زمان برای خواندن: ۸ دقیقه
روز پنجشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۵۹ فرخرو پارسا نخستین وزیر زن ایرانی در تهران تیرباران شد. همان روز کیهان گناه او را "حیف و میل و غارت بیتالمال، اشاعهی فساد و فحشا، به کار گماردن افراد هرزه، ترتیب دادن اردوگاههای اختلاطی و... " دانست. مافیای برآمده از شورش فرومایگان ولی به این بسنده نکرد. روزنامهها برای خوار کردن هرچه بیشتر یکی از درخشانترین چهره جنبش زنان ایران نوشتند:
«فرخرو پارسا وزیر اسبق آموزشوپرورش، فاطمه صادقی عامل فریب و به فحشا کشاندن چهار دختر و علی شجاعی پخش کننده هفت کیلو هروئین اعدام شدند»
خلخالی و رژیم برآمده از انقلاب شکوهمند به گمان خود با این کار جایگاه وزیر حکومت شاهنشاهی را به سطح زنی تنفروش و مردی معتاد فروکشیده بودند. این کار انقلابیان ولی سنتی دیرینه داشت. دانشجویان مخالف حکومت پادشاهی در بیرون از ایران شاهدخت اشرف پهلوی را قاچاقچی هروئین، مَردباره و اختلاسگر مینامیدند و برای خوار کردن او نامش را در کنار اشرف چهارچشم، از زنان سرشناس محله شهرنوی تهران میآوردند. از خود محمدرضا شاه نیز همواره در کنار خونریزترین فرمانرایان جهان نام برده میشد، تا همه کارهای نیک دیوانسالاری پهلوی در زیر سایه سنگین این همسنجیها رنگ ببازد. مقایسههای اینچنینی را شاید بتوان یکی از فتیشهای دلباختگان شکوهمند دانست، فتیش همان کسانی که در زبان جوانان آگاه به تاریخ این سرزمین "پنجاهوهفتی" نامیده میشوند.
نوشته داریوش کریمی در تارنمای بیبیسی با فرنام "فرح پهلوی و اسماء اسد؛ سرنوشت دو زن" (۱) از همین دست همسنجیها بود. در سرگذشت این دو زن، جز آنکه هر دو همسر رهبر یک کشور خاورمیانهای بودهاند یا هستند، هیچ همانندی دیگری نمیتوان یافت. نه شاه را میتوان همچون اسد فرمانروایی دانست که با پشتیبانی بیگانگان بیش از نیممیلیون تن از شهروندان خود را کشت و یکسومشان را آواره کرد، و نه اسماء را بانوی نخستی که بیشترین تأثیر را بر بودوباش فرهنگی مردم کشورش در ۱۰۰ سال گذشته داشته است. پس از این رو که این همسنجی در بنیاد خود پیش از آنکه پژوهشگرانه و واکاوانه باشد، از سر ستیزهجوییهای ایدئولوژیک و دلبستگی به انقلاب اسلامی نگاشته شده است، و هم از آن رو که در سپهر مجازی پاسخهای درخور بدان داده شده است (۲)، نیازی به پرداختن به درونمایه آن نیست. پیش و بیش از آن بیهوده نخواهد بود اگر که به بررسی زمینههای پیدایش این پدیده بپردازیم.
پیشتر در نوشتاری با فرنام "عقده پهلوی چیست؟ " (۳) به این نکته پرداخته و آورده بودم که بازه پهلوی جهان ایرانی را از بیخوبُن زیر و رو کرد. این دگرگونی ژرف که امروزه برای بخش بسیار بزرگی از ایرانیان بدل به آرزو و آرمان شده است، اگرچه شهدی بود که به رایگان بر سر خوان ایرانیان آمد، ولی در کام جامعه واپسمانده، سنتی، دینزده و "روشنفکران" متوهم آن از هر شرنگی تلختر بود. آنان در ستیز با سه ویژگی برجسته پروژه پهلوی که چیزی جز برآوردن آرمانهای مشروطه نبود، یعنی قانونگرایی، نوینگرایی و ایرانگرایی (۴)، و در دشمنی با خروس بیمحلی که خواب خوش پگاهانشان را بر هم زده بود، به ناگزیر از فاشیستیترین ایدئولوژیهای سده بیستم، یعنی مارکسیسم و اسلامیسم بهره گرفتند تا حکومتی را که پروای پیشرفت و سربلندی ایران را داشت، به زانو درآورند. در این دشمنی کور، سخن هرگز و هیچگاه بر سر آزادی، دموکراسی و پلورالیسم سیاسی نبود. سخن بر سر بازگشت به زهدان پر از رامش و آرامشی بود که ایران نوین از آن زاده شده بود. از همین رو بود که انقلابیان، چه مارکسیست و چه مصدقی، پروایی از اینکه برای برانداختن حکومت پهلوی دست در دست روحانیت تبهکار شیعه بنهد، نه پروایی داشتند و نه هرگز از این زشتکاری خود شرمگین شدند.
۴۴ سال پس از آنکه خلخالی فرخرو پارسا را در کنار یک زن تنفروش و یک مرد قاچاقچی هروئین در برابر جوخه تیرباران گذاشت، داریوش کریمی شهبانو فرح پهلوی را در کنار اسماء اسد، همسر بشار اسد مینشاند. پرسشی که برای پژوهنده تاریخ، تاریخی که خود هنوز به تاریخ نپیوسته رُخ مینماید ولی این است که این ستیز کور و پیوسته با خاندانی که ۴۶ سال پیش تخت شاهی را واگذاشته و آواره جهان شده است، ریشه در کدام فتیش دارد؟
انقلابیان در سر سودای افکندن شاه و خاندانش در یک قفس بزرگ را در سر میپروردند و در شیراز قفسی را هم برای این کار ساخته بودند. پس از چند سال غلامحسین ساعدی که از چنگال همپیمانان شاهستیز خود به اروپا گریخته بود، در گفتگویی افسوس ژرف خود را از اینکه چرا خاندان پهلوی به سرنوشت رومانفها دجار نشدند، بر زبان آورد:
«اگر خانواده شاه میموند، و مردم عین خانواده رومانف که باهاش جنگیدند، با دودمان پهلوی میجنگیدند...»
برای خوانندگان کنجکاو شاید خواندنی باشد که بدانند بلشویکها نخست همه خانواده تزار را از زن و مرد و پیر و جوان به گلوله بستند، جوانترین قربانی این کشتار وحشیانه کمونیستی آلکسی نیکلایویچ (۵) ۱۳ ساله بود که پس از تیرباران هنوز زنده مانده بود. بلشویکها به سوی او شتافتند و پیکرش را با سرنیزه سوراخسوراخ کردند. این کابوس هراسناک، رؤیای دلانگیز یک "نویسنده" انقلابی بود.
من در تنها برنامهای که با داریوش کریمی همسخن شدم (۶)، او را انسانی کتابخوان، بردبار و با ذهنی جستجوگر یافتم و نمیتوان ناگفته بگذارم که از این همسخنی شادمان شدم و این تجربه نیک بر افسوس من دو چندان میافزاید، هنگامی که میبینم دُگمهای ایدئولوژیک و دلبستگیهای فرقهای چه بر سر آدمی میتوانند آورد. روزگاری رضا براهنی، یکی از پرچمداران گفتمان پنجاهوهفتی گفته بود: «حتا با مرده شاه باید مبارزه کرد!» (۷). شاید بتوان این فتیشِ ستیز با هرچه که نامی و نشانی از پهلوی دارد را پایبندی دلباختگان انقلاب شکوهمند به وصیت براهنی و ساعدی دانست:
اگر جان پهلویها را نمیتوان ستاند، دستکم نامشان را باید به ننگ آلود.
مزدک بامدادان
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱) https://www.bbc.com/persian/articles/cj492xwx825o
۲) حتا عباس میلانی که او ۱۱را سخت بتوان "پهلویدوست" یا "سلطنتطلب" نامید نیز از این سخنان برآشفت و نوشته کریمی را "سخیف" نامید:
https://www.youtube.com/watch?v=gfCGtsC50_o&pp=ygUV2LnYqNin2LMg2YXbjNmE2KfZhtuM
۳) https://news.gooya.com/2022/08/post-67448.php
۴) Constitutionalism، Modernism، Nationalism
۵) Alexei Nikolajewitsch
۶) https://www.youtube.com/watch?v=CZJxl981bY8&t=2s
۷) روزنامه اطلاعات، پنجشنبه ۱۷ آبان ۱۳۵۸