Friday, May 3, 2024

صفحه نخست » چرا نیمه برتر؟ عزت مصلی‌نژاد

Ezat_Mossallanejad.jpgتوضیح: این مقاله بیش از ۳۲ سال پیش نوشته شده است

گفته‌اند و نوشته‌اند و ما هم با گردن از مو باریکتر قبول داریم که جامعه بشری در جوهر انسانی خودش یک کل واحد و یکپارچه است و اختلافات نژادی، قومی، زبانی و فرهنگی در این دریای واحد و بیکران مثل حباب روی آب است. این اصل راهنمای زندگی ما به عنوان یک انسان بر روی این سیاره‌ی خاکی است. اجازه دهید موقتا این اصل را فراموش کنیم و راه یک سفر پر خطر از عالم باطن به عالم ظاهر را در پیش بگیریم و به عبارت دیگر کاری بکنیم برعکس کاری که عارفان پاکباز در طی روزگاران به آن دست زدند. هدف ما این است که در این سیر و سیاحت وارونه مسأله را فقط از نقطه نظر جنسی کلمه در نظر بگیریم و ببینیم یک من آرد چند تا گرده می‌کند.
اولین نکته‌ای که در این سفر سر راه هر کسی سبز می‌شود این است که آلت تناسلی نیمی از آدم‌ها (نیمه‌ی ماده) در درون قرار گرفته و نیم دیگر (نیمه‌ی نر) در بیرون آن. این اختلاف که بین انسان و همه‌ی حیوانات مشترک است باعث شده که دو جنس با هم جفت شوند و نسل خود را تداوم بخشند. نتیجه آنکه هر دو جنس نیمه‌ی اساسی، ‌ضروری و مکمل یکدیگر برای تولید مثل و تداوم و تکامل نوع خود می‌باشند.
این موضوع که در بین حیوانات موجب پیوستگی و همکاری متقابل است، ‌معلوم نیست چرا وقتی به احتماع انسانی می‌رسد، با خود تبعیض، ‌ستم جنسی و فجایع گوناگون را به ارمغان می‌آورد؟ هیچ کس به خود زحمت نمی‌دهد از خود یا دیگران بپرسد چرا این بشر دو پا موضوع به این کوچکی (بیرونی یا درونی بودن عضو مخصوص) را اینقدر بزرگ می‌کند و به صورت عامل جدایی بین دو نیمه‌ی طبیعی و ضروری جامعه‌ی انسانی در می‌آورد؟ بحث درباره‌ی این پرسش پیچیده را می‌گذارم برای آدم‌های با کله تر و در عوض نتیجه‌ی قطعی یکی از تجارب ساده خود را که کلی مطالعه‌ی نظری و مشاهده‌ی عملی پشت آن خوابیده است با شما در میان می‌گذاریم. قبل از وارد شدن در بحث اجازه دهید خدمتتان عرض کنم که این حقیر با هر گونه سلطه طلبی مخالف است و با برتری و برتری جویی هم سر ناسازگاری دارد. این فرضی بود که با آن کار تحقیق را شروع کردم ولی هر چه جلوتر رفتم، با یک سلسله دلایل عقلی، براهین نقلی و تجربیات عملی برخورد کردم که مرا چه می‌خواستم و چه نمی‌خواستم ناگزیر ساخت که به هیچ عنوان یک واقعیت (و فقط یک واقعیت و نه چیزی فراتر) بپذیرم که نیمه‌ی ماده‌ی بشری نیمه‌ی برتر را تشکیل می‌دهد. جالب این است که من خود جزئی از نیمه‌ی نرینه را تشکیل می‌دهم، ‌ زمانی که تعصب و پیش داوری را کنار گذاشتم و موازین عدل و انصاف را پیشه کردم، ‌ با حسرت (راستش را بگویم با وحشت) به این نتیجه‌ی دردناک رسیدم. بعدا که کلاه خود را قاضی و چشم‌هایم را به روی واقعیت باز کردم فهمیدم که برای این نتیجه گیری هزار و یک دلیل وجود داشته است و همواره به نفع ما مردها بوده است که از آن‌ها ندیده بگذریم.
در اینجا از ترس هم جنسان خودم به چند تا از این دلایل (در دو مقوله‌ی جداگانه) اشاره می‌کنم و یک پا دارم، ‌هفت پای دیگر هم قرض می‌کنم و می‌زنم به چاک جاده:
الف- کارهایی که مردها می‌کنند و زن‌ها نمی‌کنند.
۱-شنیده‌ایم و الکی هم نشنیده‌ایم که زبان آیینه‌ی تمام نمای اعمال و رفتار بشری است. به زبان‌های زنده‌ی همه‌ی مردم عالم رجوع کنید می‌بینید بسیاری از مشاغلی که نابود کننده‌ی نوع دو پاست، با لفظ مرد همراه است. به این معنا که این مشاغل همواره مخصوص مردان بوده و شاید تا سال‌های سال ارزانی جنس نرینه باقی بماند. مثلا در زبان فارسی اصطلاحات دولتمرد و ابرمرد وجود دارد که هر دو نماینده‌ی عطش مرد برای قدرت و تمایلات تاریخی جنس ما برای سوار شدن بر گرده‌ی دیگران می‌باشد. به نظر من زن‌ها نه اینکه نتوانسته‌اند، بلکه نخواسته‌اند با انجام دادن این نوع کارها دست‌های لطیف خودشان را آلوده کنند.
۲-از سطح طرح و توطئه جباران درجه یک برای قدرت و تسلط چند درجه پایین تر می‌آییم و می‌رسیم به عمله‌های ستم یا به قول قدیمی‌ها دلالان ظلم که گاهی دست اربابان خودشان را از پشت بسته‌اند. به عنوان یک مرد دلم نمی‌خواهد اعتراف کنم ولی واقعیات تاریخ و زندگی مجبورم می‌کنند که بگویم جباران ستم پیشه همیشه عمله‌های خودشان را از بین ما مردها دست چین کرده‌اند. (کوشش‌های دولتمردان جمهوری اسلامی در سازمان دادن گشت‌های ثارالله و خواهران زینب جزو استثنائات تازه و نادر است). اجازه بدهید مثالی بزنم:
به من بگویید که شما از میرغضب یا جلاد چه تصوری دارید؟ غیر از یک مرد لندرهور دو لا پهنای شکم گنده‌ی سبیل از بنا گوش در رفته که تنها دیدن روی نامیمونش زهره‌ی مردان را می‌ترکاند و جنین زنان را سقط می‌کند؟ من چند سال است که درمورد میرغضب‌های اقوام بربر و متمدن - از بدو پیدایش بشر تا به امروز - تحقیق می‌کنم. تا به امروز نه دیده و نه شنیده‌ام که در هیچ کجای عالم، حتی بر سبیل استثناء و به عنوان نمونه‌ی یک میرغضب زن وجود داشته باشد. به همین دلیل است که کلمه‌ی میرغضب یا جلاد در همه‌ی زبان‌ها به صورت اسم مذکر استعمال می‌شود. اگر شما به این موضوع به صورت دیگری برخورد کردید رو کنید و هر قدر خواستید جایزه بگیرید. از میرغضب گذشته مشاغلی مانند شکنجه گر، زندان بان، ‌شلاق زن و نظیر این‌ها همه و همه بر تارک پیشانی مردها نوشته است.

