ای که حرفم از لبت ریزد برون
دل شده از دستِ گفتارِ تو خون
مینشینی بی تکان بر پلکان
حرفِ من را میکُنی بعدش دکان؟
هست این هم ادعایی پست و زشت
مدعی پُر میزند با خامِ خشت
گر گذارم واژهای در کامِ کس
جملهای بیهوده بافد بولهوس
انتظاری گر ز بیتت داشتم
در سرت یک جو خرد بگذاشتم
این همه جنگ و جدل از بهرِ کیست؟
من ندارم دشمنی، مرگِ تو چیست؟
خدعه و دوز و کَلک آخر چرا؟
کی بماند تا ابد در این سرا؟
هر چه خواهی در جهان بالا بکش
لیک ما را داخلِ بلوا مَکش
اسمِ گردون بی سبب دیگر مبر
دهر کوبد بر سرِ خودسر تبر
چون بغلتی در سراشیب ِ جنون
طالعت گوید بگردی سر نگون
مهران رفیعی
سکولاریسم و چماق، اکبر کرمی
صدای ساقه عید، طاهره بارئی