همچون انبساط بلور در سنگ
که به چکش خوشهای شفاف
خرد میکند دمار سنگ را
پتک تو از مهرست
هر چند به نیروی هزار اسب آبی بشورانیش
با پتک آمدهای سراغ استخراج بهار
صدای ضربانت جاری میشود
در پراکندان بذرها
وقتی توبیآئی به سروقت چرخاندن فصل
بلند تر بر میخیزد صدای التهاب قلب رود
در کنارههای یک عصر معمولی
مثل بقیه عصرها
بعد با هم دستهایمان را خواهیم شست
از حیاط بی روزنامهی یک خانه عبور خواهیم کرد
در خیابان بدون دروغ گشوده میشود راه تنفسمان
در مسیری راهی خواهیم شد
که ما را هدایت میکند به جانب پرستوهای مهاجر
از کنار آدمهائی که هرگز نشناختیم میگذریم
از شلوغی هائی که هیچوقت پا پیشان نشدیم
روزنهای باز میکنیم
مثل پریدن از روی آتش است در هاله چهارشنبه سوری خیال
به تو خواهم گفت مثل فیلمهای علمی تخیلی
گذشتهایم از یک پورتال
اینطرف جهان دیگری ست
تجمع آدمها برای حمایت از حقیقت و عدالت ست
چشم دوختنشان به افق
در انتظار طلوع خورشید است
آنها کاری به خرازی و بزازی ندارند
فکر نکنی منتظر من و تو بودهاند
و قبل از آنکه شتاب کنم
و تو را هم بگذارم پشت سر
دستم را میکشی تا بنشانی گلی به سرم
طاهره برائی