تکیه داشت که جایی برای انتخاب سیاسی همه جانبه نگر باقی نمیگذاشت. به اینگونه واقعیت مدرن رشد ناموزون و شکنندهای داشت که در آن اندیشه و نهادها و ساختارهای مدرنیت ضعیف بودند.
فضای سترون سیاسی باعث میشد قشر تحصیلکرده رو به رشدی که جزو برندگان نتایج حکمرانی نظام بود، به جای مشارکت در ساختن کشور به رودرویی تام و تمام با حکومت کشانده شود..
مهم ترین خطر سیاسی اما رشد زمینههای گسترش اسلام سیاسی بود که از یکسو از امکاناتی که حکومت به فعالیتها و تبلیغات مذهبی میداد بهره مند میشد و از سوی دیگر از فعالیتهای مخالفان غیرمذهبی در بی اعتبار و نامشروع نشان دادن حکومت. اقبال گفتمان بازگشت به خویش در میان اقشار متوسط بی رغبت به روحانیت را هم پذیرای رهبری مذهبی میکرد. اگر فداییان اسلام به عنوان پیش کسوتان اسلام سیاسی در میان اکثریت مردم اقبال چندانی نداشتند و اهداف خود را تنها با ترور مخالفان به پیش میبردند، اکنون خمینی در راس روحانیت انقلابی میرفت تا وسیع ترین تودههای مردم را شیفته خود کند و رهبری جنبش ضد دیکتاتوری را به دست گیرد و آن را در جهت اسلامیزه کردنحیات سیاسی و اجتماعی کشور هدایت کند.
پیشرفتهای سریع اقتصادی در دهه چهل و بیش از آن افزایش جهشی درآمدهای نفتی در اوایل دهه پنجاه، شاه را در ظاهر بی نیاز از ایجاد اتحاد و توجه به پایگاه اجتماعیاش میکرد. رشد اقتصادی کشور و رشد صنایع خیره کننده بود و درآمدهای ارزی هر سال افزایش مییافتند.
از سال ۱۳۵۲ و در پی جهش قیمت نفت، در آمد کشور به نحو بی سابقهای افزایش یافت، اما با خریدهای کلان و نامتعارف، نبود زیرساختهای مناسب اقتصادی، وابستگی کامل به درآمدهای نفتی، واردات بیش از حد، گسترش فساد، و افزایش بورس بازی زمین و خانه، این در آمدها به گفته خود شاه به آتش کشیده شدند. پس از پایین آمدن دوباره نفت و کاهش درآمدها، کشور دچار کسری بودجه همراه با تورم شد. فشار برای کنترل قیمتها به نام مبارزه با گرانفروشی چندان اثری نداشت و تنها بر نارضاییها میافزود. شیوه حکمرانی نامطلوب بر مبنای نزدیکی به دربار و نه لیاقت، و وجود فساد و عدم شفافیت و نظارت هم در ایجاد مشکلات اقتصادی و رشد بدبینی به حکومت نقش آفرین بودند.
به لحاظ اجتماعی نظام شاهنشاهی فاقد ابزارهای کارا و قابل اتکایی بود تا بتواند نتایج رشد شتابان اقتصادی را رصد و چاره جویی کند. این روند هر چند به رشد کمی طبقه متوسط مدرن و مرفه انجامید اما به اختلاف طبقاتی به شدت دامن میزد و با ایجاد فاصله بزرگ درآمدی میان شهرنشینان و روستاییان به مهاجرت شدید روستاییان انجامیده بود، بی آنکه اینان در شهر سرپناه و کار و آینده مطمئنی بیابند. این اقشار حاشیه نشین محروم با فرهنگ سنتی ناسازگار با شهر پناه خود را در پای وعظ و سخنرانی آخوندها مییافتند و به اینگونه برای پذیرش اندیشه و رهبری اسلام سیاسی آماده میشدند.
به لحاظ فرهنگی سیاست شاه در میدان دادن به مذهب و آخوند برای تبلیغ و ترویج در برابر ایدههای چپ، در کنار ممنوعیت همه تشکلهای مستقل صنفی و سیاسی، زمینه ساز رشد نفوذ سازمان بزرگ روحانیت شد که آیت الله خمینی در سالهای ۱۳۵۷-۱۳۵۶ بر آن تکیه زد.
این همه در حالی رخ میداد که برخاسته از سنت و مذهب، و به طور غیرمستقیم تبلیغات عظمت طلبانه ایرانگرایانه، مقاومتی فرهنگی علیه جنبههای گوناگون روند مدرن شدن، تحت عنوان بازگشت به خویشتن و مخالفت با غربگرایی، در بالا و پایین، در بین روشنفکران طرفدار و مخالف حکومت، و مذهبیون و غیرمذهبیون شکل میگرفت و بر گفتمانهای جاری سایه میافکند. در عمل این نقدی واپسگرا بود که پایههای سست و لرزان مدرنیت در جامعه را میلرزاند و طبقه متوسط مدرن را در برابر ارتجاع مذهبی بی دفاع میکرد.
مقاومت سنت و مذهب در برابر تغییرات زمینه مناسبی برای رشد اندیشههای ارتجاعی بازگشت به اصل بود. بسیاری از آنانی هم که در ظاهر از سنت و مذهب فاصله گرفته بودند، با ظاهر و افکار و جایگاه جدیدشان، همچنان در چنبره آن گرفتار بودند. حاکمان و منادیان اصلاحات از بالا نیز از این چنبره رها نبودند.
نشان دادن عظمت ایران آریایی-باستانی و فضایل ایرانی و یا اسلامی برتر جامعه خودی در برابر فرهنگ منحط مدرنیت غربی، اساس فکری اندیشه پردازان هواخواه نظام سلطنتی، بود. اندیشه پردازانی چون سید حسین نصر، احسان نراقی و احمد فردید پیش و پس از انقلاب از اصالت خودی در برابر نااصل بیگانه به عنوان سنگ بنای حقانیت حکومت دفاع میکردند.
در میان مخالفان حکومت هم گرایش هایی رایج به گفتمان هایی چون "غرب زدگی" آل احمد و بازگشت به خویش شریعتی نشان از مقاومت در برابر مدرنیت داشت.
نقد مدرنیت و مقاومت در برابر جنبه هایی از آن میتواند در فضای گفتگو و مشارکت اجتمعی شکلی دمکراتیک و سازنده داشته باشد. اما تلفیق این نقد با مذهب، در فضای بسته سیاسی ان زمان، در عمل به سود واپسگرایی ضددمکراتیک مذهبی انجامید.
گفتمان "خدا، شاه، میهن" پس از انقلاب به گفتمان «نبوت، ولایت (امامت)، امت» دگردیسید.
هر دو واکنش به مدرنیتاند با دو رویکرد متفاوت، هر دو شیفته نوسازی در چارچوب رویارویی سنت با مدرنیت و نوعی بومیگرایی، به مثابه بازسازی شکوه از دسترفتهٔ باستانی در سبک رژیم پهلوی، یا به مثابه بازسازی تمدن اسلامی با شکوه پیشین. آنچه غایب بود و هست همزیستی و گفتگوی سنت زنده و تجدد نقاد به عنوان دو جز زنده مدرنیت است.
سیاستهای شاه شکست خوردند چون شیوه حکمرانی او قادر به مهار و هدایت بحرانهای یک جامعه در حال گذار از جامعه عمدتا سنتی-روستایی به سوی جامعه صنعتی-مدرن، و ایجاد پیوند و همزیستی زنده و بالنده سنت و مدرنیت در بطن جامعه نشد. عدم نیاز ظاهری به مشارکت و شفافیت چشم اسفندیار حکمرانی آخرین پادشاهی ایران شد.
