مگو با ما دگر از کیشِ گُردان
تو که چنگ افکنی بر جانِ رپ خوان
جهانی گشته اینک نامِ توماج
که بازد جان خود در راهِ ایران
ز دردِ مردمان گوید دمادم
نبندد چشمِ خود بر رنجِ یاران
مبادا بر تنش آری گزندی
که از نابخردی گردی پشیمان
چرا میترسی از شعر و ترانه؟
مگر بیگانهای با خویِ انسان؟
نگشته نامِ مهساها فراموش
نه از خاطر رود کشتارِ آبان
نداری شرمی از رفتارِ طوسی
در آغوشش کِشی چون جانِ جانان
توحش کردهای حاکم بر این خاک
به امیالت دهی بیهوده میدان
نشینی سر گِران بر تختِ نخوت
گماری گِردِ خود صدها نگهبان
نمانی بیش از این در اوجِ قدرت
که هر ره بستهای جز راهِ طغیان
مهران رفیعی