*
*
*
کانون عدل شان اعدام است،
شاه کلید دشواریهاشان که دمبدم آن را
در جان آزداگان میچرخانند
به اعدام که میرسند انگار به شاهراه میرسند
*
کشتن را همچو عید، جشن میگیرند
در آن زیباترین گلهاشان میکارند
و زیباترین سخنهاشان را
بر در و دیوارش مینویسند
*
حلقهی طناب را که غدهای از جهل است
از کوری همگانی همباورانشان بیرون میکشند
از چشمهای ناباور بودن گذر میدهند
و آن را بر گردن انسان سرفراز میاندازند
*
هر کس به گونهای اکنون
خدایی را که عطر و بوی آنان را دارد
در جاناش دفن میکند
بوی گندِ فراگیرش را دیگر نمیتوانند تحمل کنند
رضا فرمند