در کنار همه این عوامل باید به سونامی جنبش اسلامی اشاره کرد که بر گسلهای اجتماعی-فرهنگی شکل میگرفت و هیچکس برآمد آن را ندید. تا نزدیک به یکسال پیش از انقلاب کسی تصور نمیکرد که روحانیت تبدیل به قدرت بی بدیلی با پایگاه اجتماعی آنچنان نیرومندی شود که یک جنبش برای تغییر را به یک انقلاب پیروزمند رهنمون شود و تمامی نیروهای درگیر جامعه را به پس زند. این جنبش با رهبری کاریزماتیک خمینی که زبان تودهها را میفهمید و زیرکانه نیات خود را در برپایی حکومت ولایت فقیه، تا پس از پیروز و تثبیت قدرت، پنهان میداشت، در برابر شاهی سرگردان میان انتخاب بین سرکوب و عقب نشینی، و بی پایگاه اجتماعی فعال و موثر، به سقوط نظام شاهنشاهی انجامید.
علاوه بر زمینههای تاریخی داخلی ارزنده است نیم نگاهی هم به شرایط جهانی آن دوران انداخته شود. ایران شاهنشاهی در میانه جنگ سرد متحد مهمی برای ایالات متحده آمریکا در منطقه، با حضور دهها هزار مستشار نظامی آمریکایی و پایگاهها و تاسیسات جاسوسی آمریکایی برای رصد اتحاد شوروی بود.
این همه در زمانهای بود که جنبشهای رهایی بخش ناسیونالیستی و سوسیالیستی ضد سلطه غرب در جهان، همزمان با جنبشهای ضد آتوریته و ضد جنگ در غرب فضای سیاسی قدرتمندی علیه چنین سیاست هایی ایجاد میکردند.
اگر هم پیمانی استراتژیک با غرب به کمک سرکوب در دورهای به آرامش و ثبات و رشد و توسعه ایران یاری رساند، اما سیاسی در داخل و دشمنی جنبشهای رهایی بخش منطقه و کشورهای عربی غیروابسته به غرب را نیز به همراه داشت. به ویژه هم پیمانی ایران با اسرائیل خاری در چشم اعراب و مسلمانان حامی آرمان فلسطین بود.
آمریکای دوران کارتر، بر خلاف حکومتهای پیشین، از حکومتهای حوزه نفوذش خواستار رعایت بیشتر حقوق و آزادیهای فردی و اجتماعی شد. تلاشهای حکومت شاه برای باز کردن فضای سیاسی بدون نقشه راه و چشم اندازی روشن و کارکردی پیگیر بر بستری آتشفشانی انجام گرفتند و رفته رفته تعادل حاکم مبتنی بر ترس و سرکوب را ناپایدار کردند.
آنچه مسلم است کشورهای عمده غربی، در برابر نیرومندتر شدن هر چه بیشت ر جنبش انقلابی، در کنفرانس گوادلوپ بر سر بی آینده بودن حکومت شاه و لزوم یافتن جانشینی برای آن وضعیت به توافق رسیده بودند. بی شک چنین رویکردی یک شبه خلق نشده بود و پیش از آن به چنین سناریوهایی فکر شده بود.
بیشتر نیروهای خواهان مدرنیت در ایران، چه در حاکمیت و چه در اپوزیسیون، در جنگ سرد یک سو را در برابر سوی دیگر متحد، و یا به عبارتی برادر بزرگ خود میدانستند، هر چند این امر نافی میهن دوستی آنان نبود.
خودباوری و استقلال کامل از قدرتهای جهانی که نمونه بارز آن در گذشته دکتر محمد مصدق بود، همه گیر نبود.
در نهایت تکیه به غرب و آمریکا در تصمیم گیری در مورد چگونگی رویارویی با انقلاب، منجر به عقب نشینی نهایی شاه و تصمیم او به خروج از ایران شد که فروپاشی نظام را در پی داشت..