۳-ما مردها هر وقت بخواهیم بزن بهادر بودن کسی را نشان بدهیم می‌گوییم فلانی مرد میدان است. منظور از میدان هم اگر خودمان را گول نزنیم نه بازار مکاره همدان است و نه دارالعلم شیراز، ‌ نه میدان اسب سواری اصفهان و نه محافل دموکراتیک تبریز، ‌بلکه هدف میدان جنگ است اعم از اینکه این جنگ، جنگ زرگری لوطی‌های محل باشد که عرق دو آتشه‌ی انجیر می‌خورند و میدان را قرق می‌کردند و به بهانه‌ی کذایی ناموس پرستی هزار و یک فسق و فجور راه می‌انداختند یا میدان یک جنگ تمام عیار که طی آن دولتمردان به خاطر قدرت و منافع خودشان ملت‌ها را به جان هم می‌انداختند، خانه‌ها و مزرعه‌ها و کارخانه‌ها را ویران می‌کردند و از کشته پشته می‌ساختند. بدبختی و بیچارگی ما مردها را ببینید که به چیزایی افتخار می‌کنیم که افتخار که ندارد هیچ، مایه‌ی ننگ و نفرت بشریت است. چرا که جنگ یکی از شقاوت بارترین پوچی‌های نوع بشر است و در یک آن همه‌ی دستاوردهای مادی و معنوی آدمی را به باد فنا می‌دهد. معمولاً، جنگ‌ها را ما مردها راه انداخته و ادامه داده‌ایم. جنگ افروزی زنان در تاریخ گدشته به صورت کاملا استثنائی عمل کرده است و اغلب از زنانی سر زده که می‌خواسته‌اند ادای ما مردها را در بیاورند.
۴-باز هم از تجاوز و تهاجم حرف می‌زنم و به یک مقایسه‌ی ساده دست می‌زنم. فکر می‌کنم شما چه زن باشید و چه مرد در این اظهار نظر با من شریکید که اغفال و تجاوز یکی از زشت ترین صفات بشری است. باز هم مجبورم اعتراف کنم که تجاوز و اغفال را در همه‌ی زمینه‌ها براحتی می‌توان در قاموس مردانه پیدا کرد. بعضی از مردها حتی زمانی که به پلیدترین کارها یعنی اغفال دختران بی گناه و تجاوز جنسی علیه زنان مظلوم و بی پناه دست می‌زنند، ‌ با هزار و یک وسیله کار خودشان را توجیه می‌کنند و بی هیچ عذاب وجدانی و بدون آنکه حتی کک‌شان هم بگزد به زندگی عادی ادامه می‌دهند که هیچ، ‌ بد تر از آن، خودشان را هنرمند و شاعر را هم جا می‌زنند و مخصوصا وقتی پا به سن می‌گذارند به صورت مدافعین پر و پا قرص اخلاق و عفت عمومی هم در می‌آیند. واقعا که:
آنچه بسی نرم تر از روی توست
سنگ پاست
آنچه مثال خم ابروی توست
طاقنماست
آنچه به قامت ز تو کوته تر است
عرعر است
من با دو چشم خود دیده و با دو گوش خود شنیده‌ام که چطور مردان قرتی و بیکار و بیعار با یکدیگر مسابقه گذاشته‌اند که چه تعداد زن و دختر را فریب داده و مورد تجاوز قرار داده‌اند و چندتای آن‌ها باکره بوده‌اند. اگر آن طرف قضیه را در نظر بگیریم می‌بینیم که تهاجم و تجاوز و اغفال از جانب زنان در همه‌ی زمینه‌ها نادر و علیه مردان تقریبا نایاب بوده است.
۵-اگر می‌خواهید تفاوت را ببینید همین نهاد حرم را در نظر بگیرید که به شکل رسمی و قانونی‌اش در خیلی از کشورهای جنوب و به صورت رسمی‌اش تقریبا در کلیه‌ی کشورهای شمال و جنوب هنوز هم ادامه‌ی زندگی می‌دهد. ما مردها به سهولت آب خوردن به خودمان اجازه داده‌ایم که در آن واحد هر تعداد زن را که دلمان خواست را به صورت کنیز و کوچک و اسباب عشرت و خوشگذرانی خودمان در بیاوریم و آن‌ها را بزور وا دار کنیم که روی نا محرم نبینند و خودشان را پشت صد تا دیوار در چادر و قاقچور و روسری و روبنده پنهان کنند مبادا به اندازه‌ی پر کاهی از "راه" بدر بروند. جالب اینجاست که ما در هر کجا که زندگی کرده‌ایم مذهب و مرام را در خدمت مصالح مردسالارانه‌ی خود درآورده‌ایم. اشپنگلر فیلسوف آلمانی در بحبوحه‌ی یک تازی نازیسم اندرز می‌داد که "زن نه معشوقه‌ی خوبی است و نه رفیق مناسبی؛ زن‌ها فقط مادر‌های خوبی هستند" و هیتلر به زنان فرمان می‌داد که به پیش به سوی دیگ و دیگچه!
حالا بیایید به عنوان جنس مرد نظری به روابط بین دو جنس بیندازیم. انصاف دهیم و ببینیم آیا زنان حتی یک هزارم این ستم‌ها را علیه مردان انجام داده‌اند؟ زن حتی زمانیکه قدرت دارد و از هفت دولت آزاد است به یک شوهر یا یک معشوق بسنده می‌کند. تازه ما مردها سه قورت و نیم مان هم باقی است که زن ضعیف، عاجزه، سرسیاه، ناقص العقل و بی وفاست. ما مردها اگر زنی با داشتن شوهر پایش برای مرد دیگری بلغزد، با شتاب چماق تکفیر بر می‌داریم و همه زنان عالم را به یک چوب می‌رانیم. هیچ مردی به خودش زحمت نمی‌دهد برو در عمق زندگی چنین زنی غواصی کند و ببیند چگونه شوهر هفتاد بلا سرش آورده و در واقع خود او را به چنین راهی سوق داده است.
