رکسانا حمیدی ـ در وضعیت جنگی قرار داریم، جنگ نه با اسراییل، که با غارتگران ایران، همانها که چند دهه ملت و سرزمین ایران را به گروگان گرفتهاند.
جنگ اصلی رژیم آخوندی با آزادیخواهی و سکولاریسم است که بخصوص زنان در مسیر زندگی روزمره خود، در این چهار دهه، برای آن جنگیدهاند، در کنار مردان و گاه تلختر و شومتر از آنان! شومتر از این بابت که رژیم توتالیتر اسلامی از تفکر پدرسالاری و مردسالاری در عمق جامعه ایران تغذیه میشود، در ذهنیت مردانی حتی به ظاهر تحصیلکرده، به ظاهر روشنفکر یا نویسنده یا مثلا آزادیخواه.
جنبش چهارصدویک، صدای آزادیخواهی مردم ایران بود، بخصوص صدای فریاد خشم زنان، همان زنانی که در استخدام شغلی در داخل کشور به لباس و حجاب و ظاهرشان بیش از سواد و تواناییهایشان تمرکز شده است، زنانی که در خانوادههای سنتی خود سرکوب میشوند و یا در شهرهای دور و نزدیک از سوی مردان خانواده فروخته یا کشته میشوند، در قالب کودک همسری و قتل ناموسی. یا زنانی که نامشان و قلمشان حذف میشود.
جنگ امروز رژیم با اسراییل نیست، جنگ رژیم توتالیتر شیعی و چپ شیعی و پدرسالاری شیعی است که زنان را حذف میکند، چراکه زنان قرار بوده سلطهپذیر باشند، قرار بوده محجوب و شرمزده و خفه شده در گوشهای بنشینند یا به بیان نکتهای بپردازند.
اما چنین نشد. زنان آزاد شده از بند حجاب و سرکوب قرون، با این چهار دهه به قرون ماضی رانده شدند، ظاهرا باب تحصیل و کار و اجتماع به روی آنها گشوده بود، اما ساختار حذف و سانسور و ویرانگر توتالیتر برای افراد غیر سرسپرده راه گشودهای برای رشد و شکوفایی باقی نمیگذارد.
ازینرو زنان و صدای آزادیخواهی آنان در کنار مردان به نماد تجددخواهی بدل شد و حجاب امری سیاسی شد. قد مانتو و گشادی شلوار و عرض و طول روسریها و تحمیل چادر به زنان برای برخورداری از تحصیل یا کار از سوی افراد و جناحهای به ظاهر مستقل اما نزدیک به حکومت، امری پیش پا افتاده بشمار رفت و این چنین غل و زنجیر برخورداری از امکانات مشروط قرار بود صدای فریاد آزادیخواهی را خفه کند اما نتوانست.
از سوی دیگر وجود چهرههای زن ملی مذهبی و وابسته به روشنفکر دینی بعنوان الگوهای آزادیخواهی زنان نیز نتوانست سرپوشی باشد برای درخواستهای سکولار مردم بخصوص نسل جوان و بویژه زنان.
امروز که ویرانی و دزدی و کشورفروشی و فساد و جنایت و ترور و جنگ آفرینی کارنامه پر و پیمانی برای رژیم آخوندی فراهم کرده و رژیم به تعرضات منطقهای خود مشغول است، باز همچنان به سراغ حجاب به مثابه سرکوب میرود. زنان و دختران خشمگین از این همه بیداد و فقر و بیکاری و نابرابری و کشتار با سلاح نامریی بیحجابی به خیابان میآیند اگرچه مهسا و نیکا و آرمیتا را در خاطر دارند. چگونه میشود از نسلی که ناکامی و دروغ و سرابهای حباب وار را زیسته، و خشم تمام جانش را برآشوبیده، و شادیهای اندکش را از آنان دریغ کرده، انتظار تحمل داشت!! از آنان خواست تا روسری بر سر کنند و جان جوانی خود را محافظت نمایند؟ حالا با گرم شدن هوا، باز جلادان سوار بر ونهای مرگ بر گذرگاه منتظرند، در پای هر ایستگاه مترو، همانجا که جوانان طبقه متوسط که دیگر نشانی از آن برجا نمانده، برای عبور و مرور از خانه به دانشگاه یا محل کار با جان خروشیده خود از آن بهره میجویند، یا همان مترویی که از آن برای مهسا امینیها و آرمیتا گراوندها قربانگاهی ساختند برای درس عبرت دیگران، یا شاید تا قتل آنها سرپوش اخبار ویرانیهای دیگر حاکمان شود.
باز اکنون خفاشها و لاشخورها و ساطورهایشان در گوشه و کنار خیابانها و میدانها کمین کردهاند، تا دختران و زنان و پسرهای جان به لب رسیده و عبور کرده از شمایل تحمیلی آخوندی را بربایند و بزنند و اگر هم کشتند که کشتند!
اما موضوع بر سر بی اهمیت شمردن این فاجعه است. هنوز کسی هم و غم مقابله و حمایت از آنها را در این جنگ حجاب ندارد. هنوز آنها تنها کتک میخورند و کشته میشوند. هنوز جامعه فلج شده از فقر و فاقه و مشکلات بیکران ریز و درشت، همان
جامعه نیمه جان ایران، منتظر هر موشکی است تا از مصیبت آخوندیسم و پدرسالاری رهایی یابد. اما او نمیداند که موشک در دستهای خودش است، اگر یک روز یا یک هفته حتا به محل کار نرود، تعطیل کردن کسب و کار و ادارات و درآمدهای ناچیزش. باید که روال عادیسازی شکسته شود. قبل از رسیدن موشک امام زمانی نجات ایران، یادمان باشد نجات زنان و مردان آزادیجو در خیابانها و از چنگال مرگ آفرینان حجاب، همان نجات ایران است.
رکسانا حمیدی