امیرسالار خسروی - کیهان لندن
این مطلب بر اساس گزارشی از روزنامه کوریره دلاسرا تنظیم شده است. در روز هفتم آوریل ۲۰۲۴ روزنامهنگار ارشد ایتالیایی فدریکو رامپینی در مقالهای که در روزنامه کوریره دلا سرا، پرخوانندهترین روزنامه ایتالیا، منتشر شد، به شرح شکلگیری اتحاد نامیمون میان گروههای اسلامی و مارکسیستی مخالف شاه فقید ایران و گروههای تروریستی فلسطینی پرداخت. اتحاد نحسی که از یکسو سبب سقوط دولت ملی ایران و ویرانی مُلک ایرانیان شد، و از سوی دیگر تمام خاک خاورمیانه را غرق در آتش و خون کرد و جهان را با معضلی به نام «بنیادگرایی اسلامی» روبرو ساخت. بنیادگرایانی که با تبدیل شدن به یک شبهدولت در کشور ما ایران، بیش از ۴ دهه است که تروریسم اسلامی را مجهز به دلارهای نفتی، مصونیتهای دیپلماتیک و نمایندگیهای رسمی در سازمانهای بینالمللی کردهاند.
رامپینی در این مقاله به دور از کلیشههای تاریخنگاری چپ، به بیان ریشههای روابط خمینیستها و تروریستهای فلسطینی پرداخته و نقش این گروههای بنیادگرا را در مبارزه مسلحانه و تروریستی علیه دولت وقت ایران مورد بررسی قرار داده است.
این روزنامهنگار ایتالیایی به درستی اتحاد شوم میان انقلابیون خمینی و گروههای تندرو و مسلح فلسطینی را عامل سیهروزی ملل خاورمیانه میداند و مطرح میکند که چگونه همکاری مخفیانه میان این گروهها که نقطه مشترک آنها اسرائیلستیزی بود، به سقوط دولت شاهنشاهی در ایران منجر شد و با تبدیل ایران به قطب غربستیزی و پشتیبان اصلی گروههای تروریستی در منطقه، تمام معادلات خاورمیانه را تغییر داد و صلح و آسایش را نخست از ایرانیان و سپس از بسیاری ملتهای دیگر ربود.
در ادامه ترجمه قسمتهایی از این مقاله را میخوانیم:
تنشها میان اسرائیل و ایران [جمهوری اسلامی] همچنان رو به افزایشاند. پس از شکار محمدرضا زاهدی فرمانده رده بالای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در دمشق طی یک عملیات هوایی، این تنشها به اوج خود رسیدهاند و تهران وعدهی یک «انتقام سخت» داده است.
اما از چه زمانی ایران [ج.ا.] حامیاصلی فلسطین شد و فلسطینیها را تحتالحمایه خود قرار داد؟ از چه زمانی ایران [ج.ا.] به کشوری ضدآمریکا بدل شد؟ پاسخ این دو پرسش کاملا به هم مرتبطاند.
شرایط خاورمیانه همیشه اینطور نبود که امروز میبینیم. تنها چند دهه پیش جبههها و سوگیریها کاملا متفاوت بودند. برای مثال، زمانی که نخستین نشانههای تخاصم میان اسرائیل و فلسطینیان آشکار میشد، مصر اصلیترین نیروی ضد آمریکا در منطقه بود؛ ایران و عربستان سعودی مشکلی با هم نداشتند و هر دو از حمایت ایالات متحده برخوردار بودند؛ رهبری فلسطینیها یک رهبری لائیک بود که با اسلامگرایی افراطی فاصله داشت.
شکلگیری شرایط امروزی خاورمیانه به اواخر دهه ۷۰ میلادی (نیمه دوم دهه ۵۰ خورشیدی) بازمیگردد: دورهای مملو از جنگها و انقلابها.