من به عنوان یک مرد آرزو می‌کنم همسرم هرگز در وفاداری از خط من پیروی نکند. بگذارید مطلبی برایتان بگویم که تا به حال به احدی ابراز نکرده‌ام:
وقتی در تحقیقات خود داشتم موضوع چند همسری را بررسی می‌کردم، به زنان هفت شوهره‌ی تبت برخوردم. دلم خوش شد و با خود گفتم این به آن در. زن‌ها هم اگر دستشان برسی دست کمی از ما مردها ندارند. ولی از شما پنهان نباشد این دلخوشی چند لحظه بیشتر دوام پیدا نکرد. خیلی زود فهمیدم که حتی در آن جامعه‌ی ابتدایی این ما مردها هستیم که زن‌ها را به هفت شوهری وا داشته‌ایم به این ترتیب که برادر بزرگتر یک زن می‌گیرد و اورا مثل آش نذری برادر وار بین اخوی‌های کوچکتر تقسیم می‌کند و در اینجا هم این زن است که باید جور همه را بکشد.
بگذارید برایتان اعتراف کنم که در جریان بررسی، یک شادی زودگذرتر دیگر هم به من دست داد و آن عبارت از این بود که وقتی از نظر زبان شناسی بررسی کردم دیدم زبان فارسی از معدود زبان‌های دنیاست که ضمیر مشترک "او" را هم برای مرد و هم برای زن به کار می‌برد. با خود گفتم: "ما مردهای ایرانی چقدر نجیب هستیم که بر خلاف مردهای سایر کشورها زنان را مساوی با خودمان قلمداد می‌کنیم. " بعدها که با عمق بیشتری در ادبیات گذشته غور کردم مشاهده کردم که کاربرد ضمیر "او " به خاطر این بوده است که ما مردها تاریخا وجود و هستی اجتماعی زن را انکار کرده و همواره کلمه‌ی "او" را به عنوان ضمیر مذکر استعمال کرده‌ایم نه ضمیر مشترک.
۶-طی هزاره‌های متمادی-حتی قبل از آنکه اهرام مصر ساخته شوند- بخشی از مردان از صدقه‌ی سر زن‌ها شغل‌های نان و آب داری پیدا کرده‌اند که نه رویم می‌شود و نه ترس از هم جنسانم اجازه می‌دهد از برخی از این مشاغل نام ببرم. من تا به حال نه شنیده، ‌نه دیده و نه خوانده‌ام که زن از صدقه‌ی سر مردی نان بخورد. نمی‌خواهم موضوع را بیشتر بشکافم. در خانه اگر کس است یک حرف بس است.
۷-ناگفته نماند که بسیاری از مشاغل سطح عالی نیز وجود داشته و دارد که درشان هرگز به روی زنان باز نبوده است. مثلا کاتولیک‌ها، مسلمانان و یهودیان زن را به عنوان رهبر و مرجع مذهبی قبول ندارند. به چیستان ذیل توجه فرمایید تا ببینید پل در کجای هفده طاق قرار دارد:
آن چیست که هرگز نخورد او را زن
گر مرد خورد قوی شود او از تن
نرم است و لطیف ولی در خوردن
نه دست به کار آید و نه لب نه دهن
فکرتان به جای ناجور نرود. جواب این چیستان اجتهاد است. به این معنی که طبق موازین شرعیه و اصول اثنی عشریه زن نمی‌تواند به درجه‌ی اجتهاد برسد و به صورت مرجع تقلید درآید. علتش شاید این باشد که -بر خلاف تبلیغات ما مردان که زن‌ها را مقلدترین موجودات جهان قلمداد می‌کنیم- زن جماعت موضوع تقلید و مرجعیت را از بیخ و بن منکر است. شاید به همین دلیل هم باشد که جمهوری اسلامی ایران از هر طرف زنان را در منگنه قرار داده است. البته زنان هم با فن‌های بدلی که به کار می‌برند رژیم را مرتبا به الغوث الغوث وا داشته‌اند.
به همین ترتیب تا آنجا که من خبر دارم تا به امروز از طایفه‌ی زنان کسی به درجه‌ی پیغمبری مبعوث نشده است. من هر چه کتب عهد عتیق و عهد جدید را ورق زدم حکمت این مسأله را پیدا نکردم که نکردم.
زندیقی می‌گفت خداوند جبار منان که خود از جنس مرد تشریف دارد، به سبب اطلاع از قدرت لایزال زنان و از ترس اینکه زنان مبادا قدرت مطلقه را یکبار از دستش در بیاورند، ‌آنان را از نمایندگی خود محروم فرموده است. من حرف این زندیق را به علت آنکه بوی کفر و الحاد می‌دهد قاطعانه رد می‌کنم و یافتن دلیل این امر را به عهده‌ی تو خواننده‌ی عزیز می‌گذارم.

ب) کارهایی که زنان می‌کنند و مردان نمی‌کنند:
۱-آهای جوانمردان، عاقله مردان و کامله مردانِ ربع مسکون اینقدر به علیا محذرات فیس و افاده نفروشید که "آهای زن‌ها این ماییم که تخم بچه را توی رحم شما می‌کاریم" در این مورد بخصوص باید عرض کنم که اولاً اگر که تخمک (اوول) و محیط مساعد رحم نباشد، تخم یک دقیقه هم دوام پیدا نمی‌کند. دوماً تخم را زارع می‌تواند همینطور الله بختکی در شوره زار هم بپاشد. مهم زمین است که باید مرغوب باشد. این موجود عزیزی به نام زن است که نُه ما و نُه روز و نُه ساعت و نُه دقیقه جنین - که همانا ضامن تداوم هر دو جنس ماده و نر نوع بشری است - را در شکم خودش نگه می‌دارد و از خون دل به او غذا می‌دهد. همه‌ی ما - هر که باشیم و از هر جا برسیم - از خون دل مادرانمان تغذیه کردیم تا آدم شدیم. مولوی بیخود نگفته که "تا جنینی کار خون آشامی است. " حالا ما مردها بیاییم و با دم مان گردو بشکنیم که ایهاالناس بدانید و آگاه باشید که ما شاخ قوچ شکسته‌ایم چرا که ما قادریم ایستاده پیشاب کنیم و زن‌ها نمی‌توانند. جل الخالق که این کار ما را هم ردیف خر و قاطر و روباه و شتر و سایر حیوانات قرار می‌دهد و ما خود نمی‌دانیم. ما مردها عمداً فراموش می‌کنیم که اگر کورش کبیر هم بشویم باز هم نمی‌توانیم نقش حامل نسل فردا را بازی کنیم. به همین دلیل است که در علم جمعیت شناسی زن را عامل باروری به حساب می‌آورند نه مرد!
