Saturday, Feb 17, 2024

صفحه نخست » خاطرات یک پنجاه‌وهفتی فلان فلان شده (بخش پایانی)

mk.jpgبخش اول این قصه را با شوخی و طنز شروع کردم. فلان‌فلان‌شده لقبی است کلی که نسل‌های خسته و سوخته از انقلاب ۵۷ به نسل‌هایی می‌دهند که در انقلاب مشارکت داشته و آینده را از آن‌ها دزدیده‌اند. قصه‌ای که آغاز شد، تلخ پیش رفت و جایی برای ادامه شوخی باقی نگذاشت. بخش پایانی را مجبورم جور دیگری تمام کنم. با نقل دو سه‌تایی از کامنت‌های دوست و دشمن. خوش‌بختانه اینستاگرام زحمت من را کم کرده و ده‌ها کامنت مستهجن بر ضد نویسنده بی‌نوا، هوشمندانه پاک شده است. هرچند همان‌قدر که به‌جا می‌ماند کافی است برای قبیله‌ای

مهرانگیز کار - ایران وایر

دوستان و دشمنانی که من و پیشینه‌ام را می‌شناسند، بلافاصله پس از شروع یادداشت‌ها شگفت‌زده شدند و تصور کردند گرفتار آلزایمر ( فراموشی) شده‌ام و به کلی یادم رفته که ضد انقلاب بوده و چشم دیدن خمینی و دوستانش را نداشته‌ام. به یادم آوردند که پیش از ‌پیروزی انقلاب، خمینی فرمان بر اعتصاب مطبوعات صادر کرد و تو با چند مطبوعاتی اعتصاب‌شکنی کردی و سندیکای نویسندگان مطبوعات که آن روزها هیات مدیره‌اش بدجوری انقلابی شده بود، تو را به اتهام اعتصاب‌شکنی و نافرمانی از رهبر توبیخ کرد، با درج در پرونده و بولتن.

دوستان و گاهی دشمنان خیلی خاطرات ضدانقلابی‌ام را به رخم کشیدند و مقصودشان این بود که چرا دودوزه بازی کردی و حال از خطاهای شاه می‌گویی. درست زمانی که ما انقلابیون پنجاه و هفتی از شاه شرمنده‌ایم و حاضریم جان فدا کنیم و ۴۵ سال را دور بزنیم و برگردیم توی کشور امن و خانه‌های امن خودمان.

👈مطالب بیشتر در سایت ایران وایر

یکی برایم نوشت: «زن ...، مگر مرض داری که گند می‌زنی به سابقه خوب ضد انقلابی‌ات؟! یادت رفته روی دیوار خانه‌ات می‌نوشتند « مزدور شاه»، «ساواکی» و «سگ درباری» و « ضد انقلاب»؟ یادت رفته که همیشه با یک سطل آب و صابون و برس مجبور می‌شدی هر چند شب یک بار دیوار را بشویی؟ خمینی چه تاجی به‌سر خودت و خانواده‌ات زده که این جوری عوض شدی و حالا شاه را نقد می‌کنی خائن؟»

بیگانه‌ای با نام‌های قلابی فضای مجازی نوشت:«این که تاریخ نویسی نیست. واسه خودت قصه می‌گی و خیال می‌کنی تاریخ می‌نویسی!»

این یکی به دلم خیلی نشست. راستی راستی درست گفته. من که بلد نیستم تاریخ بنویسم. منظورم نوشتن قصه‌ای بود که دلم را در دهه فجر خالی کنم و به پنجاه‌و‌هفتی‌های شرمسار حالی بدهم. منظورم نوشتن قصه‌ای بود برای پنجاه‌و‌هفتی‌هایی که چپ و راست فحش می‌خورند. خودم به آن نسل‌ها تعلق دارم. منتقد برخی سیاست‌های شاه بوده‌ام، ولی انقلابی نشدم. راستش با خمینی احساس بیگانگی ژنتیکی می‌کردم. از خشم و خروش او بدم می‌آمد. نمی‌توانستم به او اعتماد کنم. عقل کل و دانای خردمند نبودم. نمی‌توانستم باشم. جوان بودم و مثل همه عاشق آزادی و در جست‌و‌جوی هیجان. اما خمینی نمی‌توانست به من و انبوهی دیگر انگیزه حضور در صفوف انقلابی بدهد.

