برگردان: علی شبان
اشاره:
«آفرینش هنری ،حق من است. اگر از من سلب شود، واقعاً دلیلی برای زندگی نمی بینم. و نمی پذیرم که از من کوچکترین آزادی در این عرصه گرفته شود.باید خشم بسیار قدرتمندی در درون من نسبت به این رژیم وجود داشته باشد. به این معنا که در تمام لحظهها علیه آن و مخالف آن هستم و همیشه در موقعیتی خود را میبینم که میخواهم آن را به چالش بکشم.البته دوست داشتم در مورد طبیعت یا حیات ِ حیوانات وحشی در ایران فیلم مستند بسازم اما نمیتوانم از آفتاب داغ و سوزانی که بر دشت زندگی همگان خود را تحمیل می کند، چشمانم را ببندم. نمیتوانم عقب نشینی کنم و یا در سایه بمانم. من فقط میتوانم از آنچه را که مشاهده می کنم، تغذیه شوم و از آنچه محیط و رویدادهای جاری در من ایجاد می کنند، بیافرینم.» رسول اف
پس از برنده شدن فیلمش « دانههای درخت انجیر وحشی»که به - دانه انجیر معابد - هم نامیده شده است،در رده ی «جایزه ویژه هیئت داوران» در فستیوال فیلم کَن Canne ،۲۰۲۴ در فرانسه، رسول اُف در گفتگویی با روزنامه لیبراسیون از شرایط و موقعیت دشواری که گاهی می رفت تا دل سردی بوجود آورد و همه ی تلاش ها و هول و تکان ها برای ساختن این فیلم را به باد دهد، حرف میزند و خواننده را از سویی به شگفتی دچار میکند و از سوی دیگر به مثابه یک سینماگر دلیر و کارکشته، شمایی ازوضعیت آن جامعه را به نمایش می گذارد.ع.ش
و اکنون گفتگوی رسول اف با لیبراسیون را که در ۲۵ ماه مه ۲۰۲۴ منتشر شده است،می خوانیم* :
چگونه میتوان چنین فیلمی را امروزه در ایران ساخت ؟
این یک قمار بزرگ بود، یک بازی پوکر واقعی. در ایران همیشه یک عامل شانس نقش مهمی ایفاء می کند. و البته همیشه با موفقیت همراه نیست ولی اینبار بود. زیرا در ایران منابع نظارتی زیادی وجود دارد؛ پلیس، سرویس های مخفی که راه های گوناگون برای تحت فشار گذاشتن شما دارند.من بیست سال است که کارم ساختن ِ سینمای مخفی است. یاد گرفتهام که چگونه آنها را گول بزنم و میدانم چگونه توجه آنها را منحرف کنم. و از هوشیاری آنها فرار می کنم.
اما این تیری که به هدف خورد، سخت ترین آنها در دوران کار سینمایی من بود. من هرگز به این اندازه تحت فشار قرار نگرفته بودم و به خودم میگفتم برای به سرانجام رساندن این فیلم، ده در صد شانس نخواهم داشت.چندین بار نزدیک بود بساط خود را جمع کنم و بگویم خُب، در نهایت این اتفاق نمی افتد. و دوباره پس از چند روز و یا چند هفته کار را از سر می گرفتم. و این یک فرایند پیچیدهای بود. گاهی مجبور بودم استانداردهای خود را رها کنم. و البته همیشه به عنوان یک فیلمساز، کارها را مطابق میل خودم انجام ندادهام و باید خود را با شرایط همساز می کردم. یکی از پیچیدهترین جنبهها، گرد هم آوردن تیم کاری و بازیگران بود. ما باید مطمئن میشدیم که همه ما یک هدف داریم و همه میتوانیم سفری را که آغاز کرده ایم، به پایان برسانیم.
فیلمنامه را چه زمانی نوشتید؟ در زندان؟
نخستین جرقه در زندان زده شد. ولی نمیتوانستم بنویسم زیرا آگاهی من از آنچه را که در بیرون از زندان می گذشت، بسیار اندک بود. من هفت ماه در زندان بودم. ولی هنگامی که پا به بیرون گذاشتم، احساسم این بود که دارم از یک غار بیرون می آیم.جامعه اطرافم کاملا تغییر شکل داده بود. و من باید آن را کشف میکردم. با این نسل Z که خود را نشان داده بودند، دیدار می کردم، فیلمهایی که از آنها گرفته شده بود، تماشا میکردم، می خواندم. و همه ی اینها، اصلاً با ایده ی ساختن فیلم نبود، بلکه صرفاً برای این بود که بفهمم در جامعهای که در آن زندگی می کردم، چه اتفاقی افتاده است.و از همین آگاهیها بود که امکان نگارش این سناریو برایم پیش آمد.
جامعه ی ایران، پس از بیرون آمدن نسل Z، از دل ِ یک جامعه ی خفقان زده ، شگفت زده شده بود. و برای ما که در زندان بودیم بیشتر شگفتی آفرین بود که همه اینها را از فیلتر زندان مشاهده می کردیم. زیرا برای ما به یکباره دیدن اوضاع جامعه و جنبش « زن،زندگی، آزادی» و نقش تأثیرگذار آن، اعجاب آور بود. و از سوی دیگر، اولین پیام ها، هر روزه توسط افرادی که دستگیر می شدند، به داخل زندان می رسید. وهمه ی اینها، باعث پویایی در درون زندان شده بود.
به طور مشخص چه بود؟
مثالی میزنم : یک روز در حالی که از یک راهرو رد میشدم، نگهبانی مرا به کناری برد و از دوربین ها مداربسته فاصله گرفت و به من گفت : اگر اتفاقی بیفتد، شهادت میدهی که با تو بد رفتاری نشده است ؟ و اینجا بود که فهمیدم هوا پس است و حالا ترس، تغییر جهت داده است و طرف آنهاست و هر لحظه ممکن است همه چیز تغییر کند. و آنها کسانی بودند که در آن زمان در وضعیت آسیبپذیری قرار داشتند و این سرپرست بند، دقیقاً به دنبال حمایت شدن در روز مبادا می گشت. مثال دیگر : شبی که آتش سوزی در زندان اوین پیش آمد؛ پلیس ضد شورش از راه رسید.و می خواست به طرف ما بیاید و ما را کتک بزند. یکی از نگهبان ها برای محافظت از ما جلوی ما ایستاد و به آنها گفت که حق ندارند، ما کاری نکرده ایم.روز بعد از این، آن فرد را که دربان بود، اخراج کردند.بنابراین در آن برهه، ما کم و بیش شاهد این گسستگی حتی در درون سیستم در زندان بودیم.
فیلم شما تا حدودی درباره این موضوع است : قاضی درواقع همیشه میترسد و همسرش از او میپرسد که در صورت فروپاشی رزیم چه اتفاقی برای آنها خواهد افتاد .....
دقیقاً کلام این زن در فیلم من، الهام گرفته از برخوردم با این نگهبان زندان بود. گذشته از این، تقریبا میتوان گفت که فیلم من یک مستند است . نخست تغذیه شده از آنهمه تصاویری است که در شبکههای اجتماعی از شورش یافت می شود؛ و نیز هنگام نوشتن سناریو، بسیاری از صحنهها را از مشاهده ی این تصاویر رونویسی و یا به آنها تکیه کردم.
شخصیت ِ مادر در این نقطه ی اوج سناریو، بسیار جالب است. چگونه توانستید آن را بسازید؟
من با افرادی صحبت کردم که این نوع خانوادهها را از نزدیک می شناسند. گفتگو با آنها از نگاه روانشناختی و القاء دیدگاه آنها بسیار جالب بود. و نشان میداد که چگونه مردم تصمیم میگیرند جسم و روح خود را وقف باور ها ی شان کنند که سیستمی به آنها تحمیل می کند. آنچه من در این خانواده به تصویر کشیده ام، این زنجیره است. و این سلسله مراتب همینطور ادامه پیدا می کند.مقام بالاتری وجود دارد که این تلقین را به پدر تحمیل میکند و پدر انرا عیناً به همسرش تحمیل می کند. آنچه در صحنه ای که هردو باهم نماز می خوانند، میتوان دید : هر کاری که مرد انجام می دهد، زن از او تقلید میکند و همان حرکت را با تاخیری کوتاه تکرار می کند. و نماد این تلقین بود که او به نوبه خود سعی کرد به دخترانش منتقل کند، تا اینکه چیزی منفجر شد و زنجیره را پاره کرد.
پس از ماه ها در زندان بودن و پس از آزادی، شما این فیلم را می سازید؛ نقدی خشن از رژیم حاکم. آیا این کار را با محاسبه ی خطرهای موجود انجام می دهید؟
آفرینش هنری ،حق من است. اگر از من سلب شود، واقعاً دلیلی برای زندگی نمی بینم. و نمی پذیرم که از من کوچکترین آزادی در این عرصه گرفته شود.باید خشم بسیار قدرتمندی در درون من نسبت به این رژیم وجود داشته باشد. به این معنا که در تمام لحظهها علیه آن و مخالف آن هستم و همیشه در موقعیتی خود را میبینم که میخواهم آن را به چالش بکشم.البته دوست داشتم در مورد طبیعت یا حیات ِ حیوانات وحشی در ایران فیلم مستند بسازم اما نمیتوانم از فضای داغ و سوزانی که بر دشت زندگی همگان خود را تحمیل می کند، چشمانم را ببندم. نمیتوانم عقب نشینی کنم و یا در سایه بمانم. من فقط میتوانم از آنچه را که مشاهده می کنم، تغذیه شوم و از آنچه محیط و رویدادهای جاری در من ایجاد می کنند، بیافرینم.
بنابراین بحث سلیقه، تمایل شخصی به این یا آن موضوع سیاسی یا اجتماعی نیست، مسأله ی وجدان اخلاقی است. آزادی به نظر من بالاتر از هر چیزی است، من خطر را پذیرفتهام و بهای آن را می پردازم.
چه زمان و در چه مرحلهای متوجه میشوید که چارهای جز فرار از کشور ندارید؟ گویی گوش شنوا برای مذاکره از بین رفته است.....
ما واقعاً نمیتوانیم درباره مذاکره صحبت کنیم، بحث بر سر ناهماهنگی یا ناهمگونی در بخش فرهنگی و هنری در کشور من است. شاید پیش میآمد که در مرحله ی فیلمنامه نویسی و فیلمبرداری به مشکل کمتری روبرو میشدیم و درد سر ها به هنگام ساخت فیلم، پیش می آمد.و این فرصت گشودن روزنه هایی را می داد. اما با روی کار آمدن دولت رئیسی ، سرکوب بیشتر و گستردهتر و سیستماتیک تر با اِعمال مستقیم ایدئولوژی صورت گرفت. وزیر فرهنگ دولت اسلامی، سر سفره ناهار با خانواده اش اگر حرفی به میان می آورد، اشاره به مزدور بودن هنرمندان و سینماگران چون من و یا پناهی وُ دیگران است که از خارجی ها پول می گیرند و فیلم میسازند و با جزم گرایی ما را خطری برای امنیت کشور می داند.
با فرار ِ پیاده، از میان کوههای خارج از ایران و حضور در فستیوال سینمایی کُن در فرانسه، این تضاد و تفاوت را چگونه تجربه کرده اید؟
من هنوز کاملاً متوجه نشده ام، آنقدر سریع و شدید بود که نمیتوانم به شما بگویم چه احساسی دارم. باورش سخت است اما مونتاژ این فیلم را در حین عبور از مرز نهایی کرده ام. تصاویر برایم ارسال شد و توانستم پیشرفت کار را در کامپیوترم تماشا کنم. با مترجم صحبت کردیم تا روی زیر نویس کار کند. ده روزی تماسم کاملاً باید قطع میشد و نمیتوانستم از کامپیوترم استفاده کنم. ولی من کار میکردم.
تجربهای بینظیر بود و باید هضم کنم که برای نخستین بار ایران را ترک کردم، کشوری که در آن سالها احساس میکردم در خانهام بودم، بدون بلیت رفت و برگشت. من از آنجا بیرون آمدم تا تمام این داستانها را که هنوز در سر دارم تعریف کنم، تمام این داستانهایی که در درونم زندگی میکنند و به امید اینکه شرایط در ایران تغییر کند. این امید شاید کودکانه باشد، اما مهم نیست، زیرا من میتوانم مانند همه این ایرانیان تبعیدی که مدت هاست آنجا را ترک کرده اند، بیآنکه بتوانند برگردند،زندگی کنم. در انتظار روزی که بتوان در آنجا به شایستگی زندگی کرد.