Monday, Sep 23, 2024

صفحه نخست » سمفونیِ فقر ـ با ماهِ مهر وُ کودکانش، رضا بی‌شتاب

kk.jpg


نان در دهانِ کودکِ آواره خواب ست
دنیایِ او مُشتی شن وُ شرم وُ عذاب است
باشد خدا صیادِ این دریایِ مُرده!
‌ای نا خدا دریایِ مهرت هم حباب ست
جز لاشه‌ای افتاده بر خشکیِ ساحل
‌ای نا خدا دریایِ تو رنج وُ سراب ست
آیا نسیمِ سیم وُ زر دل بُرده از تو!
در کیسه‌های مفلسان این سَمِّ ناب ست
بر وعده‌های پوچِ خود می‌خندی‌ای خان!
جویِ لجن در جنّت‌ات نام‌اش شراب ست
جنجالِ جنت کرده‌ای بر پا جنابا
فقر وُ سکوتِ بی کسان بی آب وُ تاب ست
ما را زِ عدل‌ات مشمئز کردی خدایا
آخر زمین‌ات دوزخِ وحشت عذاب ست
کو خانه‌ای کو سفره‌ای آرامش وُ مهر!
بیغوله‌هایت چون بهشتی پُر لعاب ست
سیلی زَنَد بر صورتِ آواره سرما
انصاف وُ یاریِ تو هم وهمِ صواب ست
نادانیِ ما داده رونق عرش وُ فرش‌ات
‌ای هستی‌ات از هستی‌ام این انتصاب ست
‌ای نشئه از افیونِ بی دردی خُمارا!
با عقلِ منقل؛ قیل وُ قال‌ات چون عقاب ست؟
کوری کری خوابی کجایی تو خدایا
من با تو قهرم تا ابد این انتخاب ست
من از کویر وُ کودکی کولی نهادم
پایِ برهنه کفشِ پُر تاول ثواب ست
کو کیفِ من کو مدرسه کو دفترِ مشق
ما هر سه در حسرت پریشانی کتاب ست
موسیقیِ فقرِ من وُ غم خانه زادست
نازم خداییِ خدا این انقلاب ست!
من اشک وُ از چشمِ خدا افتاده بر خاک
‌ای کِبریایی! کِبرِ تو بویِ کباب ست
دانی لباسِ هستی‌ام عریانیِ من؟
ژولیده وُ پژمُرده روح‌ام بی نقاب ست
‌ای مالکِ مُلک وُ مَلَک اینجا وُ آنجا
تصویرِ تو تصویرِ قصابی به قاب ست
‌ای آسمان‌ات سرد وُ بی رؤیا وُ غمگین
در سینه‌ات دل نقشِ سنگی در حجاب ست
اینجا زمین آزرده وُ پُر درد وُ نالان
گر بگذرد کور وُ کَری نام‌اش سحاب ست
‌ای نا خدا گویا تو هم آخر خدایی!
رزقِ تو زندان ست وُ شلاق وُ طناب ست
آخر شُکوه وُ شوکت‌ات شک ست وُ شِکوِه
باور کُن این دنیایِ تو خوار وُ خراب ست
با بانگِ مُرغانِ غزلخوانِ خیالم
بی آرزو می‌گِریَم وُ غم بی حساب ست

رضا بی‌شتاب
*
*



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy