«حال سوال این است که چرا سکوتی سهمگین در رابطه با اعتراض به نسل کشی مردم غزه توسط دولت اسرائیل بر وطن حاکم شده است و از تعدادی انگشت شمار، (که بیشترین سلامها و درودها بر آنها باد.) گذشته، صدایی از اعتراض به نسل کشی و همدردی با کودکان یتیم شده و مادران بی فرزند شده وجود ندارد؟ چرا مدعیان حقوق بشر روزه سکوت قبرستانی گرفتهاند و صدایشان در نمیآید؟ ریشه این بی رحمی و بی مروتی و ناجوانمردی و ناجوانزنی در کجاست؟ چگونه است که مایی که به سعدی خود میبالیم، حال شامل آن آدمهایی شدهایم که سعدی آنها را «انسان» به حساب نمیآورد؟!
«تو کز مهنت دیگران بی غمی/ نشاید که نامت نهند آدمی.»
سال ۱۳۵۳، برای دیدن مسابقه فوتبال ایران- اسرائیل به استادیوم آزادی (آریامهر آن زمان) رفتم. استادیوم تازه ساز و همه جا تمیز و زمین سبز چمن سخت چشمگیر بود. استادیوم پر بود و جای سوزن انداختن نبود. درست از زمانی که تیم اسرائیل وارد استادیوم شد، جمعیت شروع کرد به هو کردن تیم اسرائیل. هو کردنی که در طول مسابقه بدون وقفه ادامه داشت. در نهایت مسابقه با پیروزی و قهرمانی آسیا برای ایران پایان یافت.
اتوبوسهای شرکت واحد ما را به تهران برگرداند و از زمان ورود به غرب تهران در حوالی ویلا شهر مردم به خیابانها ریخته بودند و برای ما دست تکان میدادند.
خشم شدید مردم از دولت اسرائیل به علت جنایتهایی بود که ارتش اسرائیل در حق مردم فلسطین انجام داده و با قساوتی بیسابقه آنها را از خانه و کاشانه خود آواره کرده بود. این در حالی بود که رژیم شاه طرفدار اسرائیل بود و رابطه آنقدر نزدیک بود که ساواکِ او را هم موساد اسرائیل آموزش داده بود. در نتیجه اخبار مربوط به وضعیت اسفبار مردم فلسطین و زندگی آنها در چادرها و بیابانها را سانسور میکرد. ولی شدت جنایتهای اسرائیل بحدی بود که حتی دستگاه سانسور شاه، قادر نشده بود که تمامی خبرها را سانسور کند.
به خانه رسیدم و با هیجان نظر اهل خانه را در رابطه با هو کردن تیم اسرائیل پرسیدم. پاسخ دادند: "کدام هو؟ اصلا صدایی نبود و فقط صدای بهمنش بود. " با خشم متوجه شدم که ساواک شاه، صدای جمعیت را در استادیوم سانسور کرده است چرا که هیچ خبرگزاری و رژیم و دولتی نباید بداند که مردم ایران نه طرفدار اسرائیل که طرفدار مردم بی خانمان شده فلسطین میباشند.
واقعیت این بود که در آن زمان، ما در طرف خیر و نیک تاریخ قرار داشتیم. مخالفتمان با اسرائیل نه فقط به علت همکاری شاه با اسرائیل، بلکه و بیشتر به علت دفاع از حقوق مردم مظلومی که سرزمینشان را بزرگترین قدرت استعماری زمان؛ انگلستان، به صهیونیستها بخشیده بود و اسلحه در اختیار آنها قرار داده بود تا فلسطینیها را از خانه و کاشانه خود برانند، دفاع میکردیم. سازمان ملل، فلسطین را به دو قسمت تقسیم و اسرائیل را به شرط برسمیت شناختن کشور فلسطین برسمیت شناخته بود. ولی از آنجا که ایدئولوژی استعماری و نژاد پرست صهیونیسم تمامی فلسطین را برای خود میخواست و بعدها، در سال ۱۹۷۷، آن را بگونهای رسمی در دکترین حزب لیکود جاد داده بود:
«از رود اردن تا دریا، تماما سرزمین اسرائیل خواهد بود.» (۱)
کشوری به نام فلسطین را تحمل نمیکرد. انگلستان و بعد که آمریکا هم وارد شد، رویشان را به طرفی دیگر کرده تا اسرائیل هر آنچه را که میخواهد انجام دهد و فقط برای حفظ ظاهر هر چند یکبار اعلامیهای صادر میکردند. صهیونیستها نیز برای اینکه بتوانند به کشور خود در نزد افکار عمومی غرب مشروعیت ببخشند نیاز داشتند تا دو دروغ را در میان افکار عمومی جا بیاندازند و آن اینکه، آنها وارد مکانی شدهاند که:
۱. سرزمینی است بدون مردم برای مردمی بدون سرزمین.
