به بهانه رد صلاحیت در سیرک انتخابات
تو ای پیری که بر مَکرت بنازی
چرا ما را نمیگیری به بازی؟
منم تنها همایِ هاله داران
ندارم لنگهای در نابکاران
چرا افتادهام از چشمِ تنگت؟
نبودم سوگلی در قلب سنگت؟
ببوسم من زنان در تربتی دور
بیازارم خودی حتی سرِ گور
مگو از اکبرت برتر نبودم
که این را از لبِ سُرخت شنودم
چه کس دارد چو من پیشینهِ پاک؟
نکردم جویِ خون جاری بر این خاک
خودت گفتی به منای شیخِ سفاک
که خوانم مردمان را خار و خاشاک
گمانم گشتهای درگیرِ نسیان
که از ما میشوی بیجا هراسان
مگر عقل از سرت بیرون جهیده؟
و یا پلکت پریده رویِ دیده؟
چو میدانی بخوبی ماجرا را
چرا بد بو کُنی بویِ هوا را؟
نه خیزش میشود میرا و خاموش
نه کهریزک شود هرگز فراموش
تو کز هر گلشنی دوزخ بسازی
چرا کردی مرا خارج ز بازی؟
مشو غافل کنون از فنِ پاتک
اگر حذفم کنی گردم چوغلتک
نباشد حرکتت آدابِ بازی
اگر آسی کِشم در جا ببازی
نتابم من دگر تهدید و تحقیر
بکوبم بر سرت با چوبِ تزویر
مهران رفیعی