در ایران تا سال ۱۹۷۹ «شاه ایران» حکومت میکرد، مردی که بانی بسیاری از اصلاحات و مدرنیزاسیونها بود. برای مثال در زمان او زنان ایران به حق رای رسیدند و دستکم در خاورمیانه بالاترین سطح آموزش را داشتند. از این منظر، دولت محمدرضا شاه پهلوی تداوم دولت پدرش بود، کسی که در سالهای دهه ۳۰ میلادی حتی تا ممنوع کردن حجاب اجباری اسلامی هم پیش رفت.
رواداری نسبت به یهودیان ایرانی برای قرنها بخشی از فرهنگ و سنت ایرانیان بود. جامعه یهودیان ایران کهنترین جامعه یهودی تمام خاورمیانه است و ریشههای آن به ملکه اِستِر، همسر خشیارشا هخامنشی، نوهی کوروش کبیر میرسد.
سرگذشت ملکه استر در تورات، کتاب مقدس یهودیان، روایت شده است. به لطف خشایارشا هخامنشی، آوارگان یهودی از مرگ و قتل عام نجات پیدا کردند. یهودیان هرساله این رویداد را در «جشن پوریم» گرامی میدارند. داستان ملکه استر نشاندهنده این حقیقت است که جامعه یهودیان در ایران تا چه اندازه ریشهدار و کهن است.
محمدرضا شاه پهلوی در این مورد هم به میراث تاریخ ایران وفادار بود. دو سال پس از تشکیل دولت اسرائیل (۱۹۴۸)، در سال ۱۹۵۰ دولت شاهنشاهی ایران کشور اسرائیل را به رسمیت شناخت و تا پایان، روابط خوب خود را با این کشور حفظ کرد.
در حقیقت، ایران و اسرائیل متحد بودند. نه فقط متحدهای ظاهری در زیر چتر بلوک غرب در دوران جنگ سرد، بلکه متحد در راستای اهداف و منافع مشترک: نیروهای ضد اسرائیلی و گروههایی که قصد سرنگون کردن حکومت شاه را داشتند اغلب با هم همدست بودند و با یکدیگر همکاری داشتند، به ویژه در کمپهای آموزش تروریستی در لبنان.
حتی عربستان سعودی، با اینکه همواره با مردم فلسطین همدردی میکرد، خود را بخشی از بلوک غرب و سیستم اتحاد علیه شوروی و کمونیسم تعریف میکرد که رهبری آن با آمریکاییها بود.
در جبههی مقابل اما مصرِ جمال عبدالناصر قرار داشت. مصر که از نظر جغرافیایی در شمال آفریقا واقع شده اما از منظر ژئوپلیتیک بخشی از خاورمیانه است، دواقع اصلیترین متحد شوروی در منطقه خاورمیانه بود و حامی نخست «آرمان فلسطین» محسوب میشد.
در آن سالها نقش رهبری مذهبی که مصریها به شکل سنتی در میان ملل اسلامی داشتند (که متکی بر نقش دانشگاه الازهر قاهره بود)، در مقایسه با رهبری سکولار و سیاسی جمال عبدالناصر، در پسزمینه قرار گرفته بود. سرهنگ سابقی که با یک کودتای نطامی به قدرت رسید، به حامی اصلی ناسیونالیسم پانعرب تبدیل شد و آن را با مخلوطی از ایدئولوژی سوسیالیستی درهم آمیخت.
اعتبار عبدالناصر در جهان عرب پس از حوادث ۱۹۵۶ [بحران سوئز یا جنگ دوم اعراب و اسرائیل] به شدت افزایش یافته بود، زمانی که مصر در برابر تهاجم مشترک انگلیس، فرانسه و اسرائیل ایستادگی کرد. اعتبار او اما در ۱۹۶۷ و با شکست مصر مقابل اسرائیل در «جنگ شش روزه» ضربه مهلکی خورد. پس از آن شکست عبدالناصر دیگر کمر راست نکرد و سه سال بعد در ۱۹۷۰ از دنیا رفت.