این اشاره را کردم تا روشن شود یادداشت‌ها دفاعیه‌ای شخصی نبوده در توجیه مشارکت خودم در انقلاب. یادداشت‌ها از گفتمان رایج و سبک امروزی تاثیر پذیرفته. گفتمانی که با کلمات گاهی مستهجن به نسل‌هایی که یا دیگر در قید حیات نیستند یا به آفتاب لب بام می‌مانند، حمله‌ور می‌شود و حق را به‌جانب خود می‌دهد. تنها به قاضی می‌رود و راضی برمی‌گردد.

حکومت پس از انقلاب فضا را چنان ترسناک و جهنمی کرده که بی‌گمان در مقایسه با آن، حکومت شاه بهشت بی‌مثالی بود و دیکتاتوری‌اش از صد تا دموکراسی بهتر! در این فضا که گفتمان شکل گرفته، دینامیسم گفت‌و‌گو غایب است و مونولوگ یکه‌تاز میدان است.

نخستین قربانیان انقلاب خمینی، پنجاه‌وهفتی‌ها اعم از انقلابی و ضد انقلاب بوده‌اند. جان یا مال یا شرافت یا همه را از دست داده‌اند. حق زیستن و مردن در زادگاه از بسیاری‌شان سلب شده و فقط نان جمعیتی که کاسه‌لیس خمینی پس از انقلاب و جنگ و کشتار شدند، توی روغن است.

خواسته انقلابیون برای «تغییر» خواسته‌ای انسانی بود. دوست داشتند بهتر زندگی کنند و فریادهایی را که در گلو خفه کرده بودند، در فرصت طلایی فضای باز اهدایی «کارتر- شاه» بیرون بریزند. واضح است که قبول رهبری خمینی از سوی مردم برای رسیدن به این مقصود خطای محض بود. ولی مگر رهبر یا رهبران دیگری از جمع مخالفان راست و چپ و ملی‌گرا و ...، در آن روزگار حاضر شدند تا پنجاه‌و‌هفتی‌ها را متقاعد کنند به این که راه خطا نروند؟ جمعیت را تا به قدرت هیجان‌زده و ویران‌گر تبدیل نشده، می‌شود به راه آورد. ایران سال ۵۶ را مدعیان ترقی‌خواه شاه می‌توانستند نسبت به آینده متصور آگاه کنند، نخواستند. در سال ۵۷ اگر هم می‌خواستند دیگر نمی‌توانستند و خودشان در کینه‌توزی نسبت به شاه غرق شده بودند.

در فقدان احزاب و سازمان‌های مستقل چهره‌های مورد اعتماد و دارای پیشینه مبارزاتی می‌توانستند، نقش‌هایی غیر از هل دادن مردم به سوی خمینی بازی کنند. می‌توانستند هم‌دست و هم‌سوی بازار سنتی نشوند و خیلی حرف‌های دیگر.

روشن‌فکر و مخالف سرد‌ و‌ گرم‌ِ روزگار‌ چشیده که کم نداشتیم. متفکر دنیادیده که کم نداشتیم. تحصیل‌کرده‌های شرق و غرب که کم نداشتیم.

«حاج سید جوادی» داشتیم، «سنجابی» داشتیم، «بازرگان» داشتیم. بسیار اساتید دانشگاهی پخته‌ و سوخته داشتیم. یک قلم کلی دانشجویان فرهیخته داشتیم. اعضای پرمدعای کنفدراسیون دانشجویان خارج از کشور را داشتیم. اعضای هیات مدیره حزب توده در شوروی را داشتیم.

بسیاری از فیگورهای مخالف و پرآوازه رفتند نوفل شاتو و با افتخار با خمینی دیدار کردند. چه می‌دانیم شاید انگشترش را بوسیدند!

سوای «شاپور بختیار» و دکتر «غلامحسین صدیقی»، کدام شخصیت سیاسی مخالف شاه روی از خمینی برتافت؟ کدام نیروی مترقی مخالف شاه از خطرات تاریخی که می‌توانست رهبری خمینی در پی داشته باشد، برای انبوه پنجاه‌وهفتی‌های کم‌دانش و کم‌تجربه در کار سیاسی سخن گفت. مطبوعات کدام نقش روشن‌گری را برای مردم ایفا کرد؟ کتاب ولایت فقیه خمینی را پیش از فاجعه، کدام سردبیر برای مردمی که آرزومند تغییر بودند، شکافت؟

از این‌ها گذشته مگر نسل‌هایی که هم اکنون در کار تغییر بزرگ هستند، می‌دانند دقیقا کجا می‌روند و به کجا می‌رسند؟ هنگامی‌که مردم احساس می‌کنند، دارند خفه می‌شوند، خودشان را به آب‌و‌آتش می‌زنند. نسل‌های بعدی نمی‌توانند بعدها به آن‌ها بگویند عقل‌تان نمی‌رسید. همه چیز داشتید! هر نسل حق دارد خودش نیازها و‌ کمبودهایش را تشخیص بدهد و از طریق جامعه مدنی به گوش حکمران‌ها برساند. اگر به جایی نرسید واضح است که وارد تب‌و‌تاب انقلابی می‌شود. نبود احزاب و جامعه مدنی برای تغییر چاره‌ای سوای انقلاب پیش پا نمی‌گذارد.

نسل‌های ناراضی امروز مثل دیروزی‌ها حق‌شان است که از این حکومت غیرپاسخگو عبور کنند. تضمینی هم نیست که کشور را به سلامت عبور دهند. ولی همه دارند نقشی بازی می‌کنند در جهت تغییر با حداقل خطا. تجربه هم زیاد پشت سر دارند.

این راه و رسم انسان است که تسلیم وضع موجود در شرایطی که امنیت و کرامت انسانی‌اش در تهدید است، نشود.

پنجاه‌وهفتی‌ها خیلی چیزها داشتند از جمله آزادی‌های اجتماعی. حتی به عقل ضد انقلاب و ضد خمینی هم نمی‌رسید که خمینی صاف برود سراغ این داشته گران‌بها و همان را بدزدد و بلافاصله از جامعه انرژی و اعتماد‌به‌نفس سلب کند.

انقلابیون به‌قدری شوکه شدند که یادشان رفت آزادی سیاسی، می‌خواستند. تازه رفتند دنبال راه‌ و‌ روش‌هایی برای استفاده یواشکی از آزادی‌های اجتماعی. وقت‌شان صرف شد تا یواشکی مشروب تهیه کنند و بنوشند. یواشکی از موسیقی لذت ببرند و یواشکی زندگی عاشقانه داشته باشند.

هنوز نمی‌دانیم رهبران انقلاب مثلا بازرگان که می‌گویند آدم خوبی بوده و عمری کراوات می‌زده و در دوران شاه دفتر و دستک مهندسی و امنیت شغلی داشته و بدون مزاحمت حکومت، درآمدزایی می‌کرده، وقتی گفتند کراوات دمب خر است و علامت سرسپردگی به غرب است با کراوات‌هایش چه کرد. آیا لام تا کام از ابتدایی‌ترین حق خود دفاع کرد یا کراوات را کنار گذاشت.

از طرفی همه پنجاه‌و‌هفتی‌ها در انقلاب مشارکت نداشتند. منتها مقاومت آن‌ها دیده نمی‌شد. یا در خانه‌ها زانوی غم به بغل نشسته بودند و غصه می‌خوردند یا در خیابان‌ها سرگشته و نگران به جمعیت انقلابی نگاه می‌کردند و نمی‌فهمیدند چرا پشت عکس خمینی راه می‌روند.

رسانه‌های داخلی و خارجی، ضد انقلاب ساکت و غمگین را نمی‌دیدند. نمی‌خواستند ببینند. جاذبه‌های خبری نداشتند. تیراژ نمی‌آوردند . ضد خمینی‌ها از تب‌وتاب و ظرفیت تخریب پیروان خمینی که سرمست قدرت شده بودند، به‌شدت می‌ترسیدند. گاهی از بچه‌های انقلابی خودشان هم می‌ترسیدند. اوضاع پیچیده‌تر از آن بود که بشود توصیفش کرد و با شعارهای ضد پنجاه‌و‌هفتی کشور را از درون گرداب به سلامت بیرون کشید.

هنوز ایرانیان در سفری پرخطر دنبال یک زندگی نرمال می‌گردند. در جاده‌های ناهموار راه می‌روند. بسیار خسته‌اند. جمعیت بزرگی گرسنه‌اند. جمعیت دیگری که چندان هم کوچک نیستند در مال و ثروت غلت می‌زنند. این همه را فقط با سرزنش پنجاه‌و‌هفتی‌ها نمی‌شود درمان کرد.

حکومت استبداد دینی همزمان دو ضربه کاری به یک ملت زده است:

یک_ چیزی به نام حق و حقوق و کرامت انسانی برای مردم به‌رسمیت نشناخته و روز‌به‌روز با آن‌ها وحشیانه‌تر برخورد می‌کند.

دو- چنان عمل کرده که دیکتاتوری پیش از آن در نگاه نسل‌های پس از انقلاب بهشتی جلوه می‌کند، بی‌عیب و نقص و به آن به‌صورت مطلق مشروعیت می‌بخشد.

ناگزیر باید چاره‌هایی اندیشید و در گفتمان پر خطر امروزی تجدید نظر کرد.



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy