برای سپیده رشنو؛ شریفه محمدی، پخشان عزیزی؛ سپیده قلیان و...
*
*
ای بانوانِ سرفراز وُ قهرمان
خورشید در ذاتِ شما شد در بیان...
آن بُت که در تاریکیِ اعصار بود
آمد برون از غارِ غوغا بی عنان
خونخوارِ مرگ آور پُر از سَمّ وُ سِتَم
چون عقربی قَتّال گردیده عیان
در هیئت وُ در هیبتِ هول آوری
اهریمنِ پُر ریمَنی شد بی گمان
آن نحسِ وحشت افکنِ وحشی صفت
از نیستی از مرگ وُ زندان شد نشان
بر بامِ خانه در سخن شد آن پلید:
احساسِ من هیچ است وُ من بازارگان
من دشمن آسایش وُ شادی وُ عشق
بر بامِ این اُم القُرا خوانَم اذان
حُب الوطن باشد خلافِ دینِ من
خشمِ من آتش میزَنَد در استخوان...
از قهرِ این قاریِ قاتل قائِدَک
مُردند بَرگان وُ درختانِ زمان
پروازِ آن پروانهها در دام شد
آن نوبهار آلوده شد از لودگان
دشمن شبح آسا شد وُ همچون شَمَن
در طمطراق وُ گیر وُ دارِ این وُ آن
آزادگی شد اَرزَن؛ ارزان تر از آن
در قهقرا وُ قهر قائم شد جهان
شد روزگار از دست وُ حیرانی رسید
آزُرده گل زندانیِ بغضِ خزان
شد زندگی زخمِ عمیقِ فقرِ ما
در زخمِ زهرآلودِ آن پیر وُ جوان
او در خمارِ وهم وُ حاصل پیشِ چشم
آن خانه شد ویران وُ این بود ارمغان...
اکنون شمادر عرصۀ پیکار وُ کار
خورشیدِ رازآمیزِ ماای بانوان
در جنگ با این خیلِ خفاشِ پریش
اینک درفشِ روشنی افراشته در آسمان
افسارِ دین بر گردنِ این یاوهها
افکنده وُ بیرون کنید ازین مکان
سودا وُ سود افسونشان برکَنده باد
در شورش وُ افشایِ شیطانِ کلان
این بانوان جنگاوران رزم آوران
پیروزِ میدان در نبردی بی امان
ای بانوان آزادی از عزمِ شما
بیداری وُ هوشیاریِ این آشیان
ایران غرورش از شماای بانوان
اندیشههاتان شعله ور تا بیکران
در کارزارِ روزگارِ دوزخی
اینک دلیران بانوانِ پهلوان
کِی جرأتِ جولان کُنَد خصمِ وطن
با بانوانِ روشنی چون کهکشان
بنیادِ زندان برکَنَد از بیخ وُ بُن
دستِ شماای بانوانِ جانِ جان
رضا بیشتاب
*
*