*
*
*
کشانم چترِ چادر بر سرِ زن
که نورش کم خورد بر پیکرِ من
ندارم طاقتِ امواجِ ایشان
که پرتو میکُشد حتی تهمتن
به مالِ این جهان چشمی ندارم
ز گنجِ آن جهان پولی در آرم
چو بافم قصهها از رنجِ دوزخ
دلارِ گنُدهای گردد نثارم
ز جمعِ قاریان گیرم نشاطی
که هر یک گویدم وصفِ لواطی
چرا طوسی شده رسوایِ عالم؟
مگر دنیا بوَد خالی ز خاطی؟
چو باشم من به ظاهر انقلابی
بگیرم دستِ خود گاهی کتابی
ولی زجری دهم آن کاتبی را
که بر ما افکند نورِ حسابی
سرِ هر کوچهای گشتی گمارم
که تابِ دیدن گیسو ندارم
چو قصد از خلقتِ زن را بدانم
به چشمِ دختران آتش ببارم
خدا گوید به من روزی دو نوبت:
"ندارد ارزشی آرایِ ملت"
اگر گویی که این باشد توهم
نشانت میدهم چوبِ ولایت
نسازم از جنون هرگز فسانه
نگیرم جانِ مردم بی بهانه
گرفتارِ توهم هم نباشم
فقط چیزی کِشد در سر زبانه
بساطِ بیت من از بُن خراب است
امیدِ توسعه یکسر سراب است
خروشد دختری با مویِ افشان:
"زمانِ رفتن و روزِ جواب است"
بیا اکبر که محتاجِ تو هستم
به چشمِ مردمان یک شیخِ پستم
نمانده گِردِ من جز کاسه لیسان
بده آن جامِ زهرآگین به دستم
چرا گشتم اسیرِ نامُردای؟
چرا حرفم شده چون چیزِ بادی؟
چرا ملت بگوید با شجاعت:؟
"دگر بس کن، مخور چیزِ زیادی"
نبینم مشکلی در حالِ مجلس
که باشد مِیتی فارغ ز هر حس
اطاعت میکند فرمانِ ما را
که چشمِ خفتگان باشد چو نرگس
مکُن دیگر گِله از خُبرگانم
که ایشان را بجز آنتیک ندانم
اگر رندی پَرد در بینِ پیران
نماند رهبری در خاندانم
هزاران فعلِ بد خیزد ز ورزش
مگر طوسی شود مسئولِ نرمش
نهاده عمرِ خود در راه تعلیم
گرفته دکترا از بیتِ مالش
به جانِ مجتبی من بی گناهم
نباشد فتنهای در اشک و آهم
چو فردا پر کِشم من سویِ جانان
به غیر از حوریان چیزی نخواهم
مهران رفیعی
*
*
*
خاورمیانه، آسیه امینی