شکی نیست که راست افراطی توانایی لطمه زدن دارد و باید نگران آن بود. ولی میهنگرایی و علاقه به فرهنگ و سرنوشتِ مردم زادگاه انسان را «راست افراطی» نمیکند و نمیتوان این دو را یکی خواند.
۱/۱۲
«چپ ملوس و مُدِرِه» کیست؟ همان چپ قدیمی با تابلوی نئون شسته رفتهی جدید، کسی که پس از آنکه «انقلابش را از او دزدیدند» به اندیشکدههای «استعماری» پناه آورده و یا با بکارگیری توییتر و فیسبوک و رسانههای «دولتهای استعماری» مدتهاست کارزار تبلیغاتی راه انداخته تا در سیمای یک انسانگرای بیطرف و آزادیخواه و طرفدار حقوق بشر [بورژوایی] نمایان شود و اگر پایش بیافتد در برنامههای کذا یک چپِ ملوس ِ سبیل تراشیده دیگر را دعوت میکند تا با ظاهر لیبرال برای بینشگران محترم میهنگرایان را با «راستهای افراطی» همتراز بنمایاند و مکتبیون را با لعابی نو «چپ ملوس و حقوق بشری» جا بزند؛ غافل از آنک تراشیدن یک کُپهی انبوه سبیلِ ترازِ بیل و تظاهر به حقوق بشر کسی را مدره و میانهرو نمیکند. همان ترفند کهن: دیروز چپ ملوس جامه «عدل» بر تن تمامیتخواهی میکرد، امروز جامه انسانگرایی بر تن مکتب میکند.
۲/۱۲
چپ ملوس کسی است که وسط جنبش «زن، زندگی، آزادی» احساس خطر میکند و شعار «مرگ بر غضنفر، نه شاه خوبه نه رهبر» سر میدهد؛ چون نه در آن یکی شورش سر از حکومت عشیرهای/مکتبی مورد نظرش در آورد و نه در این یکی جنبش ذرهای شانس راندن «لوکوموتیو تاریخ» را دارد.
در ذهن او مردانگی و عشیره و کفیه بنیان «تمدن» و «مدنیت» را میسازند، مدنیتی که نسخه امروزیتر همان مدینهگرایی خاتمی است.
چپ ملوس و مُدِرِه کسی است که نام «زنوفوبیا» و «دیگرهراسی» و نفرت و ترس بدوی از غرب (نفرت و ترس شاید ناشی از رواننژندی یا بیزاری از خود یا ناشی از تناقض بین آرمان و زیستن در امپریالستان) را گذاشته «مبارزه با استعمار» و نام اقلیمگرایی و ناسیونالیسم قبیلهای را گذاشته «فدرالیسم». چپ ملوس هنوز عاشق برق چکمه استالین «شهید بزرگ سوسیالیسم» و میله پرچم قرمز داس و چکش و انواع چیزهای زرق و برقدار است: یراق و شمشیر تزار، زلمزیمبوی یونیفورم گریبایدوف و لیاخوف و ردیف مدال بر شبح ژنرالهای میدان سرخ!
۳/۱۲
چپ ملوس چنین مینماید که طرفدار حقوق بشر و حقوق گروههای اتنیکی است اما ذهنیت دولتی--امنیتی دارد و مدل فرمانفرمایی را در دولت مقتدر و حزب متمرکز کارگران و مشت آهنین پرولتاریا میجوید و قهرمانی چون «بریا» دارد. 《برعکسِ [به گفتِ خودش] راست سنتی یا اصلاحطلبان که دولت را موی دماغِ بازار میبینند و فقط به هنگام سرکوب کارگران لازمش دارند. 》
۴/۱۲
چپ ملوس و مامانی ضد «توسعهگرایی» است و باور دارد که صدها میلیارد دلار سرمایه را باید مانند ملایان شیعه یا در جیب حزب الله و حماس و دیگر گروههای تروریستی رنگ و وارنگ ریخت و یا در صنایع نظامی خرج قارقارکهایِ قارهپیمایی کرد که در جنگ علیه اوکراین کاربرد دارند و قرارست سپاه اسلام با آنها بیتالمقدس را از چنگ استعمار در بیاورد.
چپ ملوس و مُدِرِه تنها هنگامی هواخواه «توسعه» است که سخن از دولتی مانند دولت استالین و پوتین و چین کمونیست باشد اما توسعهگرایی در خارج از کمپ شرق برابر است با ساختن سد و کارخانههای عظیم و نابودی محیط زیست! (نک: نابودی دریای خوارزم در اثر برنامههای خانمانسوز شوروی و فاجعهی زیستبومی ناشی از آن که بزرگترین فاجعهی زیستبومی دهههای اخیر بود و به نابودی بزرگترین دریاچهی آسیای مرکزی انجامید.)
۵/۱۲
چپ ملوس تزاروفیل و چینوفیل و اسطورهپرور است و لنین و استالین را لوکوموتیورانهای بزرگ تاریخ میداند.
تاریخنگاری برای او ابزاری در خدمت ناسیونالیسم قومی است برای نمونه مادها را پدر جد کوموله و آیین مهرپرستی را دین انحصاری مادها مینامد و عقیدهمند است که آن مردم و دینشان با توطئهی فارسها و دین مزدیسنایی آنان به حاشیه رانده شدند و این توطئهای که ۲۵۸۰ سال قبل با کمک صهیونیستها براه افتاد کماکان ادامه دارد!
۶/۱۲
چپ ملوس عاشق آیین و سان و تشریفات است، گندم و داس و چکش بر پارچهی قرمز و نمایش توپ و تانک در میدان سرخ یا میدان تیانآنمِن چین را میپسندد و گارد خلقی و امنیت استالینی را خوش دارد و ایدهآل او جاننثاران حزبیاند که در راه «عدالت» و آرمانهای خلقی همه تا کمر در پیشگاه «پیشوای کبیر خلق» دولا میشوند.
۷/۱۲
چپ ملوس نظامیگراست و همهاش دژمن، دژمن میکند. در چشم او ارگانهای بینالمللی و موسسههای مالی و سازمانهای بهداشتی و فرهنگی و کمک رسانی و نهادهای حقوقی بینالمللی (به ویژه هنگام که پای دادخواهی از جنایتکاران ج. الف. در میان باشد) همه دژمنان رنگ و وارنگ خلقهای جهانند. چپ ملوس علیرغم بزکِ پسامدرن و آرایشِ نوساختِ حقوق بشری توانایی مصالحه و سازش ندارد، دژمن باید «پودر» شود و نظام جهانی فرو بریزد تا بعد بتوان در دنیای «پسا» برای ملایان شیعه اندیشه کرد.
شهروند اگر وفادار به پیشوای جنگافروز شیعی یا پیشوای خلقی ایدهآلی نباشد خائن است. مرزهای هاوانا و تا هنوز محدودهی برلین شرقی و مسکو مقدساند و اگر ملت یا ملتهایی برای گسترش این مرزها در آسیای مرکزی و قفقاز پاره پاره شدند یا هم اینک تکه پاره شوند اشکالی ندارد چون اینها «تلفات قابل چشمپوشی» پیشرفت سوسیالیسم هستند (به همان سان که مارکس آنچه را در هند بسر مردم آن سامان آوردند برای پیشرفت بشریت قابل اغماض میخواند.)
۸/۱۲
بر خلاف چپ ملوس که تمام میهنگرایان را یک کاسه میکند و آنها را «روانی» مینامد، برای رعایت انصاف، به جای آنکه بگوئیم تمام چپها میگوییم فقط تعدادی از چپها «پروفایل روانی یک شخصیت اوتوریتارین» را دارند، مثل خود استالین اسوهی حسنهی مکتب که هر روز از پدرش کتک میخورد و بعدها به زن و کودک و نوجوان و پیر زور میگفت و آنها را میلیون میلیون درو میکرد. چپ ملوس نفرت از خودش و «دگرجنسِ سرکوبشدهی درونش را برونفکن» میکند و به صورت نفرت از زادگاه و فرهنگ و تاریخ و کشور و گذشته و امروز خود بروز میدهد.
۹/۱۲
چپ ملوس برنامه مدون سیاسی ندارد، برنامهی راهبردی برای سازماندهی و بسیج نیرو از میان مردم ندارد، ذهنیت او کودتایی و دترمینیستی است، نشسته تا تقّی به توقّی بخورد و بنا بر جبرِ امامِ زمانی و حرکت مارپیچ و هگلیانی تاریخ یکهو انقلاب سوسیالیستی در ایران رخ دهد و سکان کشتی خلق را که خمینی از او دزدید این بار در سینی نقرهای بیاورند و به دستش بسپارند!
۱۰/۱۲
و البته چند دهه هست که چپ ملوس از تریبون اندیشکدههای «استعماری» مغربزمین و رسانههای امپریالستان در لباس تحلیل و گزارشگری دارد تمام موارد بالا را آشکارا یا زیر جُلَکی به درون جامعهی ایرانی پمپاژ میکند و اگرچه این پمپاژ تاکنون برای خودش نان نشده اما به استمرار خلافت ملایان که «آخرین و تنها سنگر بهجاماندهی خلقهای جهان در برابر امپریالیسم و صهیونیسم و استعمار است» کمک بزرگی کرده است.
و در امتداد همپیمانی با پرچم سیاه اسلام سیاسی است که چپ ملوس و مدره از جنبش عزاداری و علم و کتل برادران و حجاب و مقنعه و آش نذری خواهران در غرب نه تنها نمیهراسد بلکه به وجد میآید.
۱۱/۱۲
انسانگرایی چپ مدره گزینشی است.
چپ ملوس برای فلستین میگرید و هنوز برای ویتنام اشک میریزد اما ککش نمیگزد که همین امروز در گولاکهای چین چه بسر گروه اتنیکی «مسلمانان اویغور» میآورند یا در میانمار با «اقلیت مسلمان» چه میکنند و اهمیت نمیدهد چند ده هزار یا چند صدهزار افراد دیگر در سالهای اخیر در «اتیوپی» و آفریقا و آمریکای جنوبی و کرانههای دیگر هلاک شدهاند و میشوند.
مثال شاه و شیخلی چوپان را به یاد داریم، شاه --کشور ژاپن-- که خودش در جنگ دوم جنایتهای جنگی فراوان مرتکب شد از هیروشیما گذر کرده اما شیخلی چوپان -'چپِ ملوس و مدرهی ایرانی-- هنوز دارد برای جنگ هشتاد و اندی سال پیش یقهدرانی میکند.
۱۲/۱۲
چپ ملوس پهلوانی است با تاریخی پرشکوه:
من آنم که در سیاهکل چند ژاندارم و سرباز وظیفه را زدند، من آنم که مختاری و پوینده و بکتاش را کشتند، من آنم که توماج را زندانی کردند ووو. من در امپریالستان روزگار میگذرانم و مرتب در حال ییلاق و قشلاق بین غرب و امالقرای اسلامی هستم و از استعمارستیزی ملای شیعه هم آشکار و نهان دفاع میکنم و اگرچه دود دنیاستیزی من در چشم مردم بیچارهای میرود که باید زیر تور سیاه این حکومت ضدبشری نفس بکشند، باکی نیست چون من دچار آبسسیون هستم و دارم یک تنه ناتو را کلهپا میکنم! من آنم که چندین دهه هست که به نام مبارزه با استبداد چوب لایِ چرخِ جنبشی که ممکن است استبداد موحش و بیمانند ملایان را سرنگون سازد میگذارم.
در یک کلام منِ چپِ تراز ِ نو آینهی تمامنمای همان «راست افراطی» هستم.
یوسف جاویدان
شادمانی و خشم در یک قاب، محمود زهرایی