یک سال قبل از مرگ او، در سال ۱۹۶۹، فلسطینیها که در ذیل «سازمان آزادیبخش فلسطین» متحد شده بودند، رهبر جدیدی پیدا کردند: یاسر عرفات. عرفات هرچیزی بود جز یک اسلامگرای افراطی. دیانای ایدئولوژیک او بیشتر شبیه جمال عبدالناصر بود تا شبیه گروههایی چون اخوانالمسلمین.
از نظر اخوانالمسلمین (و از نظر همه سازمانها و گروههایی که از دل آن برخاستهاند، از جمله حماس) اعراب نباید بر اساس ملیت تقسیم شوند، بلکه باید در یک امت اسلامی و بطور ایدهآل تحت یک خلافت بزرگ یا یک دولت اسلامی متحد شوند. عرفات اما این تفکر را نداشت و یک فلسطینگرا بود.
یاسر عرفات به دنبال متحدین جدید میگشت و در این بین نخستین سیلی را در اردن از ملک حسین خورد. در سال ۱۹۷۰ ملک حسین دستور سرکوب بیرحمانه کماندوهای سازمان آزادیبخش [معروف به فداییان فلسطین] را در خاک اردن صادر کرد، دستوری که منجر به «سپتامبر سیاه عَمان» شد. [در آن سال گروههای فلسطینی قصد سرنگونی پادشاهی اردن را داشتند، اما به دستور ملک حسین ارتش اردن به سرکوب گسترده فلسطینیان پرداخت و تار و مار کردن آنها تا ژوئیه ۱۹۷۱ ادامه پیدا کرد و پادشاهی هاشمی اردن از گزند فلسطینیها در امان ماند.]
سیلی دیگر بر صورت سازمان آزادیبخش، هفت سال بعد و توسط انور سادات زده شد. زمانی که در ۱۹۷۷ سادات در قامت رئیس جمهور مصر بطور رسمی از اورشلیم بازدید کرد و در کنست، پارلمان اسرائیل، به سخنرانی پرداخت. این مقدمهی مذاکرات صلح بین مصر و اسرائیل با میانجیگری رئیس جمهور آمریکا جیمیکارتر بود. انور سادات همچنین قهرمان یک تغییر بزرگ بود که شطرنج خاورمیانه را دگرگون کرد: او مصر را از بلوک شوروی به بلوک غرب آورد.
قمار عرفات روی خمینی
در ۱۹۷۷ (۱۳۵۵ خورشیدی) بود که یاسر عرفاتی که احساس خیانت از جانب مصریها داشت و خود را در انزوا میدید، به دنبال یک متحد جدید افتاد. این سرآغاز شروع تمام اتفاقات تلخی است که هزینهی آن را تا امروز قبل از هرکس خود فلسطینیها پرداختهاند.
در همان ۱۳۵۵ یاسر عرفات فرصت را غنیمت شمرده و به بهانه مرگ مصطفی خمینی، پیامی برای ابراز همدردی به پدر او، روح الله خمینی ارسال میکند. آیتاللهی که هنوز در غرب شناخته شده نبود اما در ایران بسیار معروف شده بود. فرزند او در سن ۴۷ سالگی مرده بود و خودش در تبعید در عراق بسر میبرد.
تا آن زمان خمینی فقط یک سر از چندین سری بود که علیه شاه ایران مبارزه میکردند. دشمنان شاه درواقع شامل گروههای متنوعی از اسلامگرایان، سوسیالیستها و کمونیستها میشدند.
در عراق است که خمینی از عرفات پیام تسلیت دریافت میکند: آغاز رابطهای که پایان آن تغییر چهره سیاسی خاورمیانه است. تا پیش از این رویداد، پیوند میان انقلابیون فلسطینی و ایرانی، از جمله در اردوگاههای آموزش تروریستی لبنان، محدود به ستیزه جویان چپگرا بود.