۲. (صهیونیستها در حال) شکوفا کردن صحرا میباشند.
از آنجا که معلوم بود که فلسطین تحت کنترل دولت عثمانی نه سرزمینی برهوت که سرزمینی آباد بوده است، دروغی دیگر ساخته شد و آن اینکه، در جریان جنگهای ۱۹۴۸ دولتهای عرب از مردم فلسطین خواستند تا خانههای خود را ترک کرده تا ارتش آنها به صهیونیستها حمله کند. اینگونه، بیخانمان کردن حدود ۷۰۰ هزار فلسطینی نه به سبب کشتارهایی مانند دهکده تل زعتر و ویران کردن خانهها برای ایجاد جو ترور وحشت، بلکه لبیک گفتن به درخواست دولتهای عرب منطقه
بوده است. (۲) و اینگونه شد که سرزمین فلسطین خالی از سکنه و صهیونیستهای اروپایی جای آنها را گرفتند.
در نتیجه، فلسطینیها تبدیل به مردمی آواره و سیستم آپارتاید بر آنها تحمیل شد و به قول بزلال اسموتریچ، وزیر اقتصاد دولت نتانیاهو، میباید تنها یکی از سه سرنوشت را انتخاب میکردند: ۱. زندگی در اسرائیل ولی به عنوان مادون انسان و بدون هیچ حقی. ۲. فلسطین را ترک کنند. ۳. کشته شوند. (۳)
البته آن فلسطینی هایی هم که در ۱۹۴۸ حاضر نشدند خانههای خود را ترک کنند، در کشور جدید التاسیس اسرائیل پذیرفته شدند. منتهی به عنوان شهروند درجه دو. (۴) اینگونه، اسرائیل از آغاز به عنوان کشوری با سیستم آپارتاید (۵) بود که تاسیس شد. به علت سلطه عظیم رسانههای لابی صهیونیستها در غرب، تا حمله ۷ اکتبر، کمتر کسی در غرب میدانست که اسرائیل کشوری است آپارتاید که بر برتری نژاد بنا شده است. آنهم سیستم آپارتایدی که بقول یتزاک لاور، ژورنالیست اسرائیلی، بیرحمانه تر از آپارتاید آفریقاق جنوبی میباشد. (۶)
البته نقض سیستماتیک حقوق انسانی فلسطینیها از زمانی که نطفه اسرائیل بسته شد شروع شد. ولی هیچگاه شدت ۷ ماه گذشته در غزه را نداشته است. شدت جنایت و کشتار گونهای بوده است که دیوان عالی بین المللی اسرائیل را مظنون به جنو ساید/ نسل کشی دانسته است و دادگاه بین المللی جنایی در صدد است که حکم دستگیری نتانیاهو و تعدادی دیگر از دولتمردان اسرائیل را به جرم ارتکاب جنایتهای جنگی صادر کند. تا جایی که جو بایدن و کنگره آمریکا، دادگاه را مورد تهدید تهدید قرار دادهاند تا دادگاه جرأت نکند چنین حکمی را صادر کند. (اینگونه با قلدری کامل و آشکارا قوانین بین الملل و در نتیجه استقلال قضایی عالی ترین مقام قضایی جهان را نقض میکنند) نتیجه اینکه؛ دادگاه اعلام جرم را به تاخیر انداخته است. (۷)
حال سوال این است که چرا سکوتی سهمگین در رابطه با اعتراض به نسل کشی مردم غزه توسط دولت اسرائیل بر وطن حاکم شده است و از تعدادی انگشت شمار، (که بیشترین سلامها و درودها بر آنها باد.) گذشته، صدایی از اعتراض به نسل کشی و همدردی با کودکان یتیم شده و مادران بی فرزند شده وجود ندارد؟ چرا مدعیان حقوق بشر روزه سکوت قبرستانی گرفتهاند و صدایشان در نمیآید؟ ریشه این بی رحمی و بی مروتی و ناجوانمردی و ناجوانزنی در کجاست؟ چگونه است که مایی که به سعدی خود میبالیم، حال شامل آن آدمهایی شدهایم که سعدی آنها را «انسان» به حساب نمیآورد؟!
«تو کز مهنت دیگران بی غمی/ نشاید که نامت نهند آدمی.»
واقعا ما را چه شده است که در طرف «شر» تاریخ قرار گرفتهایم؟
چرا شخصیتها و جریانهای حقوق بشری در ایران روزه سکوت گرفتهاند؟ مگر نوزادان و کودکان و زنان و مردان فلسطینی که در غزه یا قربانی بمبها میشوند و یا در نتیجه قحطی که اسرائیل بر آنها تحمیل کرده است جان میدهند، انسان نیستند و نباید از حقوق انسان برخوردار باشند؟
دیوان دادگستری جهانی، اسرائیل را مظنون به جنوساید/نسل کشی فلسطینیها در غزه اعلام کرده است.
دادگاه کیفری بین المللی، در حال آماده کردن حکم دستگیری نتانیاهو و اعضای دولتش به جرم جنایتهای جنگی است، تا جایی که دولت آمریکا و کنگره آمریکا به تهدید و ارعاب دادگاه پرداخته و نتانیاهو میگوید که اگر حکم صادر شود، فلسطینیها را کن فیکون خواهد کرد!
جنبش عظیم دانشجویان آمریکایی در بسیاری از مهمترین دانشگاههای جهان برای دفاع از حقوق انسانی مردم فلسطین، زلزلهای سیاسی در آمریکا ایجاد کرده است و یورش پلیس سرکوبگر آمریکا با حمایت کامل دستگاه سیاسی و رسانهای آمریکا، کوشش در هم شکستن آن را دارد. هزاران دانشجو دستگیر شدهاند ولی با وجود سرکوبها و فرستادن چماقدارهای صهیونیست اسرائیلی و سلطنت طلبهای صهیونیست ایرانی! (۸) برای در هم شکسستن آنها (در دانشگاه یو سی الای کالیفرنیا) و تهدید به اخراج و اولتیماتوم لابیهای قدرتمند صهیونیستی به اینکه در صورت ادامه جنبش، مانع کار پیدا کردن آنها خواهند شد، جنبش هنوز ادامه دارد و میتواند به جنبش عظیم و سراسری ضد جنگ تبدیل شود.
سازمان و شخصیت حقوق بشری در جهان نیست که جنایتهای اسرائیل را محکوم نکرده باشد. ولی... ولی در تاسف کامل باید پذیرفت که در ایران و در میان شخصیتهای حقوق بشری ایران، گذشته از تعدادی انگشت شمار، ما شاهد سکوتی قبرستانی در میان آنها میباشیم.
سوال را دوباره میپرسم: واقعا ما و بخصوص حقوق بشریها را چه شده است که خود را در طرف «شرّ» تاریخ قرار دادهایم و چه دلایلی سبب شده است که وقتی به مردم فلسطین میرسد، «شرور» میشویم و زندگی در میان شرورها را انتخاب میکنیم؟ فکر میکنیم که اگر سکوت کنیم و چیزی نگوییم، کسی متوجه نمیشود که زندگی در میان شرورها را انتخاب کرده این. متوجه نمیشوند؟!
- متوجه نمیشوند که با خود صادق نبودهایم؟
- متوجه نمیشوند که بقول ژان پول سارتر، با «خود فریبی/bad faith» عمل کردهایم؟
- متوجه این نمیشوند که میان باور خود و عمل خود حفره نفاق را حفر کردهایم و منافقانه موضع گرفتهایم؟
- متوجه نمیشوند که با حقوق انسان اینهمانی نجستهایم و از آن استفاده ابزاری میکنیم؟
- متوجه این نمیشوند که برای ما هم خون بعضی سرخ تراز خون دیگری است و در ما نرمها و روانشناسی نژاد پرستی ساری است و جاری؟
- متوجه نمیشوند.....؟
تبار شناسی چرایی در طرف شر تاریخ قرار گرفتن
در اینجا لازم است بگونهای بسیار خلاصه به تبار شناسی چرایی خود را در طرف «شر تاریخ» قرار دادن پرداخت:
مهمترین عناصر باوری، اخلاقی و رفتاری که سبب چنین موضعی شده است، از جمله این علل میباشند:
۱. وقتی مردمی به خود نقش دیوِ وارونه کار شاهنامه را میدهند، نه «رستم» که «ضد رستم» میشوند. توضیح اینکه از آنجا که بسیاری در درون جامعه ملی و نخبگان سیاسی، هم عمل سیاسی را نه از منظر حقوق انسان که از منظر قدرت - سیاست انجام میدهند و هم فاقد حداقل پیچیدگی لازم سیاسی بوده و هم نفرتی کور شده و شدید به رژیم خیانت، جنایت و فساد حاکم دارند، حقوق را قربانی مصلحت شکل گرفته در گفتمانهای سیاسی میکنند. به این معنی که فکر میکنند، موضع درست سیاسی این است که هر موضع سیاسی که استبداد حاکم دارد، آنها باید موضع ضد آن را بگیرند و اگر رژیم بگوید سفید است آنها باید بگویند سیاه است. اینگونه نه تنها امکان عمل و تحلیل و نوع نگاه از منظر حقوق انسان و حقوق ملی را ترک کرده و در موقعیت «ضد حق» قرار میگیرند بلکه در عمل سیاسی نیز نه «کنش» که «واکنش» و نه «فعال» که «فعل پذیر» میشوند. در نتیجه این استبداد است که وضعیت «فعال مایشاء» را پیدا میکند و این دسته از مخالفانش «قائم بالذات» بودن خود را از دست داده در نتیجه فاقد «هستی» میشوند. تبدیل به «سایه»ای میشوند که تنها بر تیرگیهای استبداد میافزایند. سخن از آزادی میزنند ولی با نوع نگاه و روانشناسی مستبدان حاکم عمل میکنند.
۲. اکثریت مطلق حقوق بشریهای وطن، در آغاز اصلاح طلب بوده و از درون این گفتمان، هویت، ارزشها و نرمهای عمل خود در فضای سیاسی را ساخته و پرداختهاند و آبشخورشان این گفتمان بوده است. در طول سالها و در تحقیقات چندی به تبار شناسی این گفتمان پرداختهام و نشان دادهام که: (۹)
الف: از آنجا که این گفتمان، گفتمان قدرت است و در گفتمان قدرت، از آنجا که قدرت، اخلاق ندارد، حقوق انسان و اخلاق، دارای ارزشی بالذاته نیستند و در نتیجه در مبازه سیاسی قابل چانه زنی و بده و بستان خواهند بود. بنابر این همیشه تابع متغیر نیازهای قدرت هستند.
- ب: نشان دادهام که بیشتر عناصر شکل دهنده این گفتمان، همان عناصری میباشند که استبداد تاریخی در وطن را ممکن و مستمر کردهاند.
- ج: به این علت، همیشه سلاخی کردن حقیقت و حقوق در سلاخ خانه مصلحت و در پای قدرت، توجیه یافته است و پذیرفته شده است.
- د: بنابر این، نوع نگاه و نوع عمل از چنین منظری، مانع میشود تا فعال حقوق بشر یا مبارز سیاسی، فعال مایشا باشد و در نتیجه، نه کنشگر که کنش پذیر است. در نتیجه:
- ه. از خود ماهیت بالذات ندارد و در نتیجه نه «کنشگر» که «کنش پذیر» است. البته چنین افرادی، همانگونه که در آغاز اشاره کردم، همچون دیو وارونه کار شاهنامه، همیشه منتظرند ببیند که استبداد حاکم چه موضعی دارد تا آنها موضع مخالف آن را بگیرند. در نتیجه مواضع آنها نه نشات گرفته از حقوق انسان و حقوق شهروندی و حقوق ملی که تابع و مطیع مواضع رژیم است. برای نمونه، حقوقدان محترمی اخیرا در توضیح چرایی سکوت در مورد نسل کشی غزه گفته بود که موضع گرفتن در این رابطه، ما را به رژیم جمهوری اسلامی نزدیک میکند!!! این نشان میدهد که این حقوقدان بسیار محترم حقوق انسان، هنوز این حقوق را نمیشناسد و با آن اینهمانی نجسته است و به جای دفاع بی قید و شرط از این حقوق، مشغول سیاسی بازی با این حقوق است.
۳. عرب ستیزی: اهل تحقیق میدانند که اصل راهنمای وطن دوستی تاریخی ایرانی همیشه در طول تاریخ وطن وجود داشته است و از اوستا و اهورا مزدایش که عهد میبست که هیچگاه ایران و ایرانی را تنها نگذارد و آنا هیتا، الهه آبها را به یاری آنها بفرستد، تا فردوسیها و یعقوب لیثها و قائم مقامها و امیر کبیرها و مصدقها و بنی صدرهایش ادامه داشته است.
ولی از اوائل قرن بیستم، ما شاهد ورود مدل اروپایی ملی گرایی ملل اروپایی تازه متولد شده میباشیم. نوع غربی ناسیونالیسم، از آنجا که اصل راهنمایش «اصل ثتویت/dualism/dichotomy» میبود، هویت خود را بیشتر از ضدیت با ملت و مردمی دیگر میگرفت که در نهایت به ناسیونالیسم نژادی آلمانی و نتایج مخرب آن از جمله "پاک دینی" و "پاک زبانی" و "پاک نژادی" و کوشش در محو دیگر زبانها منجر شد.. "روشنفکران" ایرانی که بیشتر از شاگردان آرتور دو گوبیونو/Arthur de Gobineau و تئوری نژاد برتر آریایی او بودند و از عقده حقارت رنج میبردند، مست زمانی شدند که استاد، کشورشان را آریایی توصیف کرد.
اینگونه مدل اروپایی وطن دوستی در شکل ناسیونالیسم، وارد وطن شد. الیته چنین گفتمانی از وطن دوستی، بر خلاف وطن دوستی تاریخی ایرانی که حتی در میان دشمن هم خوبان را مییافت (برای نمونه هم در اوستا و هم در شاهنامه، فروهرهای پاک تورانی از زن و مرد حضور دارند که شناخته ترین آنها پیران ویسه از پهلوانان تورانی است) نیاز به دشمن داشت (برای نمونه، کشور تازه تاسیس آلمان این دشمن را در یهودیان یافت و آنها شدن مسئول تمام فجایعی که آلمان گرفتار آن شده بود.) و البته این دشمنی نه میتوانست روسی باشد و نه انگلیسی که همین اخیرا بخشهای بزرگی از وطنش را در قفقاز و شرق ایران و جنوب از وطن جدا کرده و ما بقی را به مناطق زیر نفوذ خود در آورده بودند، چرا که لشکری از سینه چاکان روسو فیل و انگلو فیل آماده دفاعی جانانه از اربابان خود بودند. در نتیجه و از آنجا که «عرب فیلی» وجود نداشت و دیواری کوتاهتر از دیوار آنها یافت نمیشد،، بلکه آنها را رها کرده و یقه اعراب ۱۴۰۰ سال قبل را گرفتند که به ایران حمله آورده و حال عرب زبانهای زمان حاضر (که اکثرشان در عراق، ایرانی الاصل بودند که در طول زمان عربی زبان شده بودند. تا جایی که پایتخت ساسانیان، مدائن، در قلب عراق امروز بود.) میباید برای همیشه تقاص قادسیه و فتح الفتوح را میپرداختند. اینگونه بود که عرب ستیزی به عنصری مهم از وطن دوستی از نوع ناسیونالیسم اروپایی پهلویسم تبدیل شد و در دوران پهلوی مورد حمایت دولت قرار گرفت.
این کم نبود، استبداد مذهبی هم از آنجا که طرف دیگر دو شقه کردن تاریخ وطن به قبل و بعد از اسلام را تشکیل میداد، با کوشش در حذف تاریخ و فرهنگ ایران در قبل از اسلام، دست به عرب ستایی زده و اینگونه، بر آتش «عرب ستیزی» افزود. شدت این عرب ستیزی تا آنجایی است که فضای مجازی انباشته از توهین به عربها و فلسطینی هاست و در حالی که اسرائیل مشغول نسل کشی فلسطینی هاست، در استادیوم آزادی، بسیاری شعارهای توهین آمیز نسبت به مردم زیر بمباران غزه سر میدهند.
۴. خود باختگی در برابر غرب
طولانی شدن عمر استبداد حاکم در بعد از انقلاب، عقده حقارت و روانشناسی زیر سلطه در جامعه و بخصوص نخبگان را شدت بخشیده است. وقتی به جایزه دادنهای دولتها و نهادهای سیاسی غربی به بعضی از هموطنان عزیز و پاسخها و پیامهای آنها دقت میکنیم، اول چیزی که در این پاسخها میبینیم حضور و عمل روانشناسی زیر سلطه میباشد. روانشناسیای که خود را به صورت محو و غرق شدن و تمجید و تحسین نسبت به اسطوره غرب ابراز میکند. در اوج آسمانها به پرواز در میآیند چرا که غرب آنها را برسمیت شناخته است. این محو شدن در اسطوره و نفی واقعیت غرب، گونهای است که نه تنها نمیخواهند رشد گسترده فاشیسم و نژاد پرستی و ضد خارجی گری را ببینند، بلکه بر شکست عظیم اخلاقی غرب چشم میبندند.
اروپا و آمریکا در تمامیت خود و بخصوص آمریکا، اخلاق ادعایی کانتی خود و در نتیجه حقوق بشر و برابری انسانها رابه دور انداخته و نژاد پرستی نهادینه شده در غرب، از پنهان درون به آشکار برون آمده و بگونهای فعال، مشغول حمایت از نسل کشی و جنوساید فلسطینی هاست. ولی اینها هنوز محو «تصویر» خود از غرب بوده و در ذهن آنها «افسانه» جای خود را با «واقعیت» در حال انجام عوض کرده است.
غرب زدگی قدیم در حوزههای علمیه ارسطو زده که از آستین استبداد حاکم خارج و دهها سال است که به غرب زدههای جدید اعلام جنگ داده است، بر شدت اسطوره پرستی غرب افزوده است و هیچ توجه ندارند که آبشخور آنها یکی است.
این از خودباختگی و سیاست، با جانشین کردن گفتمان قدرت بر حقوق انسان، سبب شده است که آنها یا به خود اجازه ندهند و یا جرأت نکنند تا سخنی و قدمی و قلمی بردارند که نگاه سرزنش برانگیز غرب را متوجه آنها کند. روانشناسی زیر سلطه جز این نمیتواند عمل کند. اینگونه بود که در پیام پذیرش جایزه صلح نوبل، حتی اشارهای به نسل کشی فلسطینیها نبود. بله، باید گونهای قدم بر داشت که سبب ابرو در هم کشیدن غرب هم نشود. (*)
۵. در سطح جامعه و بخصوص نسل زد/Z، ما شاهد گسترش روانشناسی خود شیفتگی، خودخواهی و طلبکاری میباشیم. توضیح اینکه در گفتگویی که با یکی از روشنفکران وطن در رابطه با جنبش دانشجویی در آمریکا داشتم، یادآور شدم که نسل زد/Z به صحنه آمده است. توضیح دادم که این نسل مطمئن شده است که نخبگان سیاسی و رسانهای نسل قبلی، نسلی است بی اخلاق و نژادپرست و ترسو (ترس شدید از لابی صهیونیستها) بنابر این برای جلوگیری از کشتار هر چه بیشتر مردم فلسطین، زندگی و آینده خود را به خطر انداخته و به میدان آمده است. این دوست پاسخ داد که نسل زد، در ایران اصلا اینگونه نیست و اینکه:
«اما نسل z در ایران تقریبا نسل منحطی است. خودخواه، خودشیفته، طلبکار، تن پرور، وابسته و نان خور پدر و مادر، عدم پایبندی به اخلاق و خانواده و عدم پایبندی به هنجارها، مصرف گرا، سکسی زده. به همین دلیل لیبرالها و سلطنت طلبان تمام امیدشان به این نسل است چون امیال و عقاید آنان را تامین میکند. اما این نسل حسن هایی دارند که نسل ماها ۵۷ نداشتیم. و اون این است که آدم کسی نمیشوند خودمختار هستد. درک بهتری از محیط زیست دارند. اگرچه درک بهتری از آزادی ندارند اما میدانند که راه حل کشور آزادی است. از حقیقت نگذریم که عدهای از جوانان نسل z که شمار آن در اقلیت است فهم ودرک خوبی از سیاست و زندگی دارند و اهل مطالعه هم هستند.»
جواب دادم:
«حدود ۳۰ سال پیش با یکی از اساتید دانشگاه تهران در رابطه با وضعیت فرهنگ در وطن گفتگویی داشتم. با شادی گفت که وضعیت بسیار عوض شده است و حال «فرزند سالاری» جای خود را به «پدر سالاری» داده است. پاسخ دادم اینگونه که بدتر است. توضیح خواست، گفتم حال پدر آمده و حق امتیاز زور گویی را از خود سلب و به کودک خود داده است ولی زور و زور گویی بر جا مانده است. البته که این کودک، که تجربه آن پدر را هم ندارد، دارای شخصیتی لوس و ننر میشود و فکر میکند که آسمان سوراخ شده و او از آن به پایین افتاده و حال خود را مرکز و قبله عالم تصور میکند. اضافه کردم که شخصیت و جامعه و فرهنگ آزاد و مستقل و رشد شخصیت از طریق برداشتن و محو کردن «مقوله قدرت» و گفتگو و بحث را جانشین آن کردن است که حاصل میشود و نه محل زور و زور گویی را عوض کردن.»
متاسفانه اینهم واقعیتی است که در میان بخشی از جامعه رخ داده. این بخش، خود شیفته است و از بینی خود آنطرفتر را نمیبیند. برایش مهم نیست که در بغل گوشش نسل کشی سیستماتیک در حال انجام است، چرا که قربانیهایش عربها هستند و یا اینکه کار ندارد و یا آنکاری را که دوست دارد ندارد و آن چیزی را که میخواهد بخرد نمیتواند بخرد و این یعنی از دنیا طلبکار بودن. چنین شخصیتی نمیتواند با درد و رنج دیگران همدردی کند.
۶. عوام زدگی نخبگان سیاسی و روشنفکران
یکی از دلایل عقب مانده بودن حوزههای علمیه این بوده است که عالم دینی برای حفظ موقعیت خود، به جای کوشش در زدودن جهل و نادانی مقلدان خود، همراه آن میشده است و اینگونه بر آن میافزوده است. بسیاری از نخبگان سیاسی نیز اینگونه عمل میکنند و به جای کوشش در روشنگری و آموزش طرفداران خود، از ترس اینکه آنها را از دست بدهند با جهل آنها همراه میشوند. اینگونه نه تنها به رشد جامعه کمکی نمیکنند بلکه خود نیز از رشد کردن بازمانده و دچار از رشد ماندگی میشوند. از جمله به این دلیل که هر چه در جامعه فضا باز تر و پرسشگری گسترده تر و رشد فکری عمیق تر باشد، آنها نیز بر بالهای پرندهای که بیتاب هر چه بیشتر فهمیدن و هر چه بیشتر دانستن و هر چه بیشتر رشد کردن، نشسته، بر فهم و علم و در نتیجه رشد خود میافزایند. به سخن دیگر، در خارزار نادانی گلی هم اگر بشکفد، آتش تفتان جهل آن را میپژمراند و میسوزاند. این تنها در گلستان آزادی است که گلهایی از دیگر گلها بیشتر سر برمی کشند و یار گلهای دیگر در رشد هر چه بیشتر میشوند.
۷. از منظر رسانهای هموطنانمان در ایران در میان دو سنگ آسیاب قرار گرفتهاند. به این معنی که:
- از یکطرف اطلاعات خود را از رسانههای استبداد حاکم میگیرند و از آنجا که میدانند این رسانهها، نقش پروپاگاندای رژیم را بازی میکنند، اطلاعات عرضه شده در آن را هر چه باشد نمیپذیرند. نسل ما نیز همین کار را با رسانههای رژیم پهلوی میکرد. اینگونه، اگر رژیم حتی برای یکبار هم که شده راست میگفت، آنقدر دروغ گفته بود که آن راست هم از طرف جامعه، دروغی دیگر فهم میشد. نمونه آن آتش زدن سینما رکس است و کوششهای رژیم که کار آنها نبوده است، در جا رد میشد.
- منبع دیگر اطلاعات رسانهای، رسانههای وابسته به قدرتهای خارجی در خارج از کشور میباشند که در راستای سیاست قدرتهایی که منابع مالی و سیاسی آن را تامین میکنند، اطلاع رسانی میکنند و در واقع نقش پروپاگاندای قدرت حامی را بازی میکنند
البته و از آنجا که بسیاری از هموطنان توجه ندارند که این رسانهها هم همان نقش پروپاگاندای رسانههای رژیم را، ولی در رابطه با کشورهای حامی خود بازی میکنند، متوجه نمیشوند که این رسانهها هم مشغول مهندسی کردن افکار آنها میباشند.
نتیجه گیری
یکی از اصلی ترین شعارهای جنبش در حال انجام دانشجویی در آمریکا «سکوت، خشونت است/silence is violence» میباشد. دانشجویان نیک میدانند که در زمانی که چنین جنایتی در غزه و فلسطین در حال انجام است، سکوت کردن، همراهی با جنایتکاران است. این جوانان که گلهای سرسبد آمریکا میباشند و از باهوشترینها و سخت کوش ترین و آشناترین با کتاب میباشند، سخن معروف داستایوسکی ورد زبانشان است که زمانی که قتلی صورت گیرد و شاهدان، کوشش در جلوگیری از وقوع آن نکنند، دستشان به خون آلوده است.
حقیقتا شایسته نیست که یکی از تاریخی ترین ملتها که خود تولید کننده یکی از انسانی ترین فرهنگها بوده است، حال خود را در موضع «شرّ تاریخ» قرار دهد و گونهای نگاه و عمل کند که سعدی او را حتی شایسته آدم و انسان نامیدن نداند.
زمانی که مارتین لوتر کینگ پیام تاریخی خود؛ «رویایی دارم» را بیان کرد و در زمانی که به قتل رسید، اکثریت مطلق مردم آمریکا نظری منفی نسبت به او داشتند. نژاد پرستان در دستگاه سیاسی و رسانهای آمریکا بیشترین کوشش را کرده بودند تا جامعه آمریکا فردی را که در پی برابری انسانها بدون توجه به رنگ پوست آنها بود را مورد تنفر قرار دهند. یعنی همان کاری که دستگاه سیاسی - رسانهای آمریکا در حال حاضر به آن مشغول است تا دانشجویان آمریکایی که خواستار جلوگیری از کشتار فلسطینیها در غزه هستند را جوانان «یهودی ستیز/antisemitic و خشونت ورز» جلوه دهد. (این در حالیست که در صف جلوی جنبش دانشجویی، یهودیان حضور دارند.)
ولی شهادت زمان، مارتین لوترکینگ را به یکی از محبوبترین شخصیتها در آمریکا تبدیل کرد. (۱۰) و چنین شهادت دادنی بزودی این دانشجویان را نیز در کنار لوتر کینگ قرار خواهد داد. البته همان تاریخ، آنهایی را که کوشش در ترور شخصیت کردند در قبرستان و شرمستان تاریخ جا داد.
