متن سخنرانی در مراسم سومین سالگرد بنی صدر
هم در آغاز بگویم که از هیچ انسانی و هیچ شخصیتی نباید اسطوره ساخت. از جمله به این دلیل که وارد شدن هر خللی به «اسطوره شده» در نظر «اسطوره ساز» را مانند قلعهای شنی در ساحل با موجی از هم فرو میپاشد. دیگر اینکه اسطوره سازی سبب میشود که موضوع اسطوره غیر قابل دسترسی و در نتیجه نشود از آن آموخت. آخر اینکه اسطوره سازی مانع فعال شدن «عقل نقاد» میشود و در نتیجه نه تنها مانع رشد کردن که سبب رشد از رشد ماندگی میشود. در حالیکه انسان حقیقت جو به عنوان بودنی نسبی و با علمی نسبی تنها از طریق اصل راهنمای «تجربه و خطا» میباشد که میتواند راه به جلو را بیاید و نقد کردن با این نوع نگاه است که رشد را ممکن.
حال به این نوع نگاه به پدیده بنی صدر مینگرم:
در جریان جنبش زن، زندگی، آزادی، جنبش انقلابی مهسای ایران، ژینای ایران، سیمرغ ایران زمین، نبودِ سخنگویی که امتحان خود را در وطن دوستی، وفاداری به آزادی، استقلال و مردمسالاری پس داده باشد و از کوره ابتلاها و آزمایشها سیاوش بار سر بلند بیرون آمده باشد، بیش از هر زمان احساس شد.
در چنین نبودی و در چنین خلائی بود که خزفها و خرمهرههای سر به آستانِ بیگانگان فرود آورده و دخیل بر ضریح کاخهای سفید و رنگی بسته، از طریق رسانههای وابسته کوشش کردند تا جای این گوهر گرانبها را بگیرند و اینگونه به یکی از اصلی ترین دلایلی تبدیل شدند که این جنبش انقلابی را با وجودی که قدمی بدون بازگشت به جلو برداشته بود، دچار رکود کرد و بسیاری نیز به علت ابهام در اهداف و ترس از تجزیه وطن خیابانها را ترک کرده و در خانه ماندند.
البته گفتگو درباره تاریخِ رخ داده، بدون واردکردن اصل «اگر» که به آن «تاریخ فرضی /hypothetical history/ Counter factual history» گفته میشود، هیچ نیست جز بیانِ داستان امور رخ داده و حتی عامل جبر و ترمینیسم را وارد تاریخ کردن. اینگونه، آنچه که در تاریخ رخ داده و تاریخ شده است، حتما میباید رخ میداد و مشیت الهی بود یا روح تاریخ هگلی و یا دستهای نامرئی آدام اسمیت در اقتصاد که وارد سیاست هم شده و اینگونه، تاریخ، تبدیل به قصهای میشود و داستانی که زندانیان گیر افتاده در قفسِ جبر تاریخ، در شبهای بلند زمستانی و برای گذران وقت برای یکدیگر میخوانند.
ولی چنانچه عاملِ «اگر» را وارد تاریخ کنیم و آن را در بستر جنبش انقلابی مهسای ایران و سیمرغ ایران زمین قرار دهیم و بگوییم که «اگر» بنی صدر در زمان شروع جنبش در میان ما بود و در همان آغاز با فریاد روشنگرانهاش، پاشنه آشیل جنبش را نشان میداد که همان نبود اصل راهنمای استقلال بود و خطرات قرارندادن اصل «استقلال» در کنار اصل «راهنمای آزادی» را یادآور میشد و با بلند ترین فریادها به نسل جوان، که بسیاریشان دچار انقطاع در حافظه تاریخی میباشند هشدار میداد که نه تنها بدون استقلال، آزادی وجود ندارد بلکه این دو، دو روی یک سکه میباشند و مکمل یکدیگرند و وجود هر یک بقای دیگری را ممکن میکنند. و نباید از این اصل غفلت کنیم، به اینجا نمیرسیدیم که وابستگانِ در خدمت قدرتهای انیرانی که استقرار مردمسالاری در وطن مستقل و آزاد را برای منافع خود خطری جدی میبینند، از خلاء استفاده کرده و اسب تروای خود را وارد قلعه انقلابیون کرده و اینگونه آن را یا به تصرف خود در آورند و یا در صورت عدم موفقیت، آن را دچار سکته کنند. چرا که اصل راهنمای این بی وطنان اصل:
«دیگی که برای من نجوشد، سر سگ در آن بجوشد» میباشد.
اینگونه هم شد و از زمانی که جنبش، خود را دچار «تویت گیت» و «وکالت گیت» و «پیمان مهسا گیت» کرد کم کم خود را به اغما فرو برود و ترس از تجزیه وطن، بسیاری را که میخواستند به خیابان بیایند در خانهها نگه داشت و بسیاری دیگر از به خیابان آمدهها را به خانه بازگرداند.
البته زیربنای فکری، "بی اعتنایی به اصل استقلال" را کسانی که در زیر علم جهانی شدن سینه میزدند و علمدار آن شده بودند با بیان اینکه در عصرِ جهانی شدن، حق حاکمیت مردم/people are sovereign بر وطن خود که همان استقلال است و دیگر سخن از استقلال سخنی است پوسیده و مربوط به دوران عصر حجر، متوجه نبودند که بخش ناگفته جهانی شدن و در نتیجه برداشته شدن مرزها و ریزش قدرت دولتهایی که میباید بازتاب اراده ملی باشند، در واقع مرزها را در اختیار سرمایه داری نئو لیبرالیسم وحشی که در پی منافع کوتاه مدت خود، محیط زیست و زندگی بروی زمین را با خطر جدی نابودی روبرو کرده است میباشد.
متاسفانه بسیاری از روشنفکران مصرف زده ما، همانها که به آنها جهان سومی گفته میشود، یعنی کسانی که شهامت خوداندیشی و تولید اندیشه را ندارند و آنچه را که در غرب تولید میشود وحی منزل دانسته و مانند طعام بهشتیدرسته قورت میدهند، اصلا متوجه نبودند که در این دوران بی مرزی و جهانی شدن، همان کشوری که سردمدار برداشته شدن مرزها شده است، سخت از مرزهای خودش حفاظت میکند و داشتن مرز را از حقوق ویژه تنها ابر قدرتی که مادلین آلبرایت، وزیر خارجه کلینتون، بر اصل راهنمای indispensable nation/ کشوری که بودن آن مطلقا لازم است میدانست. (مانند خداوند در ادیان) و قوانین جهانی در راستای آن نوشته میشود. یعنی کشوری که آقای روحانی، با روانشناسی زیر سلطه خود، آن را کدخدای جهان توصیف کرد، یعنی همان کشوری که قافیه را در برابر چین باخته است و میبیند که برای اولین بار بعد از چند قرن، دوباره مرکز ثقل تولید ثروت به شرق باز میگردد، در نتیجه برای مقابله با آن، هم دموکراتش و هم جمهوری خواهش، روز بروز دیوار مرزهای این ابرقدرت استثنائی را بیشتر بالا کشیده و بر تعرفهها میافزاید و کوشش در بازگرداندن کارخانهها به کشور خود میکند. اینگونه معلوم میشود که دکترین جهانی شدن، نه جبر تاریخ بود و نه دست نامرئی آن که انتخابی بوده است و حربهای برای هر چه بیشتر بالا کشیدن ثروت دیگر کشورها و حال که سود خود را در جهانی زدایی/de-globalisation میبیند، علمدار آن شده است.
اما این آغازِ فقدان بنی صدر نبود. در واقع حذف و سانسور او از زمان خروج او از ایران، شروع شده بود و با فروپاشی شورای ملی مقاومت و به خدمت صدام حسین در آمدنِ مسعود رجوی، کوششی شد همه جانبه در واقع مخرج مشترک استبداد حاکم با مخالفان شمشیر از غلاف بیرون کشیدهاش، کوشش در ترور شخصیتی بود که نقش آینهای را پیدا کرده بود که از هر طرف چهره کریه استبدادیان و وابستگان را نشان میداد. استبدادیانی که کوشش در شکستن این آینه داشتند. اینگونه بود که در رابطهای اورگانیک و بر اصلِ "هر که از ظن خود شد یار من"، چنان ترور شخصیتی انجام شد که شاید بشود گفت که حداقل در تاریخ ایران بی سابقه است. اینگونه، بنی صدری که تا در ایران بود مانع اجباری کردن حجاب شده بود و برنامه اجباری کردن حجاب بعد از کودتای بر علیه او در خرداد ۶۰ بود که کلید خورد، فردی شد که با کشف اشعه جنسی در موی زن، مسئول اجباری کردن حجاب شد و بنی صدری که مانع کشتار عظیم در حمله به دانشگاههای ایران شده بود (برنامه حزب جمهوری و مجاهیدن انقلاب اسلامی)، کسی شد که دانشگاهها را به خاک و خون کشیده است و همان بنی صدری که طرح خودمختاری کردستان را از تصویب شورای انقلاب گذرانده بود و مانع کشتار سران و اعضای کومله و حزب دموکرات شده بود، فردی شد که به ارتش دستور داده بود تا کردستان را به خاک و خون نکشند پوتین از پا درنیاورند! و کسی که با سازماندهی دموکراتیک ارتش، ارتش را از دست آخوندها خارج کرد و با حضور دائم در خط اول جبهه، برنامه صدام حسین برای شکست ایران و تبدیل آن به ۵ جمهوری را شکست داده بود، تا آنجا که موجب شد در اردیبشهت ۶۰ صدام حسین با قبول طرح صلح سران کشورهای عدم تعهد و بیرون بردن تمامی نیروهایش از باقیمانده سرزمینهای اشغالی وطن و دادن غرامت سنگین، شکست را پذیرا شود، کسی شد که در جنگ خیانت کرده و مامور آمریکا بوده و... و.
اینگونه و به علت ترکیبی از قدرت طلبیها و خودسانسوریها، برخوردهای دگم و ایدئولوژیک و منفعت طلبیها، مخالفان استبداد مذهبی حاکم، از ایجاد جبهه و داشتن سخنگویی که میتوانست رژیم خیانت، جنایت و فساد را حداقل در پایان جنگ ایران و عراق به زیر بکشد و تجربه بیش از یک قرن تلاش برای استقرار مردمسالاری که کودتای خرداد ۶۰، دوباره آن تجریه را سقط جنین کرد، عاجز و محروم شدند و با نوع اندیشه و عمل خود، در واقع آب به آسیاب رژیم ریختند. تا جایی که عده نه چندان کمی از آنها، استمرار حیات رژیم را به بازگشت بنی صدر ترجیح میدادند. بقول فرید انصاری، شاید بنی صدر از سر اینها هم زیاد بود.
ولی باز اینهم آغاز کار نبود. توضیح اینکه از زمانی که نام بنی صدر در پاریس به گوشها رسید، اکثر روشنفکران ایران دست به سانسور او زدند. البته انجام اینکار بدون خود سانسوری ممکن نبود. (مثال تجربه خودم را بدهم) اینگونه بود که از بنی صدر و یزدی و قطب زاده مثلث بیق ساختند و هیچ توجه به تفاوت ماهوی آنها نکردند که یکی در پی استقرار ولایت فقه و دیکتاتوری بود (دکتر یزدی) و دیگری (بنی صدر) در پی استقرار حاکمیت مردم بر دولت و حکومت و در نتیجه، زمانی که رئیس جمهور برای دفاع از آزادیها و استقلال وطن پنجه در پنجه هیولاهایی که در پی استقرار استبداد مذهبی انداخته بود، با این توجیه او را تنها گذاشتند که همه اشان سر و ته یک کرباس میباشند و البته بسیاری از آنها خود قربانیان این خودسانسوری شدند.
ولی همه این نبود و شاید بیش از اینها، علت اصلی شمشیر کشیدنها بر علیه او این بود که بنی صدر، یک اندیشه بود و اندیشه ساز. اندیشه سازی که خود را از روانشناسی زیر سلطه رها کرده و اینگونه قادر شده بود تا بر روی ستون پایههای تاریخی و فرهنگی خود بایستد و بیاندیشد و در صورت لزوم این اندیشه را نقد کند و پیشنهاد بدهد. البته این همان چیزی بود که نه غرب زدههای قدیم ارسطو زده در حوزههای علمیه و نه غرب زدههای جدید که هر دو برای خود نقشی جز مصرف و باز مصرف اندیشههای تولید شده در غرب قائل نبودند، نمیتوانستند تحمل کنند. آخر چگونه میشود یک ایرانی به خود جرات دهد که بدون اجازه غرب و شرق دست به خلق اندیشه بزند؟! آخر چگونه یک ایرانی که حتی نمیتوانست یک لولهنگ (آفتابه. رزم آزا) هم بسازد حال کارش بجایی رسیده است که خود را قائم به ذات میداند و خود را صاحب اندیشه؟!
آخر اینکه، در جهانی و غربی که دچار بحرانهای سخت در اندیشه راهنما، راه حلها و رهبران بی کفایت و در نتیجه در واقعیت اجتماعی در ابعاد اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی آن دچار سر گشتگی شده است، بحرانهایی که از عوارض آن خطر مرگ زندگی در کره زمین و رشد فاشیسم و نژاد پرستی و گسترش خشونت در روابط میباشد و جهنم غزه حکم آینهای را پیدا کرده است که ورشکستگی کامل اندیشه و عمل غرب را در ایجاد جهنم نشان میدهد، جهان بیش از هر زمان، به اندیشه راهنمایی نیاز دارد تا با تکیه بر روش خشونت زدایی و خروج از روابط قدرت و هویت خود را در رقابت و دشمنی با دیگری بیان نکردن. در این رابطه شاید بشود گفت که بزرگترین ارثی که بنی صدر نه فقط برای ایرانیان، بلکه برای جهانیان به جا گذاشته است، پیشنهاد حق و حقوق را جانشین روابط قدرت کردن است که در کتاب حقوق پنج گانه آن را پیشنهاد کرده است. حقوقی که بر اساس آن، انسانهای حقوند، روابط خود با خود، با جامعه و طبیعت را بر آن اساس تنظیم میکنند. یعنی حقوق انسان، حقوق شهروندی، حقوق ملی، حقوق طبیعت و حقوق جامعه به عنوان عضوی از جامعه جهانی.
محمود دلخواسته
لینک سخنرانی:
https://www.youtube.com/watch?v=kTmOfYGfdUU