گزینههای دیگر برای انقلاب
اگر بحرانها مهار و هدایت میشدند و به نوعی به گرایش هایی از نیروی چپ و ملی در تحول سیاسی کشور میدان داده میشد، گرایشهای مسالمت جو در این جریانها میتوانستند بر تندروها غالب شوند. نباید فراموش کرد که مهم ترین جریانهای مبارزه مسلحانه در پی شکست سیاست مبارزه مدنی احزاب چپ و ملی پیشین و در اساس برای پیشبرد مصمم و رادیکال خواستههای مشروطه خواهانه و یا جمهوری خواهانه آنها شکل گرفته بودند، هر چند به مرور از آن اهداف دورتر میشدند. شاه با دربارش نتوانست برای خود پایگاه اجتماعی و سیاسی پایداری ایجاد کند، شاید میتوانست تعادلی از نیروهای وفادار به قانون اساسی ایجاد کند، به شرطی که خود حداقلی از وفاداری به آن را به عنوان میثاق ملی میداشت. جانشینی میثاق ملی قانون اساسی با عظمت گرایی ایران باستانی نتوانست نیروی قابل ملاحظهای از پشتیبانان برای قدرقدرتی فراقانونی شاه فراهم کند.
نیروهای ملی و چپ در اساس، و حداقل در اپوزیسیون، جمهوری خواه و یا مشروطه طلب بودند. مشروطه طلبی در اصل و نهاد خود جمهوری خواهی در شرایط حاکمیت پادشاهی است، چرا که نهاد هر دو گزینه مشروط کردن قدرت حاکم به قانون و رای مردم است.
وقتی قانون اساسی نتوانست فصل مشترک نیروهای سیاسی جامعه شود، راه بر مشارکت اجتماعی-سیاسی و تجدید مشروعیت با شاه بسته شد.
دستگاه شاهنشاهی در برابر برآمد جنبش انقلابی غافلگیر شد و بسیار بی برنامه، متزلزل، ناتوان و ناکارآمد عمل کرد
وقتی شاه صدای ملت را شنید، سونامی جنبش اسلامی دیگر همه جا را پوشانده بود و جامعه به شدت دوقطبی شده بود. برای ایجاد تعادل بسیار دیر بود..
انتخابی محدود
تا پیش از سال ۱۳۵۷ در ایران جنبش در اساس ضد دیکتاتوری شاه بود و در آن طیف وسیعی از نیروهای ملی، چپ و مذهبی مشارکت متوازن داشتند. تبدیل این جنبش به انقلابی برانداز به رهبری تام آیت الله خمینی، سونامی وار، در اساس در سال ۱۳۵۷ اتفاق افتاد. شعارها و خواستهای آزادی و عدالت خواهانه به سرعت رنگ و بوی مذهبی گرفتند. اقشار وسیعی که در گذشته در زندگی سیاسی نقشی بازی نمیکردد، توسط روحانیت و نیروهای مذهبی طرفدار آن بر زمینه فرهنگی-سیاسی مساعدی به طور فعال به میدان اعتراض و جنبش انقلابی کشیده شدند و توازن قوا را در اپوزیسیون و در سطح ملی به سرعت تغییر دادند. جنبش اعتراضی و ضددیکتاتوری مردم تنها در مراحل آخرین آن شکل "انقلاب سلامی" به خود گرفت که هم علیه نظام شاهنشاهی و هم علیه جنبش دمکراتیک، ملی و چپ سکولار بود. دیگر نیروها در چنین شرایطی میتوانستند تنها جایی درجه دوم در جنبش انقلاب بیابند. این گروهها به مرور قادر به درک این مطلب شدند و در فضای به شدت دو قطبی انقلابی راهی جز انتخاب میان ایستادن در برابر سیل اسلامی و یا همراهی با جنبش در اساس اسلامی باقی نماند.
