قتل تلخ و دردناک مهسا امینی در بازداشتگاه گشت ارشاد به عنوان قطرهی آخر از رفتارهای بیشرمانهی حکومت علیه مردم بر کاسه صبر جامعه، آن را سرریز نمود و جنبشی را رقم زد که نقطهی عطفی در مبارزات مردم ایران برای آزادی است.
اول: جنبش مهسا باعث شد مردم ایران که ترکیبی از اقلیتهای قومی، زبانی، مذهبی و... مختلف هستند و صدها سال در جغرافیایی به نام ایران در مسالمت و صلح در کنار هم زندگی کردهاند بعد از مدتها طعم ملتی واحد بودن را بچشند. خصوصا اینکه حکومت مرکزی در تمام دهههای اخیر سعی داشته بر اختلاف افکنی میان گروههای مختلف مردم ایران سرمایه گذاری کند و آنان را علیه هم بشوراند؛ از اشاعه تمسخر فرهنگی اقوام نسبت به هم گرفته تا اینکه در حالیکه دولت مرکزی سعی میکرد با ایجاد محرومیت عمدی در مناطق مرزی مثل کردستان یا بلوچستان آنان را به ستوه آورده، به سمت جدا شدن هل دهد، این توهم دروغین را در جامعه ترویج میکرد که مردم این مناطق انسانهایی خشن یا طرفدار ایدهی جدایی طلبی هستند یا این واقعیت تلخ که رفتار حکومت در برابر معترضین در دادگاهها نیز در این مناطق به مراتب وحشیانهتر بوده است و حکم اعدام بیش از سایر جاها و مثل نقل و نبات برای معترضین و فعالان سیاسی مدنی مناطق مرزی صادر میشود و تصمیم به استفاده از گلوله جنگی در اعتراضات مردمی در این مناطق همیشه زودتر از مناطق دیگر گرفته میشود، چنانکه در جمعه خونین زاهدان یا نیزارهای ماهشهر جلوههای بیرحمانهی آن را شاهد بودهایم.
بنابراین میتوان گفت که مردم این مناطق به راستی جانفدای مردم ایران در راه رسیدن به آزادی بودهاند و بارها خود را در این راه ثابت کردهاند.
هرچند سیاست ایجاد شکاف و دوگانه سازی مناطق مرکزی و مرزی یا مناطق شهری و حاشیهای طی یک دهه اخیر به یمن روشنگریهای ناشی از گسترش فضای مجازی در حال ترمیم پیوسته بوده، نمیتوان انکار کرد که جنبش مهسا فروریختن این ساختار تصنعی و دروغین حکومت ساخته را سرعت بخشید.
چنانکه در جریان این جنبش در قلب پایتخت و شهرهای بزرگ کشور یکی از محبوب و شایعترین شعارهای مردم "سنندج، زاهدان/چشم و چراغ ایران" بود و در جنبش مهسا شاهد آن اکثریت قاطعی از مردم بودیم که از بهم پیوستن اقلیتهای قومی و مذهبی و به رسمیت شناختن حقوق آنان تشکیل میشد.
دوم: جنبش مهسا را میتوان فراگیرترین حرکت مردمی در طول حیات جمهوری اسلامی تلقی کرد که خواستار "گذار" از این ساختار ظالمانه حکومتی بودند و حقیقت غیر ممکن بودن اصلاح از درون حکومت که به دلیل ساختار صلبی آن بوده، از دهه هشتاد به طور جدی شروع شد و در اعتراضات سالهای ۸۸، ۹۶، ۹۸ گستردهتر گردید ، در جنبش ژینا شکلی همگانی پیدا نمود.
سوم: جنبش زن زندگی آزادی، مظهر حضور بیشترین طبقات اجتماعی و اقتصادی از مردم ایران و در عین حال دارای تنوع و جامعیت در کنار هم قرار گرفتن طیفهای سنی مختلف بود و توانست طبقات متوسط، آسیب پذیر و فرودست را در کنار هم در برابر دشمنی واحد قرار دهد. ویژگیای که در تحرکات قبلی با این میزان گستردگی وجود نداشت.
چهارم: جنبش زن زندگی آزادی ماهیتی زنانه داشت و در عمل نیز زنان با برگزیدن پوشش انتخابی و ابرام بر آن به عنوان دفاع از حق هر انسان بر بدن خود، در صف اول این حرکت قرار گرفتند و ارکان سیاست نظامی که طی دههها سعی کرده بود از بدن زن میدان جنگی برای اعمال تسلط خود بر جامعه بسازد، در پیش پای همت زنان و مردان این سرزمین به لرزه در آمد.
پنجم: جنبش زن زندگی آزادی میدانی بود که نسل تازه نفس و جوان موسوم به Z، از میانداران اصلی آن هستند. نسلی که تمام تجربههای نسلهای گذشته را از ناخودآگاه جمعی جامعه کسب کرده، به سراغ به چالش کشیدن تابوهایی مثل خانواده، مذهب و سایر اتوریتیهایی رفته است که حکومت بر اساس آنها سلطهی خود را بر جامعه اعمال میکند و آخرین آن اتوریتهی از بالا به پایین رعیتپرور حکومت ولایتمدار بوده است.
جنبش مهسا، حرکتی پویا است و
تداوم آن به این خاطر است که مردم ایران خصوصا نسلهای جوان آن از نبود آزادیهای حداقلی و فشارهای اقتصادی به ستوه آمدهاند و در واقع راه نجاتی جز سرنگونی نظام و گذار از آن نمیبینند.
عدم حضور اکثریت مردم در انتخابات نمایشی اخیر و آغشته بودن قسمت عمدهای از این حضور حداقلی به خون دل خوردن و جنگ مداوم با وجدان، نشان میدهد که اکثریت، این نظام را اصلاح ناپذیر میبینند و خواهان گذار از آن هستند.
جنبشی که هدفش رسیدن به آزادیهای مدنی، حق انسان بر بدن و رفاه اقتصادی و توسعه و به طور خلاصه شرایط داشتن یک زندگی معمولی -بمثابه حقی برای همه انسانها- است.
از طرفی نباید فراموش کرد که یکی از وظایف آحاد جامعه حمایت از نسل جوان و آینده ساز خود است.
اما ادعای دلسوزی برای جوانان این مرز و بوم و حمایت از آنان با منع کردنشان از اعتراض، معنایی جز توهین و کوچک شماری آنان ندارد؛ چرا که گویی آنها از سر شکم سیری و سرخوشی به خیابانها آمده دست به اعتراض زدهاند و از سر نادانی جان خود را در معرض خطر قرار دادهاند، که حالا لازم باشد عاقلانی دلسوز به منع دلالت و راهنمایی آنان اهتمام ورزند! در حالیکه در واقعیت زیسته، این اعتراضات به دلیل فشارهای کمرشکن اقتصادی و نبود حداقلهای آزادی و رسیدن کارد مشکلات روزافزون به استخوان حیات مردم این مرز و بوم و در واقع بازی مرگ و زندگی است.
به همین خاطر شاید عملیترین راه حمایت از این نسل جوان و پرشور، اصلی است که نام "حائل شدن" را بر آن میگذارم و یکی از دلایل خودم برای شرکت در تجمعات سال ۱۴۰۱ و ۱۴۰۲ بوده است؛ اینکه اگر واقعا دغدغهی جوانان این مرز و بوم و حمایت از آنان را داریم باید به اعتراضات بپیوندیم و با حضور در خیابان، بین آنها و نیروهای سرکوب حائل شویم و اینگونه و در عمل از آنان حمایت کنیم و از یاد نبریم که دعوت به انفعال به بهانه دلسوزی برای جوانانی که هیچ امیدی را در افق آیندهی خود نمیبینند معنایی جز توهین به آنان و بهانهجویی برای فرار از مسوولیت ندارد.