۲-زن‌ها تنها حامل نسل فردا نیستند، بلکه پرورش دهنده‌ی آن نیز محسوب می‌شوند حتی اگر دوش به دوش مرد کار کنند و مسئولیتی ده برابر بیشتر از مرد را بپذیرند. خیال نکنید که این زن‌ها هستند که از لحاظ غریزی به خانه داری و بچه داری علاقمندند. این ضرورتی است برای بقاء هم زنان و هم مردان. اینجانب ضمن تحقیقات خود با اندکی زحمت و دقیق تر شدن در موضوع به این نکته پی بردم که هر موجود زنده برای ادامه‌ی زندگی و رشد و تداوم نسل خودش به غذا، ‌سرپناه و تولید مثل نیاز دارد.
حال اگر زن‌ها اغلب در خانه می‌مانند و به بچه‌ها می‌رسند دلیلش این است که ما مردها دم به تله نداده‌ایم. زنان که عاشقند و صاحب قلبی مهربان و روحی لطیف، زنان که در مکتب عشق پرورده شده‌اند، زنان که انسان را با تمام عظمتش درک می‌کنند، زنان که علیرغم محروم بودنشان بیش از ما مردان به سلامت نسل بشری علاقمندند نتوانسته و نمی‌توانند کودک بی پناه را به حال خود رها کنند. کاری که ما مردها بارها و بارها انجام داده‌ایم. من در ایران، ‌ هند، نپال، پاکستان، افغانستان، کشورهای اروپایی، ‌ کانادا و ایالات متحده آمریکا بارها و بارها شوهرانی را دیده‌ام که زن و چند فرزند قد و نیم قد خود را رها کرده و به قول خود به دنبال زندگی‌شان (چه زندگی؟) رفته بودند. عکس این قضیه را حقیر تا این لحظه که برایتان قلم را روی کاغذ می‌آورم در هیچ جا ندیده‌ام.
امروز حتی در جوامع غربی که همه چیز -حتی روابط انسانی- ماشینی و مکانیکی شده است، ‌ جامعه بیش از پیش با پدیده‌ی "مادر مجرد" (Single Mother) سرو کار دارد تا "پدر مجرد". نتیجه آنکه اگر ما مردان ابوعلی سینا، ‌آلبرت انشتاین یا نورمن بتون هم باشیم باز همه چیزمان را مدیون مادران خود یعنی نیمه‌ی برتر جامعه هستیم. می‌دانید چرا از بین مخترعین و مکتشفین و فیلسوفات عالم کثیری مرد و قلیلی زن وجود دارند؟ علتش این است که زنان از همه چیز خود مایه گذاشته‌اند و خودشان را یکسره فدا کرده‌اند تا از ما مردان مخترع و مکتشف بسازند.
۳-اینجانب مثل بسیاری از هم جنس‌های خودم طی سال‌های سال عقیده داشتم که ما مردان از زنان شجاع تر و قوی تر هستیم. متاسفاه یا خوشبختانه تحقیقاتی که ذکر آن رفت این پیش داوری را بر هم زد.
من قبل از آنکه بررسی خودم را درباره‌ی دو نیمه‌ی بشری کاملا به پایان برم به این نتیجه حیرت انگیز و منطقی رسیدم که رنان از هر لحاظ از ما مردان شجاع تر، ‌ جسور تر و نیرومند ترند. اشکال ما مردها همواره در این بوده (و امروز هم در این است) که جنگ افروزی و خونخوارگی را با شجاعت و لاف زنی را با قدرت جسمی و روانی اشتباه گرفته‌ایم.
شجاعت از آن زنانی است که در شرایطی که -در ایران، ‌الجزایر، ‌ترکیه، مصر، اردن و خیلی از کشورهای دیگر- مردها ماست‌ها را کیسه کرده‌اند، با هزار و یک ترفند مبارزاتی تن به ذلت و اسارت نمی‌دهند. درحالی که برخی از هم جنسان ما -به خاطر حفظ و ادامه قدرت و تسلط شان- شرایط نامردمی کنونی را تحمل می‌کنند - شرایطی که اگر زنی نیم سانت مقنعه‌اش را پایین تر بکشد باید فاتحه خودش را بخواند.
به من یکی تاریخا ثابت شده و تجارب دهه‌ی آخر قرن بیستم نیز بر آن مهر تأیید کوبیده که رژیم‌های خونخوار حتی زمانی موفق می‌شوند همه‌ی نهاد‌ها و ایده‌ها را سرکوب کنند، از پس زنان بر نمی‌آیند. راه دور نمی‌رویم، ‌همین ایران خودمان را نگاه کنید، ‌حتی اگر تقی به توقی نخورد ولی در چهارچوب نظام موجود یک ذره نفیر آزادی بدمد و یا حتی ندمد، اولین کسانی که قوانین ما قبل قرون وسطایی رژیم را به ریشخند خواهند گرفت زنان خواهند بود. مثل روز برای من روشن است و همین الان دارم با چشم درونی خودم می‌بینم که دیری نخواهد پایید زنان هزاران چادر و مانتو و مقنعه و روسری را از دم قیچی‌های ریز ریز میرزا نصرالله خیاط ریزترش کنند. این همه مدهای زیر چادر که همین امروز در ایران رواج دارد: پیراهن‌های یقه بار، ‌ بیکنی‌های توری، ‌ مینی ژوپ‌های رنگ وارنگ، شلوارک‌های تنگ و چسبان و غیره خودشان نوعی مبارزه‌ی منفی است علیه رژیمی که تحت سیطره‌ی قاهره‌ی آن هیچ نرینه‌ای جرأت نفس کشیدن ندارد. اینهمه کشتار بی رحمانه‌ی زنان، شلاق خوردنشان در ملاء‌عام، اسید پاشیدن به صورت‌های نازنین و تیغ کشیدن به بازوان مرمرینشان نمایشگر این واقعیت است که زن ایرانی در مبارزه‌ی رهایی بخش خویش از هر بخش دیگر جامعه سر سخت تر و پیگیر تر بوده است. برادران حزب الله (و متحدین مؤنث و ضد زن‌شان مثل خواهران زینب و گشت‌های فاطمه زهرا) با تمام اهمپ و تلمپ و ترورهای داخل و خارج کشورشان توی باتلاق گیر کرده‌اند و در برابر مبارزه‌ی زنان به "بکی یا الله" گفتن افتاده‌اند. حالا خودتان انصاف بدهید ما مردها شجاع تریم یا همسران و خواهران و دخترانمان؟
۴-در مورد قدرت روحی زن، ‌ حتی متعصب ترین مردها هم قبول دارند که زنان در برابر مشکلات، سختی‌ها، مصائب و فجایع طبیعی و انسانی به مراتب از مردان بردبارتر و مقاوم ترند. ما مردها نباید قدرت روحی زن را تنها در این نکته ببینیم که زن درد زایمان را تحمل می‌کند، ‌ بلکه باید این نکته را به رسمت بشناسیم که این موجود شریف در دنیای مردسالار، هر روز صد بار میزاید و زاییده می‌شود و انواع و اقسام فشارهای روحی و جسمی را تحمل می‌کند - فشارهایی که اگر یکصدم آن به ما مردها وارد می‌شد حتی استخوان‌هایمان را آهک می‌کرد. تحلی قدرت روحی زنان، مقاومت و مبارزه پی گیر مادران دادخواه ایرانی است که در باره آن کتاب‌ها می‌توان نوشت.
۵-از قدرت روحی می‌رسیم به قدرت جسمی که بین خودمان بماند ما مردها به یک کلک مرغابی دست زده‌ایم:
در زورخانه‌ها، استادیوم‌ها و میادین ورزشی را بر روی زنان بستیم و یا در مسیر دست یابی‌شان به این مراکز محدودیت ایجاد کردیم و بعد هم همه جا قمپز در کردیم که ما پهلوانیم و فرادست و زنان ضعیفه و ناتوان و فرودست. اشتباه است اگر کسی بیاید و رکوردهای قهرمانی زنان و مردان را در رشته‌های دو میدانی، پرتاب نیزه، وزنه برداری و غیره مقایسه کند. اگر بیاییم محرومیت تاریخی زنان را در نظر بگیریم و به قهرمانی آنان در تمام حوزه‌های زندگی نظر افکنیم و به جای عده‌ی انگشت شمار زنان و دختران، قهرمانی قاطبه‌ی زنان را در نظر بیاوریم مشاهده خواهیم کرد که این مقایسه چقدر بی معنی است و رکورد قهرمانی زنان به چند برابر مردان می‌رسد.
اجازه دهید باز گردم به تحقیقات خودم در مورد دو جنس و از یکی از آزمایشات عینی خود پرده بردارم:
من که - پنهان از شما نباشد - نسبت به قدرت فراتر جسمی زن شک داشتم، اول از عالم حیوانات شروع کردم. در عالم حیوانی مشاهده کرده که در بین کلیه‌ی انواع جنس ماده از جنس نر قویتر، ‌ شجاع تر، ‌ تیز تر، مقاوم تر و با هوش تر است. مشاهدات و تحقیقات بعدی‌ام به من -بدون برو و برگرد- ثابت کرد که از لحاظ این مقایسه هیچ تفاوتی بین عالم حیوانی و دنیای انسانی وجود ندارد. من برای همیشه قانع شدم که ما مردها در برابر زنان نه تنها ضعیف تریم بلکه در حقیقت پهلوان پنبه هایی بیش نیستیم. در هند و نپال زنانی را دیدم ورزیده، با ماهیچه‌های سفت و برآمده که سنگین ترین کارهای ساختمانی را انجام می‌دادند و با ده من بار از سه تا نردبان بلند که آن‌ها را به هم بسته بودند بالا می‌رفتند در حالیکه کودکشان روی تلی از خاک و شن وول می‌خوردند و مادر -در حالی که معلوم نبود شوهرش به کدام جهنم دره‌ای رفته است- در زیر نظارت شدید کارفرما هم کار می‌کرد و هم چشم به بچه داشت. یکبار با مشاهده‌ی چنین وضعی به رگ غیرتم برخورد و در یک لحظه هوس کردم "مردانگی" خود را به زنان کارگر نشان بدهم. با دست خالی و بدون هیچ باری بر دوش از نردبان اول بالا رفتم. هنوز پله‌های این نردبان را طی نکرده بودم که دیدم اهلش نیستم. به روی خودم نیاوردم. به بالا رفتن ادامه دادم تا رسیدم به پله‌ی اول نردبان دوم. در حالی که پاهایم می‌لرزید احساسی از غرور آسوده‌ام نگذاشت و به پایین نگاه کردم. فاصله زیاد بود و باور نکردنی. سرم به دوران افتاد و کنترل از دستم در رفت. سه پله‌ای افتادم پایین و با هزار مصیبت خودم را گرفتم و دستم را به یکی از پله‌ها بند کردم. تمامی زنان کارگر به من خندیدند. بور شدم.
۶- برای اینکه بی طرفی را رعایت کرده باشم مجبورم اعتراف کنم که در برخی از تحقیقات علمی دیگران به این نتیجه گیری برخورد کردم که وزن مغز زن به طور متوسط سیصد گرم از وزن مرد کمتر است. این "دستاورد بزرگ" که مثلاً مو هم لای درزش نمی‌رفت مرا به عنوان یک مرد کیفور کرد. با خود گفتم: "یافتم! یافتم! سوراخ دعا را پیدا کردم! نقطه ضعف را! این دستاورد بزرگ علمی را می‌برم و به عنوان تک خال برنده همه جا بر طبل فرو می‌کوبم و می‌زنم فرق سر طرفداران برابری جنسیتی! "
هنوز از این فکر و خیال خلاص نشده بودم که این "دستاورد بزرگ علمی" خورد توی سر خودم: من فقط به کمیت مغز انسانی توجه کرده بودم نه به کیفیت آن. در ادامه‌ی بررسی‌های خود، در مطالعات و نتیجه گیری‌های دانشمندان فیزیولوژی غور کردم و به درک این نکته نایل آمدم که در مغز هر موجود زنده آنچه مهم است کیفیت و چین خوردگی‌های کورتکس (پوسته‌ی خاکستری مغز) است نه وزن آن. از این لحاظ با کمال شگفتی دریافتم که زنان در مرتبه‌ی بالاتری از مردان قرار دارند. این موضوع مرا به یاد دو خاطره انداخت که ذیلاً برایتان نقل می‌کنم:
خاطره‌ی اول؛
آقا بزرگ همسایه‌ی دیوار به دیوار ما رادیویی داشت به اندازه یک لنگه در که طاقچه‌ی عمیق و پهن پنج دری‌شان را تا زیر سقف پر می‌کرد و دو تا آدم گردن کلفت به زور می‌توانستند آن را بلند کنند. این رادیو با آنهمه دنگ و فنگ و صفحه‌ی ساعت مانند جلوش فقط تا فاصله‌ی دویست کیلومتری را می‌گرفت. برزو پسر آقا بزرگ که همبازی بود گاه و بیگاه می‌زد توی چشمم که ما رادیو داریم و شما ندارین!
عقده‌ی نداشتن رادیو شب و روز مرا آزار می‌داد تا اینکه روز آمد و روز رفت و برادر بزرگم که سال‌ها بود ندیده بودمش، از کویت برگشت و برایمان یک رادیو فسقلی آورد که خودش می‌گفت در تمام شیخ نشین‌ها لنگه‌اش پیدا نمی‌شود. تا چشمم به رادیو افتاد با خودم گفتم: -حالا نوبت منه- بدو رفتم برزو را آوردم خانه و رادیومان را بهش نشان دادم. برزو نگاهی سرسری به رادیو ما انداخت، پوزخندی زد و گفت: "برو بابا اینم شد رادیو! از جعبه‌ی مار گیری درویش‌ها هم کوچکتره. بنازم به رادیو خودمان که بابای رادیو شما حساب میشه! " آقا داداش که آن جا نشسته بود به پر شالش بر خورد. خیره خیره به برزو نگاه کرد و گفت: "منظورت همون لندهور دوره‌ی شاه وزوزکتونه؟ اون که رادیو نیست چمدونه اوج بن عنقه. حالا بگو ببینم کوجا رو می‌گیره؟ " برزو بادی به غبغب انداخت و گفت: " شیراز رو واضح واضح می‌گیره. "آقا داداش رادیو فسقلی خودمان را باز کرد. شیراز که جای خود داشت، تهران و اهواز و آبادان و سنندج را گرفت و بعد هم برای اینکه روی برزو را کم کرده باشد جاهایی را گرفت که به زبان هایی حرف می‌زدند که نه برزو و نه من تا آن رپز نشنیده بودیم. سپس آقا داداش رو به بروز کرد و گفت: "برو به آقا جون و مامان جونت بگو یه رادیو توی خونه فلانی پیدا شده که عمه‌ی رادیو ماس! " برزو دماغ سوخته خانه‌ی ما را ترک کرد. من یک وجب بزرگتر شدم. از آن روز به بعد من و برزو اختلافمان را در مورد رادیو فراموش کردیم تا معضل تازه‌ای برای هر دو ما پیش آمده بود حل کنیم. سرانجام لطف الله رادیو ساز این راز را برایمان گشود: "فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه، توی رادیوی کوچک دستگاه‌های ظریفی کار گذاشتن که هم تعدادشون از رادیو بزرگه بیشتره و هم دقیق تر کار می‌کنن. " یک هفته بعد من و برزو فرصت لازم را پیدا کردیم و با هزار ترس و لرز دور از چشم بزرگتر‌ها و با راهنمایی‌های قبلی لطف الله پشت هر دو رادیو را باز کردیم و دیدم صَدّق یا مرشد.
خاطره‌ی دوم:
پدرم همیشه به من سرکوفت می‌زد که: "تو کله‌ات کوچیکه و وزن مغزت نیم وقّه است واز این لحاظ است که از برادرت کم عقل تر افتاده ای" (انگار خواهرها جزو آدمیزاد نبودند). می‌دانستم که عقلم اگر از سایر برادر‌هایم زیادتر نباشد کمتر نیست ولی هیچ وسیله‌ای نداشتم که به بابا ثابت کنم که بین عقل و وزن مغز آدمی هیچگونه رابطه‌ای وجود ندارد. به هر دری زدم و از هر کس مدد خواستم. هیچکس حتی دبیرهای جوراجور دبیرستان مان نتوانستند به دادم برسند. عاقبت فقط اقبال خوش بود که دست یاری به سویم دراز کرد:
عبدالمطلب کله بزرگِ (نه کله گنده) معروف شهر سرش از چرخ مغنی گری بزرگتر بود و بی اغراق یک من ونیم و یک وقه و نیم وقه و نصف نمه و شش قاز مغز توی کله‌اش داشت. او ‌در شهر چنان گُلی ساخت که مثل توپ صدا کرد. داستان از این قرار بود که در یکی از ایام سعد، میرزا آقای بند باف عبدالمطلب را به عروسی پسرش دعوت می‌کند. عبدالمطلب بعد از اینکه پلو سیری می‌خورد به قصد قضای حاجت وارد کنار آب می‌شود. آن روزها مستراح‌ها را معمولا زیر پله درست می‌کردند و یک در کوچک که به سختی آدم می‌توانست داخل آن بشود برایش می‌گذاشتند و اصطلاحا به آن می‌گفتند اتاق یک دری. موال خانه‌ی میرزا آقای بند باف در تمام شهر به اتاق نیم دری مشهور شده بود و اگر مادر شوهری می‌خواست عروسش را نفرین بکند می‌گفت: "الهی گرفتار اتاق نیم دری خونه‌ی میرزا آقای بند باف بشی! " به هر حال دردسرتان ندهم جناب عبدالمطلب به شکل یک وری وارد اتاق نیم دری می‌شود. بعد ازاینکه کار خود را تمام می‌کند عقلش نمی‌رسد که همانطور که داخل شده خارج بشود. سعی می‌کند راست راست خارج بشود ولی پهنای شانه‌اش دو برابر پهنای درگاه مستراح است. دو ساعتی در آن مکان محترم می‌ماند، سر و صدای قضیه را در نمی‌آورد و فکر می‌کند. وقتی عقل‌اش راه به هیچ جایی نمی‌برد دست به بنا گوش می‌گذارد و مثل رجبعلی کل عابد اذان گوی مسجد چهار راه امروز داد نکش کی بکش: "های مدد!‌های کمک!‌های داد!‌های هوار!‌های یا حق! " در مجلس عروسی غلغله می‌شود. مردها از جلو و زن‌ها از عقب می‌ریزند جلو کنار آب. جالب اینجاست که صاحبخانه و مدعوین هم که از عبدالمطلب پرت ترند عقلشان نمی‌رسد که او را راهنمایی کنند که "یالا خبر مرگت یک وری بشو، ‌گورت گم کن و بیا بیرون! " عاقبت بعد از کلی معطلی بیل و کلنگ می‌آورند، دیوار مستراح را خراب می‌کنند و عبدالمطلب را می‌کشند بیرون.
به محض اینکه این ماجرا شنیدم به دو رفتم باغ پهلوی بابام. او که زودتر از من از قضیه بو برده بود تا مرا دید برای یکی دو دقیقه آبیاری درختان را رها کرد و گفت: "میدونم پسر جون! می‌خوای بگی اگه عقل وکمال توی بزرگی کله س، بایستی عبدالمطلب می‌شد افلاطون دورون" و پس از آن پدرم هرگز موضوع کوچکی کله‌ام را به رخم نکشید.
در بررسی که شرح آن گذشت، عملا مشاهده کردم که از ساده ترین تا پیچیده ترین امور زندگی، مغز زن‌ها بهتر از مغز مردها کار می‌کند. اصطلاح مکر زنان که در ادبیات مردانه کرارا علیه زنان به کار رفته است، در کُنه و جوهر خودش چندان هم بی مورد نیست.
زنان در بین همه‌ی ملت‌های عالم و در کلیه‌ی ادوار تاریخ -حتی در بسته ترین و محدودترین محیط‌ها مثل حرم‌های شاهی یا در پشت سیم خاردار اردوگاه‌های نظامی و زیر فشار سر نیزه- از خود ابتکاراتی نشان داده است که عقل جن به آن‌ها نمی‌رسد. لیکن از آن جایی که این ابتکارات و ابداعات عقلی، اغلب با منافع زیر شکمی یا سلطه گرایانه‌ی مردان منطبق نبوده است، جماعت مرد آن‌ها را "مکر" نام نهاده و این غرض ورزی آشکار را به صورت خطای مشترک همه‌ی نرینه‌ها در آورده است. در حالیکه اگر بخواهیم وجداناً قضاوت کنیم باید اصطلاح مکر زنان را با درایت، کاردانی و زیرکی زنان عوض کنیم.
خوب! رسیدیم به پایان خط. این بود سیری بسیار اجمالی در برخی از نتایج حاصله از تحقیقات حقیر. خودتان دیدید که نیمه‌ی مادینه‌ی جامعه‌ی بشری بسیاری از کارهایی را که زیبنده‌ی هیچ انسان درست و حسابی نیست انجام نمی‌دهند تا کارهایی را به ثمر برساند که انسان را انسان می‌کند. به همین دلیل است که من آن را در مقایسه با نیمه‌ای که خود به آن تعلق دارم نیمه‌ی برتر نام نهادم. هدف من نه پشت قبا تکانی است نه خود شیرینی. در این دوران کهولت، با داشتن عیال و اولاد به دنبال پیدا کردن همسر و معشوقه هم نیستم. شما چه باورتان بشود چه نشود، اعتراف می‌کنم که بررسی به قصد ثابت کردن برتری نیمه‌ای که خودم به آن تعلق دارم شروع کردم. ولی چنانکه بر محققین و مدرسین پوشیده نیست، هر پژوهشی -اگر بخواهد بی طرف بماندـ بدون توجه به خواست پژوهشگر خودش راه خودش را پیدا می‌کند. متأسفانه یا خوشبختانه (هر دو کلمه با روح تحقیق منافات دارد) در جریان بررسی به نتیجه‌ای درست بر عکس مفروضات اولیه‌ام رسیدم، چه خود بخواهم چه نخواهم.
در این سطور پایانی از هر دو نیمه‌ی بشری خودم -مخصوصا نیمه‌ی برتر- عاجزانه تقاضا دارم که از نوشته‌ی من هیچگونه برداشت جنس پرستانه به عمل نیاورند که اگر زنده باشم چهار ستون بدنم خواهد لرزید و اگر مرده باشم در قبر جابجا خواهم شد. بگذارید برای همه‌ی شما برو بچه‌های با معرفت فاش کنم که حقیر چه در همین بررسی و چه در مسیر همه جانبه و لذت بخشی که تا کنون در آفاق و انفس به عمل آورده‌ام، بدون برو برگرد به این نتیجه رسیده‌ام که جنس پرستی (Sexism) برای هر دو نیمه‌ی تفکیک ناپذیر خانواده‌ی بشری از هر ستم و حتی از سم کشنده‌ی نژاد پرستی مهلک تر است.
بلای جنس پرستی وقتی عارض می‌شود که مرد (و البته بیشتر مرد) یا زنی پاچه‌ها را بالا و دست‌ها را به کمر بزند و بگوید مردها یا زن‌ها ذاتا و غریزةً برترند و لذا همه‌ی زن‌ها یا مردها دنائت یا پستی را در جوهر خود دارند. این دید نه تنها با ناموس طبیعت و بشریت در تضاد است، بلکه اگر -دور از همه‌ی ما- روزی همه گیر شود هم نسل مرد از روی زمین بر می‌افتد و هم نسل زن. دید اخیر به جای آنکه بیگانگی بین دو نیمه‌ی مکمل و ضروری یکدیگر را از بین ببرد، به هزار و یک نوع بیگانگی تازه دامن می‌زند و دود آن در چشم کل بشریت مخصوصا ضعیف ترین و بی پناه ترین بخش آن یعنی بچه‌ها خواهد رفت.
حقیقتش را بخواهید دو نیمه‌ی بشری چنان به هم عجین شده‌اند که -اگر متعصب، کوردلی و سلطه طلبی کنار گذاشته شود- منافع یکی از منافع دیگری را تأمین می‌کند. یک مرد اگر واقعا انسان باشد چطور می‌تواند همه چیز -از جمله و به خصوص آزادی- را برای خودش بخواهد و برای مادر، خواهر، همسر، دختر و دوستان و رفقای مؤنث خود نخواهد؟ آزادی، عدالت فردی و اجتماعی، عشق و زیبایی حقوقی هستند درون ذاتی و جهانشمول. هر بخش از بشریت که از آن‌ها محروم باشند به حقوق مسلم کل خانواده‌ی بشری و فرد فرد افراد انسانی لطمه وارد می‌آید. زمانیکه به رابطه‌ی بین دو نیمه‌ی بشری می‌رسیم خیلی راحت می‌توانیم درک کنیم که اگر زن آزاد باشد کل جامعه آزاد است و ما مردها هم در یک جامعه‌ی آزاد بهتر می‌توانیم نفس بکشیم.
اگر زنان در زندگی و تولید اجتماعی شرکت مستقیم داشته باشند کل جامعه سالم می‌ماند و در چنین شرایطی هزار و یک بار از روی دوش مردان نیز برداشته خواهد شد. در این صورت به جای ملاحظات اقتصادی و صور گوناگون فحشا، عشق و عاطفه‌ی ناب انسانی بر روابط دو جنس حاکم خواهد شد. راستی هرگز با خود درباره‌ی تعریف و ماهیت فحشاء فکر کرده‌اید. به نظر حقیر فحشاء رابطه ایست یکطرفه (از جانب مرد) که در آن نیاز اقتصادی زن با نیاز شهوانی مرد مبادله می‌شود و در آن مردان به اختیار و زنان به اجبار طرف مقابل خود را مرتبا عوض می‌کنند و تنوع می‌بخشند. چنین رابطه‌ی غیر انسانی -که در وهله‌ی اول زن‌ها و بعد مردها قربانی آن هستند- متأسفانه در بیش از نیمی از ازدواج‌ها نیز وجود دارد. تنها راه پایان بخشیدن به این رابطه آزادی کامل و همه جانبه‌ی زنان است. من هر چه بیشتر در رابطه بین دو جنس غور می‌کنم، بیش از پیش به این نتیجه می‌رسم که ما مردها بیشتر از خود زنان از رهایی آنان سود می‌بریم و باز هم به تعصب اجازه می‌دهیم که ما را کور و کر و لال بسازد.
بگذارید حرف دلم را بزنم: در خانواده‌ی بزرگ بشری تفاوت جنسی منشأ کشش عاطفی و عشق انسانی است و در عشق هم -چنانکه افتد و دانید- من و تویی وجود ندارد. به قول عطار بزرگ:
در عشق تو من توام تو من باش
یک پیرهن است گو دو تن باش
چون جمله یکی است در حقیقت
گو یک پیرهن در دو تن باش
جانا همه ز آن تو شدم من
من ز آن توام تو ز آن من باش
تصویر آرمانی من از جامعه‌ی بشری میز گردی است که در آن همه‌ی آحاد انسانی به عنوان اعضای برابر شرکت داشته باشند. از سرخ پوستان بیاموزیم که حلقه‌ای تشکیل می‌دهند و دورتادور آن همه از زن و مزد و پیر و جوان به عنوان اعضای مساوی جامعه می‌نشینند و از ساده ترین تا ویچیده ترین مسائل اجتماعی را با همکاری، همفکری و همیاری خودشان حل و فصل می‌کنند.
قبل از آنکه مهر پایانی خودم را بر این نوشته بکوبم، دلم می‌خواهد این نکته را با همه‌ی شما در میان بگذارم که در انتخاب اصطلاح "نیمه‌ی برتر" شک داشتم - گرچه سطر سطر این و جیزه را با امضاء‌و بالاتر از آن اثر انگشت سبابه‌ی راست خود تأیید و تنفیذ می‌کنم. شک روح و جسم مرا می‌خورد که‌ای دل غافل زمانیکه ما از یک کل واحد صحبت می‌کنیم، اگر نیمه‌ای از آن را برتر بخوانیم چه بسا که به کلیت پدیده ضربه زده باشیم. این اصطلاح را صرفا به این خاطر به کار بردم که به نیمه‌ی مادینه‌ی بشریه که به ناحق نیمه‌ی فروتر قلمداد شده بگویم که تو فروتر نیستی بلکه از بسیاری ازجهات برتری. تو توان آن را داری که کوه را دریا، کویر را آباد و زندگی را پربار کنی به شرطی که بخواهی و یاد بگیری که بخواهی، به شرطی که وضع موجود را نپذیری و راه خودت را به زور هم که شده در جامعه باز کنی. این شرایط اجتماعی، فرهنگی، ‌ سیاسی، اقتصادی و تعصبات و کوردلی‌های یک جامعه‌ی جبار منش و در نتیجه مرد سالار بوده که فرصت لازم را برای رشد و تعالی به تو نداده است. تو نباید اجازه دهی اوضاع پست امروزی سرنوشت ترا رقم بزند. تو باید تسلیم ناپذیر باشی. تو می‌توانی و باید خارهای زهرآلود و صخره‌های تیز را از میان برداری و در آسمان هفتم سیر کنی چرا که توان و شایستگس‌اش را داری.
از طرف دیگر این عنوان را انتخاب کردم تا متقابلا به نیمه‌ی نرینه‌ی بشریت ندا دهم که تو هم خودت را آنقدر‌ها بالا نگیر و خانه را از پوشال بر قله‌ی گرد باد مساز چرا که تو هم نقطه ضعف هایی داری که فقط نیمه‌ی دیگر بشری‌ات می‌تواند آن را جبران کند.
به نظر این رهی اگر دنیا بخواهد روزی از کله روی پاهای خودش بایستد قدم اول این است که نیمه‌ی ماده‌ی بشریت به ارزش و توان خودش واقف شود و قدر خود را بشناسد و برای دردی که ملای روم به خوبی آن را تشخیص داده است درمانی عاجل بیاید:
آدمی کوهی است چون مفتون شود
کوه اندر مار حیران چون شود
خویشتن نشناخت مسکین آدمی
از فزونی آمد و شد در کمی

خویشتن را آدمی ارزان فروخت
بود اطلس خویش بر دلقی بدوخت
با شناختن ارزش و توان خویش است که نیمه‌ی مؤثر پیکره‌ی واحد بشری می‌تواند و باید خودش را در جهت تعالی نوع خویش بالا بکشد. قدم بعدی و شاید همزمان، این خواهد بود که نیمه‌ی نرینه خودش را از بالا نشینی پوشالی پایین بیاورد و به نیمه‌ی دیگر خود فرصت رشد و تعالی بدهد.
در آن زمان و فقط در آن زمان خواهد بود که دو نیمه‌ی جدا افتاده‌ی بشریت بلادیده و حسرت کشیده به هم پیوند خواهند خورد و به کل واحد اجازه خواهند داد که سنگ بنای حکومت عشق را بر روی این سیاره‌ی تیزتک سرگردان استوار سازد - حکومتی که در آن جایی برای بی عدالتی، فقر، جباریت، تجاوز و بیگانگی انسان از انسان و انسان از خویشتن خویش وجود نخواهد داشت:
چون که عشق آمد به دل‌ها لانه کرد
خارها را گلبن گلخانه کرد
زهر کین از جام جانان در ربود
شهد ناب مهر در پیمانه کرد
عقل را داد بس برق و جلا
بد سگالان را چو من دردانه کرد
کرد ویران خانه پوسیده را
کاخ ظلم و جور را خمخانه کرد
کفر و دین را در نوردید از صفا
مرز دین و کفر را میخانه کرد
مرد را زن کرد و زن را مرد رند
مرد و زن را دلبر جانانه کرد
مرد و زن انسان شدند از فیض عشق
عاشقی افسون شد و افسانه کرد

عزت مصلی‌نژاد

وینی پک ۱۱ نوامبر ۱۹۹۲



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy