برای پهلوان شهامت و زندگی کیانوش سنجری، کیانوش جان چه زود ما را تنها گذاشتی!
چه آسان رویاها و امیدهایمان پرپر میشوند
و مرگ با قامت بی ریختش جان جوانان را میگیرد
در وطنی که ریا و تزویر و دروغ
هر روز نمایش داده میشود
و زندگی را سالهاست که مردهاند
و خنده و شادی کالایی بی ارزش است
گرد نیستی در برابر هستی
گرد ماتم و عزا بجای سرخوشی لباس عوض کرده است!
ملتی را برده" هیچ "خودشان کردهاند
با "هیچ بزرگشان" زندگی ما را به لبه نیستی کشاندهاند
و جهان در خواب خودخواسته
ما را فراموش کرده است
و هر روز زندگی را به خودکشی وا میدارند
و جوانی و کم سالی داستان ماضی ست
همه به پیری شتاب کردهاند
و مرگ در انتظار صید هر روزه خود است
و کفتارهای پیر در آشیانهها
بدنبال صید نفس جوان میگردند!
امشب نه؛ چهل و پنج سال زندگی غایب است؟!
و پرنده خوشبختی را آنزمان سلاخی کردهاند
وجهان درخواب ابدی نظاره گر نیستی ماست!
شب و روز در وطنم جابجا شدهاند
روشنایی و تاریکی لباس هم را پوشیدهاند
و پرنده خوشبختی از بام زندگی پر زده است
و ما باید هر لحظه در انتظار خبری ناگوار
در آشیانه تنهایی مان اشگ بریزیم!
انتظار چه واژه نفس گیری ست
در وطنی که مرگ زندگی میکند
و روح جوان را سالهاست کشتهاند
و ما در غربت مان مرگ عزیزان را زندگی میکنیم
و مرگ و نیستی غذای هر روزه ماست
راستی زندگی چقدر تنها شده است!
امیر کراب
*