حال این هموطنان نیاز دارند که تصمیم بگیرند که آیا در طرف «شرّ تاریخ» خواهند ماند و یا با نقد اندیشه و روش خود، به طرف «خیر تاریخ» حرکت خواهند کرد؟
فردا که نسل کشی و جنوساید غزه وارد تاریخ شد، این هموطنان نیاز دارند از خود سوال کنند که وقتی فردا کودکان آنها از آنها سوال کردند که در زمانی که نسل کشی فلسطینیها در حال انجام بود، شما چه مواضعی داشتید و چکار کردید، چه پاسخی خواهند داشت؟
(۱)
https: //www. theguardian. com/world/۲۰۲۳/oct/۳۱/from-the-river-to-the-sea-where-does-the-slogan-come-from-and-what-does-it-mean-israel-palestine
(۲)
https: //mondediplo. com/۱۹۹۷/۱۲/palestine
(۳)
https: //twitter. com/PSCupdates/status/۱۷۱۱۴۰۱۵۶۲۷۱۳۵۰۹۹۷۴
(۴)
https: //www. jstor. org/stable/۴۳۹۴۶۹۳۰
(۵)
https: //www. amnesty. org/en/latest/news/۲۰۲۲/۰۲/israels-apartheid-against-palestinians-a-cruel-system-of-domination-and-a-crime-against-humanity/
(۶)
https: //www. haaretz. com/۲۰۰۹-۱۱-۰۸/ty-article/israels-apartheid-is-worse-than-south-africas/۰۰۰۰۰۱۷f-e۳۸f-d۳۸f-a۵۷f-e۷dffe۵۴۰۰۰۰
(۷)
https: //www. forbes. com/sites/saradorn/۲۰۲۴/۰۴/۲۹/biden-johnson-oppose-international-criminal-court-investigation-of-israel/؟ sh=۳f۳۲c۶۱c۷f۶۵
(۸)
در یکی از کلیپهایی که حمله چماقدارهای صهیونیست به دانشجویان دانشگاه یو سی الای را نشان میداد در میان فحاشیهای اوباش صهیونیست، ناگهان فحشی رکیک جنسی به فارسی را شنیدم!!! سخت تعحب کردم. روز بعد ژورنالیست معروف جستجوگر آمریکایی ماکس بلومنثال/Max Blumenthal در مصاحبهای گفت که ایرانیهای صهیونیست نیز در این حمله دست داشتهاند.
(۹)
https: //www. tribunezamaneh. com/archives/۱۹۷۴۷۴
(۱۰)
(*)
دکتر محمد سهیمی اجازه دادند پیام ایشان را عمومی کنم:
"بلافاصله بعد از اعلام اینکه خانم محمدی جایزه صلح نوبل را دریافت خواهد کرد منتشر شد، یک چهره مطرح حقوق بشری کشور، که حال فعال سیاسی شده و با تجزیه طلبان نیز نشست و برخواست میکند، که در خارج از ایران است به یکی از نزدیکترین اشخاص به خانم محمدی بلافاصله زنگ زد و به گفت، "به نرگس پیغام بده که اگر از اسرائیل در رابطه با جنگ غزه انتقاد کنی، جایزه را به تو نخواهند داد. "
اینکه آن چهره مطرح حقوق بشری، حقیقت را گفته باشد معلوم نیست ولی آنچه که معلوم است این است که در زمانی که اسرائیل مشغول انجام نسل کشی و جنوساید در غزه بود، در پیام خانم محمدی سخنی و حتی اشارهای به این جنایت نبود، که سخت مایه نا امیدی شد.
تنی چند از دوستان، در توجیه این سکوت گفتند که فراموش نشود که همراه این جایزه مبلغ هنگفتی نیز همراه است و در وضعیتی که استبداد حاکم بیشترین فشارهای مالی را بر ایشان و خانواده ایشان وارد کرده، شاید مصلحت دیدهاند که برای یاری رساندن به خانواده، سکوت بکنند.
پاسخ دادم، که اگر علت این بوده باشد که سخت جای تاسف دارد و انسانی با شجاعت و صداقت ایشان وقتی که وارد مبارزه شد، حتما میدانست که چه بهایی بر ایشان و خانواده تحمیل میشود و بنا بر این نمیباید دفاع از حقوق کودکان و مادران زیر باران موشکها و بمبها را فدای این مصلحت میکرد.
ادامه دادم که اگر ایشان در برابر اولتیماتوم مسئولان نوبل که خانم شیرین عبادی (که متاسفانه نشان دادهاند که هیچ نیستند جز نا امیدی بزرگ و جایزه را به منبع در آمد و کاسبی تبدیل کردهاند.) سر خم نکرده بود و جایزه نوبل را از ایشان پس گرفته بودند. ایشان نه تنها به یکی از اصلی ترین صداهای وجدان انسانی و تاثیر گذار نه فقط در منطقه و نه فقط در جهان اسلام که در سطح جهان، تبدیل میشدند. بلکه برای حل مشکل مالی هم، طبق روش معمول در غرب، هواداران حقوق بشر و معترضان به پس گرفتن جایزه، از طریق «سرمایه گذاری جمعی/crowdfunding» و مشارکت هزاران نفر، به احتمال زیاد، مبلغ بسیار بیشتری از جایزه نوبل، جمع آوری میشد. به هر حال، فرصتی تاریخی بود که متاسفانه از دست رفت.
محمود دلخواسته
دیر رسیدن! امیر کراب
سخنان فوتسالی رهبر، مهران رفیعی