پس از برقراری تماس رسمی میان سازمان آزادیبخش فلسطین و شاخهی اسلامگرای دشمنان شاه ایران، که تحت رهبری خمینی بودند، آموزش چریکهای اسلامی در لبنان شدت گرفت و ایدهی سرنگونی پادشاهی در ایران به شدت تقویت شد. [فلسطینیانی که از مصر رانده شده بودند و موفق به سرنگونی پادشاهی اردن و ساخت پایگاهی برای خود در این کشور نشده بودند، اکنون توان خود را برای سرنگونی پادشاهی در ایران به کار میگیرند تا ایران را تبدیل به پایگاه اصلی خود علیه اسرائیل کنند.]
از طرف دیگر خمینی هم از این رابطه نهایت بهره برداری را میکند. او با تسلط بر آرمان فلسطین، چشمانداز سیاسی لبنان و کل خاورمیانه را بر هم خواهد زد.
پیروزی انقلابیون در ایران و ذوقزدگی عرفات
۱۱ فوریه ۱۹۷۹ (۲۲ بهمن ۱۳۵۷) شاپور بختیار، آخرین نخست وزیر دولت شاهنشاهی ایران، در تهران مجبور به اختفا میشود. در آن روز انقلاب در ایران پیروز شد و سایه رهبری خمینی بر سر ایران افتاد. یاسر عرفات خودش را شریک و دیگر پیروز انقلاب اسلامی ایران میداند و مطمئن شده است که روی اسب برنده شرط بسته بود و حتی باور دارد که پیروزی انقلابیون در ایران درواقع به لطف او بوده است. در حقیقت هم این فلسطینیانِ «سازمان آزادیبخش فلسطین» بودند که در اردوگاههایشان در خاک لبنان، شبهنظامیان خمینی را تعلیم داده بودند. همان شبهنظامیانی که اکنون به ایران بازگشته و یاغیانه به ۲۵۰۰ سال شاهنشاهی در این کشور حملهور شده بودند.
به نظر میرسد که رژیم جدید و مذهبی تهران، حداقل در ابتدا، این روایت را تایید میکند. در ۱۷ فوریه ۱۹۷۹، یعنی تنها شش روز پس از پیروزی انقلاب اسلامی، عرفات اولین رهبر خارجی بود که از ایران انقلابی بازدید کرد و در رأس هیئت سازمان آزادیبخش فلسطین به تهران سفر نمود. هیئتی که محمود عباس جوان هم در آن حضور داشت، کسی که امروز جانشین عرفات است و با ۸۸ سال سن، ریاست تشکیلات خودگردان فلسطین را بر عهده دارد.
عرفات زمانی به تهران سفر میکند که این شهر صحنهی آشوب و درگیری میان گروهها و جبهههای مختلف انقلابی است. او نخست به دمشق رفته و دیکتاتور خونریز سوری، حافظ اسد، [دیگر حامی آرمان فلسطین و انقلابیون ضدپهلوی ایران] هواپیمای خود را به او قرض داده تا به تهران برسد.
وقتی هواپیمای حامل عرفات به تهران میرسد، فرودگاه توسط ایرانیانی که درحال فرار به خارج کشورند پر شده و آمریکاییها مشغول تخلیه شهروندان خود با چندین هواپیمای ترابری نظامی هرکولس C-130 نیرویهوایی آمریکا هستند.
عرفات در همان ترمینال فرودگاه نخستین سخنرانیاش را در ایران انجام میدهد و خودش را پیروز انقلاب، همتراز با خمینی اعلام میکند و میگوید: «انقلاب ایران تنها متعلق به ایرانیان نیست، بلکه متعلق به ما نیز هست. آنچه انجام شده یک زلزله است و جهان، اسرائیل و آمریکا را تکان میدهد».
«پس از شاه نوبت انور سادات است»
بیانات عرفات در تمام جهان عرب بازخورد پیدا میکند. چپهای سوسیالیست و کمونیستها که در آن زمان هنوز بطور موقت در ایران و در بسیاری از کشورهای منطقه قوی هستند، در پوست خود نمیگنجند و انقلاب ایران را از آن خود میدانند. در آن مرحله سرخوشانه و پر هرج و مرج، تقریباً همه ناظران یکسری تفاوتهای عمیق را دستکم گرفته بودند:
یک) اسلامگرایان ایران شیعهاند و جهان عرب عمدتاً سنی است؛
دو) ایدئولوژی سازمان آزادیبخش فلسطین همان ناسیونالیسم سوسیالیستی جمال عبدالناصر است (با رگههایی از پان عربیسم)، اما ایدئولوژی رژیم ملاهای تهران متکی بر بنیادگرایی اسلامی خمینی است.
در آن روزها در تظاهرات خیابانی در کشورهای مختلف عربی، بنرهایی با شعاری ظاهر میشوند که حاوی یک پیشبینی شوم است. روی این بنرها نوشته شده: «شاه تمام شد. فردا نوبت سادات است!»
رئیس جمهور مصر که اعراب اسلامگرا او را بابت امضای قرارداد صلح با اسرائیل «گناهکار» میدانند، دو سال پس از انقلاب در ایران و در سال ۱۹۸۱ توسط یک تروریست اخوانالمسلمین (خالد اسلامبولی) ترور میشود.
درواقع در همان روزهایی که خمینی خودش را به ایرانیان تحمیل میکرد و عرفات به سوی او میشتافت تا پیروزی را با او «به اشتراک بگذارد»، صفحات اول روزنامهها در غرب با دو رویداد از خاورمیانه پر شده بودند: سقوط شاه در ایران از یکسو، و توافق کمپ دیوید بین مصر و اسرائیل از سوی دیگر.
به نظر میرسد ساز پیروزی که یاسر عرفات کوک کرده بود، دستکم در ابتدا با حقایق همخوانی داشت. سازمان آزادیبخش فلسطین متحد اصلی خود یعنی مصر را از دست داده، اما متحد دیگری با وزن سیاسی و ژئوپلیتیک قابل توجه پیدا کرده بود: جمهوری اسلامی ایران.
بلافاصله پس از ورود عرفات به تهران، رژیم خمینی روابط ایران را با اسرائیل قطع میکند. دیپلماتهای اسرائیلی تخلیه میشوند و یک «پل هوایی» به کار میافتد تا هزاران یهودی ایرانی را به مکان امن برساند. دوران تساهل و رواداری برای یهودیان ایرانی در یک چشم بهم زدن به پایان رسیده بود.
اما خوشحالی سازمان آزادیبخش و عرفات عمر چندانی نمییابد. عرفات مانند همه چپهای ناسیونالیست جهان عرب (و بسیاری از روشنفکران غربی) نفهمیده بود که جاهطلبی خمینی جای چندانی برای جولان او و همقطارانش نخواهد گذاشت.
بلافاصله پس از پیروزی خمینی، آخوندهایی که اکنون حاکم بر کشور شده بودند، دادگاههای انقلاب خود را به راه انداختند. احکام اعدام، تیرباران، دار و سنگسار، با سرعتی باورنکردنی صادر میشدند. برخلاف تصور عرفات و چپگرایان، احکام اعدام محدود به سران و مدیران دولت شاهنشاهی نیست و خیلی زود نوبت به چپهای ایران و رهبرانشان میرسد.
چپهای ایران که در مبارزه علیه شاه با خمینی متحد شده بودند، در این خیال بسر میبردند که آنها خواهند بود که افسار خمینی، آخوند پیر، را به دست گرفته و او را به سمت یک انقلاب سوسیالیستی سوق خواهند داد. اما آنها خیلی زود از این خواب خوش پرانده شدند. خمینی طناب دار را برای آنها نیز آماده کرده بود.
خمینی برای اعمال تسلط بر سازمان آزادیبخش فلسطین هم فرصت را از دست نداد. او به محض رسیدن به قدرت، شروع کرد به فشار آوردن بر یاسر عرفات تا سازمان تحت رهبریاش را به عنوان یک جنبش «مقاومت اسلامی» تعریف کند. برچسبی که با توجه به تاریخ و ایدئولوژی سازمان آزادیبخش فلسطین اصلا به آن چسباندنی نبود. حتی پایگاه مبارزاتی آن سازمان هم متکی بر اسلامگرایی نبود.
در همان سال اول انقلاب و در پایان ۱۹۷۹ اتحاد خمینی- عرفات رو به فروپاشی رفت. رهبران و مبارزان فلسطینی که به تهران هجوم آورده بودند و از نزدیک شاهد استقرار یک دیکتاتوری مذهبی بودند، شروع به تعریف انقلابیون ایران به عنوان «دیوانههایی کردند که باید زنجیر شوند». آیتاللهها نیز به نوبه خود از آن فلسطینیان لائیک که نماز نمیخواندند، مشروبات الکلی مینوشیدند و به دنبال عشق میرفتند، بیزار بودند. شکاف میان دو گروه زودتر از انتظار عمیق شده بود.
در کشمکش میان خمینی و عرفات، در نهایت برنده ملاها بودند و بازنده مردم فلسطین [و صد البته ملت ایران].
جنگ برای هژمونی در جهان اسلام
خمینی با سوء استفاده از مسئله فلسطین و قطع روابط ایران با اسرائیل، درواقع یک سرمایهگذاری سیاسی کرد: او قصد داشت در جهان عرب خودش را به عنوان مدافع اصلی آرمان فلسطین مطرح کند، مسئلهای که در میان اعراب یک مسئله حیثیتی و مردمی محسوب میشد. او از این طریق میخواست باعث شود که مسلمانان سنی، تعلق او به اقلیت شیعه را فراموش کنند و از این طریق هژمونی خودش را بر تمام جهان اسلام غالب سازد.
اکنون حتی اگر یاسر عرفات مایل هم نبود وارد آن جبهه مقاومت اسلامی شود که خمینی میخواست، رژیم ایران خودش ابزار و امکانات این را پیدا کرده بود تا جبهه مقاومت را خودش به تنهایی بسازد و آن دسته از فلسطینیها و لبنانیهایی را که جلب بنیادگرایی خمینی شده بودند سازماندهی کند. در بین مخالفان فلسطینی یاسر عرفات، بنیادگرایان زیادی بودند، از جمله حماس، و آنها بودند که به دنبال خمینی به راه افتادند.
از آن وصلت کوتاه خمینی و عرفات در سال ۱۳۵۷ نطفهی امپراتوری اسلامی جدیدی شکل گرفت که ایدئولوژی جهادی و تسلیحات نظامی را به شبهنظامیان اسلامگرا در سراسر خاورمیانه صادر کرد. در این نیم قرنی که از آن اتفاق میگذرد، خود فلسطینیها بازنده اصلی بودند. چرا که قرار گرفتن آنان در مدار شیعیان افراطی خمینی، آنها را از دولتهای سنی و میانهرو منطقه دور کرد. پس از اردن و مصر، حتی عربستان سعودی و امارات متحده عربی هم که اکنون ایران را نه یک دوست، بلکه یک خطر میدیدند، از فلسطینیها فاصله گرفتند.
وارث اصلی عرفات، یعنی تشکیلات خودگردان فلسطین، به دلیل فساد و بیکفایتی رهبر کنونیاش محمود عباس، هم قدرت و هم مشروعیت مردمیاش را از دست داده و توسریخور نیابتیهای رژیم ایران، یعنی حماس و حزبالله شده است. در این میان راستگرایان اسرائیلی، از آریل شارون گرفته تا بنیامین نتانیاهو، هرگز فرصت را از دست نداده و از همه طرف فلسطینیها را کوبیدهاند.
تا اینجا ترجمهی بخشهای مهمی از مقاله روزنامه ایتالیایی بود.
این مقاله از آن جهت قابل توجه است که نویسنده به روشنی به نقش موثر گروههای فلسطینی در تعلیم چریکهای انقلابی اشاره کرده و به دور از تبلیغاتی که در تمام این سالها توسط چپگرایان رانده شده از انقلاب ۵۷ در غرب جا افتاده بود، یعنی عرضهی انقلاب متعفن و واپسگرای خود به عنوان یک حرکت دموکراسیخواهانه، از این واقعیت نوشته است که آن اتحاد شوم میان سرخ و سیاه ایران و پانعربهایی چون عرفات و دیکتاتورهایی چون حافظ اسد و معمر قذافی، چگونه مانند آتشی به جان خاورمیانه افتاد.
همانطور که رامپینی نوشته است، در نهایت ذات ایدئولوژیک عرفات و خمینی با هم همخوانی پیدا نکرد و یاسر عرفات بلافاصله پس از آغاز جنگ میان ایران و عراق، تمام توان و نیروهای تحت فرمانش را به پای صدام حسین گذاشت. دیکتاتور عراقی که پس از جمال عبدالناصر، بغداد را به جای قاهره به پایتخت پانعربیسم تبدیل کرده بود و سودای رهبری جهان عرب را داشت، از نظر ایدئولوژیک و حتی مذهبی، وصلهی بسیار جورتری برای عرفات بود. در تمام طول جنگ ۸ ساله، فداییان فلسطینی و تروریستهای تحت فرمان عرفات، پای ثابت جبهههای جنگ علیه ایران بودند و خون جوانان ایران را جاری کردند.
تشکیلات خودگردان فلسطین اما همچنان ریشههای خود را با انقلاب ۵۷ حفظ کرده و محمود عباس همواره سعی کرده با همسنگران قدیمیاش در جبهههای ترور علیه دولت شاهنشاهی ایران در ارتباط باقی بماند.
از سوی دیگر ملایان و اسلامگرایانی که با ۵۷ حاکم بر ایران شده و تمام امکانات دولت ثروتمند و معتبر ایران را تصاحب کرده بودند، دیگر مانعی برای برپا کردن امپراتوری ترور و وحشت خود ندیدند. آنها با تکیه بر دلارهای نفتی و ثروتهای بیشمار ملت ایران، و با سوء استفاده از سازشها و باجهایی که غرب بهخصوص در دو دهه اخیر به آنها داد، بازوهای دیکتاتوری مذهبی و خونریزشان را در تمام خاورمیانه گسترده کردهاند. جبهه مقاومت اسلامی که روزی خمینی سودای برپایی آن را داشت، با عملگی قاسم سلیمانی به حقیقت پیوست و اکنون یک خط مستقیم بنیادگرایی خمینیستی را از قم و تهران و از طریق عراق و سوریه به لبنان و غزه و سواحل مدیترانه وصل کرده است.
گروههایی چون حماس و حزبالله که چهار دهه پیش در بیابانهای لبنان و سوریه سرگردان بودند و کوچکترین جایی در معادلات سیاسی خاورمیانه نداشتند، در سالهای اخیر و به لطف دلارها و تسلیحاتی که از جمهوری اسلامی به آنها میرسد، به تهدیدی جدی برای امنیت منطقه بدل شده و سایه وحشت را بر سر خاورمیانه انداختهاند.
امروز دیگر بر کسی پوشیده نیست که توطئهای که در سال ۵۷ آتشی خانمانسوز را در ایران روشن کرد و سقوط دولت ملی را رقم زد، سرآغاز تباهی منطقه بود. تروریستهای حماس و حزبالله و سپاه پاسداران که یک روز در ایران کلاشنیکفهای خود را به سمت زنان و کودکان ایرانی نشانه میگیرند و روز دیگر عملیات ترور و تجاوز علیه خاک اسرائیل و غیرنظامیان بیدفاع را اجرا میکنند، همگی از آن انقلاب نحس متولد و پروار شدهاند و با چپاول ثروتهای ایران به حیاتشان ادامه میدهند.
شاید در این میان خبر دلگرمکننده برای تمام شهروندان جهان که دل در گرو آزادی و منزلت انسان دارند، این باشد که اسرائیل قصد کوتاه آمدن در برابر لشکریان سیاهی را ندارد.
*امیرسالار خسروی دبیرنخست انجمن ایران-ایتالیا