بختیار تلاش کرد در برابر این سیل بایستد. بسیاری از چپها و ملیون هم چه پیش و چه پس از انقلاب در برابر این سیل ایستادند و با هزینه بسیار خیلی زود از صحنه سیاسی کشور حذف شدند. طبقه متوسط جدید که میتوانست سدی در برابر اسلامی شدن بیشتر جنبش باشد، به علت عدم مشارکت و نبود اندیشه سیاسی مناسب توان و اراده اینکار را نداشت.
بخش فزایندهای از جریانهای چپ و ملی رفته رفته با جریان انقلاب اسلامی شده همراه شدند، به این امید که بتوانند همراه با حامیان و طرفداران مردم دوست این جریان سدی در برابر بخشی که به زعم آنها ارتجاعی ترین جریانات این جنبش بودند، ایجاد کنند.
بخش بزرگی از مردم ایران شیفته شخصیت پرجذبه و رهبری قاطعانه آیت الله خمینی شده بودند و به حقانیت راه او اعتقاد داشتند. در میان نیروهای حامی جریان اسلامی گرایشات نیرومندی به تلفیق جمهوری خواهی و اسلامیت در نظام جدید به گونهای که هر دو حفظ شوند اعتقاد داشتند. رفته رفته، در پیش و پس از مرگ آیت الله خمینی، جریانهای به نوعی وفادار به جمهوریت نظام از جمع خودیها طرد شدند، تا به امروز که جمهوری اسلامی بی هیچ شائبهای مبدل به حکومت اسلامی بر طبق تصورات آیت الله مصباح شده است. و مردم دیگر هیچ راه و امیدی به اصلاح در نظام و جدی گرفته شدن رای و انتخابشان ندارند.
سخن پایانی
خواست و تصور اکثریت بزرگی از مردم از انقلاب و آینده آن به گونهای دیگر بود. آنها هرگز برآمد حکومت مذهبی ولایت فقیه را نمیخواستند. جنبش ضد دیکتاتوری
بخش مدرن جامعه که بنابر منافعاش نمیبایستی در آن زمانه خواستار سرنگونی شاه میشد، به دلیل انسداد سیاسی، نتوانست نمایندگان سیاسی آگاه خود را بیابد.
تاریخ حکومت پهلوی دوم تاریخ شکست الگوی اصلاحات دستوری از بالا بدون مشارکت از پایین در ایران بود. اصلاحات در سطح ماند و در زندگی جمعی جامعه ایرانی ریشه نَدَوانید و نهادینه نشد و همین امر فقدان تکوین پایگاه اجتماعی حکومت را توضیح میدهد که در بزنگاه تاریخی انقلاب سرنگونیاش را رقم زد.
در جمهوری اسلامی اما اصلاحات خودجوش در در بطن جامعه، در مقاومت در برابر تحمیل قوانین و روابط و ضوابط زمانه ستیز حاکم، تکوین و رشد و قوام یافتهاند. این نکته بسیار تامل برانگیز است که حکمرانی پهلوی که خود را سکولار-باستان گرا میدانست، در ترویج فرهنگ عرفیگرایی شکست خورد و در آخر کار به رشد دین گرایی انجامید، اما جمهوری اسلامی مُوَجِد رشد عرفیگرایی نهادینه در مردم شد.
امروز جامعه و نیروهای سیاسی آن از میان خون و آتش گذشتهاند و آگاه تر و همه جانبه تر به گذشته، حال و آینده مینگرند
سنجش گذشته باید برای درس گیری، پیوند حال با گذشته در شکلی از تداوم تاریخی، و رسیدن به همگرایی اجتماعی انجام شود و نه ایجاد انقطاع تاریخی و ایجاد دشمنی میان نسلی و میان بینشها و گرایشات گوناگون سیاسی و فرهنگی. ایجاد باب گفتگو درباره ریشههای انقلاب، فرای آرزواندیشی و برگرفتن انگشت اتهام و استفاده ابزاری برای اهداف سیاسی، میتواند نقش بارزی در رشد فرهنگ سیاسی مردم داشته باشد.
بهمن ۱۴۰۲
ستاره روشن