Tuesday, Sep 24, 2024

صفحه نخست » خاطرات هاشمی به زبان طنز حسین قدیانی

qadyanihashemi.jpgحسین قدیانی

شب را در مجلس خوابیدم. پاس‌دارها برای صبحانه کله [پاچه] آوردند که نخوردم. به اصرار سرتیم فقط مقداری پاچه خوردم. می‌گفت بر خلاف مغز، پاچه چربی ندارد و ضرری را متوجه آدم نمی‌کند. پذیرفتم که بخورم. آقایان مصباح [یزدی] و الهدی [علم] و موحدی [کرمانی و ساوجی] و قرائتی [درس‌هایی از قرآن] و طائب [سپاه] و گل [پایگانی] و خاویر [پرز دکوئیار] و وحید [حقانیان] و امام علی [رحمانف] و خانم‌ها مرضیه [وحید] و جمیله [کدیور و علم‌الهدی] و بی‌نظیر [بوتو] آمدند و از مواضع اخیر فائزه در مرزبندی با ضد انقلاب تقدیر کردند. امید داشتند که فائزه دست از آن کارها بردارد و به دامن انقلاب برگردد. به یزدی [مصباح] گفتم که خودت هم خیلی در دامن انقلاب نبودی که حالا برای ما انقلاب انقلاب می‌کنی. گفت در ایام نهضت تردیدهایی در هم‌راهی با امام [خمینی] داشتم ولی این‌که جبهه نمی‌روم به دستور خود خمینی [امام] است!

علم [الهدی] نسبت به پوشیدن شلوارلی توسط فائزه و اپل مانتوی مجری‌های برنامه‌ی کودک نقدهایی داشت که تذکر دادم سرش را از تنبان [خشتک] مردم خارج کند. در شریعت به خصوص بحث حجاب تنگ‌نظری‌هایی دارد. مقداری قرآن خواندم و درباره‌ی نقش آسیه [زن فرعون] روی تربیت موسی [حضرت] به برداشت‌های جدیدی رسیدم. در نطق پیش از دستور علیه تحرکات جدید اسرائیل در لبنان صحبت کردم که با استقبال نماینده‌ها مواجه شد. رئیسی [ابراهیم] آمد و مدعی شد که در خرم‌شهر به نزدیکی‌های قله‌ی الله اکبر رسیده‌ایم. تذکر دادم که خرم‌شهر بندری در جنوب غربی کشور است و قله ندارد.

مجتبی [خامنه‌ای] آمد و گفت دیگر نمی‌خواهد به مدرسه برود اما خودش هم نمی‌داند این تصمیم را به صورت کبری قرار است بگیرد یا صغری. از این‌که موضوع را به من گفته ولی از پدرشان کتمان کرده، عذاب‌هایی برای وجدان دارد. تذکرات لازم را دادم. برخلاف مهدی- که عاشق اقتصاد است- مجتبی به سیاست و مدیریت علاقه‌هایی دارد.

عفت از قشم زنگ زد که فاطی در کیش به وسیله‌ی پیجر به اطلاع مهدی در اتریش رسانده که ضد انقلاب موضع‌گیری‌های جدید فائزه را نپسندیده. سیداحمد [خمینی] و حاج [عیسی] آمدند و گفتند این‌که حزب‌اللهی‌ها می‌گویند خمینی [امام] نمی‌گذارد مصباح [یزدی] به جبهه برود، از آن حرف‌هاست. پاس‌دارها ناهار کباب آوردند که فقط یک سیخ گوجه خوردم. چمران [مصطفی] آمد و هم‌زمان از مواضع حسن [روحانی] علیه ارتش شاه و موسوی [خوئینی‌ها] علیه سفارت امریکا گلایه کرد.

از این‌که بعضی از بچه‌های سپاه و چپ‌ها او را غرب‌زده می‌خوانند، شکایت‌هایی داشت ولی گفت این شکایت را فقط نزد خدا می‌برد. پذیرفتم که خلوت‌هایی با خدا داشته باشد. پزشکیان [مسعود] آمد ولی چیزی نگفت و رفت. سعید [جلیلی] آمد و از این گفت که در جبهه یک سپاه سایه راه انداخته تا با هم‌کاری محصولی [صادق] مانع تحرکات باکری‌ها [مهدی و حمید] شود. تشر زدم که این کارها به جنگ صدمه می‌زند. اعوجاجاتی دارد و روی چیزهایی پای‌داری می‌کند که به مصلحت کشور تشخیص نمی‌دهم. شب با خامنه‌ای [آیت‌الله] به دیدار امام [خمینی] در جماران رفتیم و گزارشی از وضع کشور و اوضاع جبهه تقدیم کردیم.

با دیدن خمینی [امام] بغض کردم ولی پذیرفتم آیت‌الله [خامنه‌ای] بر خودشان مسلط باشد. برای خواب رفتم خانه. پاس‌دارها پیجرها را برای بررسی مجدد بردند. عفت زنگ زد که به فائزه بگویم علیه ضد انقلاب خیلی هم حالا موضع‌گیری نکند. معتقد است آدم نباید باعث رنجش دشمن بشود، به خصوص که هر چه می‌کشیم از دوست است! بغضی که در جماران با دیدن امام [خمینی] کرده بودم، این‌جا به طرفة‌العینی شکستم. پاس‌دارها برایم زبان [گل گاو] آوردند. پذیرفتم که نگرانم باشند. پاس‌دارهای خوبی دارم...



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy