شنیدی پاسخِ مبسوطِ ملت؟
چشیدی تلخیِ خسران و ذلت؟
مکُن حاشا شکست و اُفتِ آرا
مَکِش هر جا ز نو پایِ خدا را
ز هر سو میکشی افسارِ قدرت
دگر کارت شده کشتار وغارت
بسازی بهرِ بازی آدمکها
بسوزانی سپس این انترکها
نه دردی کم شود با این عروسک
نه ارزانی رسد با آن ملوسک
یکی را میکُشی با زهر در خواب
کسی را میکنی نابود در آب
بخوانی منحرف آن نوچهات را
بِرانی از دَرَت هم مسلکت را
نه هرگز میکِشی بارِ خطایت
نه شرمی داری از جعلِ روایت
چرا پنهان شوی در اندرونی؟
مگر رنجت دهد دستانِ خونی؟
چو بد مستی کُنی در این خرابات
مگو با ما دگر از انتخابات
بخوانی عاقبت آرایِ ما را
که دارد مهلتی دورِ مُدارا
نداری چارهای جز ترکِ قدرت
بترس از نهضت و روزِ اسارت
مهران رفیعی
حدیث یک نسل، ابوالفضل محققی
گربههای مرتضی علی، مسعود نقره کار