بررسی انتقادی متنهایی که روایتهای تاریخی چالش برانگیز دارند اما از روشهای علمی، منابع معتبر و تحلیلهای چندوجهی بیبهرهاند، امری ضروری است. تاریخ، علمی مبتنی بر شواهد، اسناد و روششناسی دقیق است و هر گونه سادهانگاری مسئله یا دستکاری احساسی در آن، نتیجهای جز انحراف ذهن خواننده از مسیر فهم واقعی رویدادها ندارد.
مقالهای که در این نوشتار مورد نقد قرار میگیرد، با بهرهگیری از روایتهای احساسی، قیاسهای نامتناسب و کلیگوییهای اغراقامیز، تصویری تحریفشده و گمراهکننده در ارتباط با مقایسه فرح پهلوی همسر شاه فقید ایران و اسما اسد همسر بشار اسد و البته دوران پهلوی، انقلاب ۱۳۵۷ و تبعات آن ارائه میدهد.
در متن نوشته شده توسط آقای داریوش کریمی که در کارنامه خود برنامه پرمخاطب و آموزنده «پرگار» را نیز دارد، نهتنها از استناد به منابع معتبر تاریخی و تحقیقات پرشمار در مورد تاریخ دوران معاصر ایران، خبری نیست، بلکه دادههای آماری و مطالعات جامعهشناختی نیز بهگونهای سطحی یا اصلاً مورد استفاده قرار نگرفتهاند. در نتیجه، مخاطب از دستیابی به یک تحلیل چندوجهی، مبتنی بر حقیقت تاریخی دور میشود و با برداشتی رمانتیک و سادهانگارانه روبهرو میگردد.
هدف این بازخوانی انتقادی آن است که با برجسته کردن کاستیهای این نوشته، تلاش کند با نگاهی تازه و تکیه بر منابع معتبر، پیچیدگیهای تاریخی و اجتماعی را بهتر توضیح دهد. با چنین رویکردی میتوان از محدودیت روایتهای سطحی و ذهنیتهای از پیش شکلگرفته فاصله گرفت و به واقعیت نزدیک شد.
فردگرایی در تحلیل قدرت: «جانشینی شاه بر دوش فرح پهلوی؟»
انتساب امر جانشینی شاه به فرح پهلوی، نمونهای از یک رویکرد فردمحور است که ساختارهای پیچیده قدرت در نظام پادشاهی پهلوی را نادیده میگیرد. در واقع، جانشینی شاه نه یک تصمیم شخصی یا خانوادگی ساده، بلکه ریشه در نظام تصمیمگیری، روابط قدرت و مقتضیات زمان و البته روند مدرنسازی ایران داشت.
تصمیمگیری دربارهٔ جانشینی، صرفاً تابع میل و ارادهٔ افراد نبود، بلکه سلسلهای از ملاحظات سیاسی، بینالمللی و درونحکومتی در آن نقش داشتند. تکیه بر ایدهٔ «فرح مسئول حل مشکل جانشینی» از عمقیابی تاریخی میکاهد و ذهن مخاطب را به یک امر فردی تقلیل میدهد. در حقیقت، نظام پهلوی علاوه بر اقتدار شخص شاه بهویژه پس از مرداد ۱۳۳۲، متکی بر نهادهای بوروکراتیک و مدرن نیز بود که هر یک در تصمیمگیریها سهیم بوده و گاه محدودیتها یا مصلحتهایی را بر عملکرد شاه و خانواده سلطنتی تحمیل میکردند.
نادیدهگرفتن این لایهها و پیچیدگیها، تصویری غیرواقعی از تاریخ و سیاست ارائه داده و به مخاطب چنین القا میکند که گویی میتوان مسیر نظام پهلوی را فقط به اراده یا عملکرد یک فرد (حتی همسر شاه) تقلیل داد.
از سوی دیگر فرح پهلوی با حمایت گسترده از هنر و فرهنگ ایران، نقش مهمی در ارتقای هنرهای تجسمی، موسیقی، تئاتر و سینما داشت و به تأسیس موسسات فرهنگی و خیریه متعددی کمک کرد. علاوه بر این، او حامی حقوق زنان و کودکان بود و برنامهها و ابتکاراتی در این زمینهها اجرا کرد. اگرچه برخی از تصمیمات و سیاستهای مدرنیزاسیون وی و تمرکز قدرت باعث بروز انتقادات و چالشهایی در تاریخ معاصر ایران بهویژه از سمت نهادهای مذهبی و سنتی واپسگرا شد.
بدین ترتیب، نویسنده مقاله با رویکردی سادهگرایانه، ابعاد نهادی و ساختاری قدرت در ایران پهلوی را حذف کرده و مسئولیتی سنگین را بر دوش فردی میگذارد که نقش او در این چرخه هرگز به این سادگی تعریف نمیشد.
همسانانگاری تاریخی: «ملت انقلابی» یا «اقشار متنوع»؟
بهکارگیری عبارت «ملت انقلابی» برای توصیف کل مردم ایران، یک تعمیم ناروا و یکسانانگاری گمراهکننده است. انقلاب ۱۳۵۷ یک رویداد اجتماعی پیچیده بود که اقشار گوناگون با انگیزهها، نگرشها و منافع متفاوت در آن مشارکت داشتند. اگرچه برخی از گروههای اجتماعی، نظیر دانشجویان، بازاریان و روحانیون، حضوری چشمگیر در اعتراضات و اعتصابات داشتند، اما تحقیقات جامعهشناسانی مانند آصف بیات نشان میدهد که بخشهایی از جامعه، از جمله حاشیهنشینان شهری و اقشار بسیار فقیر، چندان در متن اعتراضات گسترده حضور نداشتند.
بر اساس آرشیو روزنامهها، بررسی ترکیب اعتراضات و اعتصابات، میتوان دریافت که انقلاب نه پدیدهای یکدست و همگون، بلکه پدیدهای چندوجهی و متکثر بود. تنوع طبقاتی و اجتماعی شرکتکنندگان در انقلاب، نشان میدهد که نمیتوان با عبارات مبهمی مانند «مردمان عاصی» یا «ملت انقلابی» واقعیت را بیان کرد.
هر گروه اجتماعی، بسته به موقعیت اقتصادی، فرهنگی و سیاسی خود، اهداف و انگیزههای متفاوتی داشت و این تکثر نباید با قلمی سادهنگرانه یا روایتی افراطی کنار گذاشته شود. نادیدهگرفتن این تنوع، مخاطب را به این باور اشتباه میرساند که گویا همهٔ مردم، با یک صدا و یک ذهنیت، علیه پهلویها به پا خاستهاند؛ انگارهای که نه با پژوهشهای دقیق تاریخی سازگار است و نه با منطق جامعهشناختی.
آمار و واقعیت: «اعدامها و کشتهشدگان» زیر ذرهبین پژوهشگران
نویسنده مقاله دربارهٔ آمار اعدامها، کشتهشدگان سیاسی دوران پهلوی و انقلاب ۱۳۵۷، بدون ارجاع به تحقیقات معتبر و اسناد روشن سخن میگوید. برخلاف ادعاهای مبهم و اغراقآمیزی که گاه در اوایل انقلاب رواج داشت، پژوهشگرانی همچون عمادالدین باقی با بررسی دقیق اسناد و آرشیوها تصویری مستندتر ارائه کردهاند.
بر اساس تحقیقات منتشر شده تعداد اعدامیهای سیاسی مستند به چند صد نفر میرسد و شمار کشتهشدگان نیز رقم ۳۱۶۴ نفر برای کل دورهٔ ۱۳۴۲ تا ۱۳۵۷ برآورد شده است.
این آمار هر چند تلخ و تأسفبار و نشاندهنده نقض حقوق بشر در مقاطعی از دوران پهلوی است، اما با روایتهای اغراقشده اولیه (دهها هزار کشته) تفاوت فاحشی دارد و در عین حال قابلمقایسه با فجایع انسانی عظیمی نظیر جنگ داخلی سوریه با بیش از صدها هزار کشته و میلیونها آواره نیست.
همچنین باید توجه داشت که بخشی از این آمار بیشتر مربوط به محکومین رسمی دادگاههای نظامی و امنیتی است و تمامی افراد کشتهشده در تظاهرات خیابانی یا درگیریهای مسلحانه را شامل نمیشود. حتی اگر این تلفات را هم در نظر بگیریم، به لحاظ کمّی و کیفی قابل قیاس با فاجعههای بزرگ تاریخی یا کشتارهای سیستماتیک و گستردهای نظیر آنچه در برخی انقلابها و شورشهای خونین رخ داده، نیست.
با اینکه مواردی مانند سرکوب آزادی بیان، نبود آزادی در انتخابات، و دستگیری، بازداشت و شکنجه مخالفان حکومت در نظام پهلوی به چشم میخورد اما نویسنده مقاله، بدون ارائه هیچگونه داده تاریخی یا تحلیلی، دست به قیاسهای کاذب و دور از واقعیت میزند و بدینسان فهم واقعی از ابعاد سرکوب را مخدوش میسازد.
«پناه ندادن آمریکا»: روایتی یکسویه و ناقص از دیپلماسی و شرایط سیاسی روز
ماجرای «پناه ندادن آمریکا» به خاندان پهلوی، در مقاله بهگونهای سادهانگارانه مطرح میشود که گویی ایالات متحده صرفاً شاه را نپذیرفت و رهایش کرد. واقعیت اما چیز دیگری است. آمریکا پس از سقوط نظام پهلوی، به دلایل دیپلماتیک و ملاحظات امنیتی و روابط احتمالیاش با رژیم جدید، تمایلی به میزبانی بلندمدت شاه نداشت؛ با این حال شاه برای معالجهٔ سرطان وارد ایالات متحده شد و آمریکا او را در بیمارستانی در نیویورک پذیرفت.
زمانی که شرایط سیاسی پیچیدهتر شد، ایالات متحده از شاه خواست خاکش را ترک کند، اما هرگز او را به ایران تحویل نداد. چنین مسائلی ناشی از بازیهای پیچیده سیاست خارجی و تصمیمات منطقهای و جهانی ایالات متحده بود، نه یک تصمیم ساده و یکطرفه. تقلیل این رویداد به عبارت «پناه ندادن مطلق» یا «رها کردن شاه» تصویری کاریکاتورگونه از حقیقت تاریخی میسازد.
از منظر تحلیل دیپلماتیک، حکومتها تصمیمات خود را بر اساس موازنهٔ قدرت، حساسیتهای داخلی و بینالمللی، و فشارهای مختلف اتخاذ میکنند. نادیدهگرفتن این ظرایف و ارائۀ روایتی یکجانبه، مخاطب را از درک پیچیدگیهای واقعی روابط بینالملل بازمیدارد.
روانشناسی خیالی: «امید و یأس» بدون سند و مدرک
نویسنده مقاله دربارهٔ حالات عاطفی فرح پهلوی و فرزندانش، خصوصاً تکرار «چرخه امید و یأس» در ارتباط با احیای سلطنت، به هیچ منبع موثق تاریخی، مصاحبهٔ معتبر یا اظهارنظری از جانب اعضای خاندان پهلوی استناد نمیکند. این نوع ادعا، متن را به وادی داستانپردازی و حدس و گمان میکشاند.
بدون ارائهٔ سند، هرگونه توصیف روانشناختی یا عاطفی از شخصیتهای تاریخی به افسانهگویی شباهت مییابد. تاریخنگار یا تحلیلگر سیاسی موظف است برای چنین دعاوی، اسناد، خاطرات، مصاحبهها یا پژوهشهای معتبر روانشناختی ارائه دهد.
بیان اینکه «هر بار شعلهای از امید افروخته و بعد دوباره به یأس تبدیل شده» بدون هیچ پشتوانهٔ مستند، چیزی جز دراماتیزه کردن وقایع نیست. این سبک روایت بیشتر به یک رمان یا نمایشنامه شباهت دارد تا تحلیلی تاریخی.
شاهزاده رضا پهلوی، دهههاست در صحنهٔ سیاسی اپوزیسیون جمهوری اسلامی فعال است. او تلاشهای دیپلماتیک، مصاحبههای متعدد، بیانیهها و مواضع مختلفی داشته است. تقلیل تمام این کوششها به یک چرخه بدون سند «امید-یأس» تصویری یکبعدی، مخدوش و ناعادلانه از پویایی سیاسی و اجتماعی خانواده پهلوی در تبعید ارائه میدهد. چنین رویکردی، از مطالعهٔ چندوجهی و منصفانهٔ تاریخ فاصله میگیرد.
شکل حکومت یا محتوای آن؟ «سلطنت» برابر «جمهوری»
از خطاهای دیگر مقاله، قیاس نادرست میان نظام پهلوی و جمهوریهای مستبدی همچون سوریهٔ اسد، با این ایده که شکل حکومت (سلطنت یا جمهوری) معیار اصلی آزادی یا سرکوب است. این استدلال غلط، واقعیت پیچیدهٔ نظامهای سیاسی جهان را نادیده میگیرد.
در سراسر جهان، کشورهایی با نظام سلطنتی مشروطه (مانند نروژ، دانمارک و بلژیک) در زمرهٔ آزادترین و مردمسالارترین جوامع قرار دارند، در حالی که برخی جمهوریها (نظیر جمهوری اسلامی ایران یا جمهوری سوریه) از نظر سرکوب سیاسی و نقض حقوق بشر در زمرهٔ بدنامترین حکومتها هستند.
این بدان معناست که شکل ظاهری حکومت بهتنهایی تعیینکنندهٔ میزان آزادی، حقوق شهروندی و رعایت کرامت انسانی نیست. جایگاه نهادهای مدنی، شفافیت قوانین، قدرت نهادهای نظارتی، مطبوعات آزاد، انتخابات منصفانه و پاسخگویی حاکمان نقش مهمتری در تعیین کیفیت حکمرانی ایفا میکنند. تقلیل بحث به «سلطنت یا جمهوری» پنهان کردن عوامل عمیقتر و گستردهتر است که هویت یک نظام سیاسی را شکل میدهد.
استعارههای مبهم: «دست سرنوشت» و «مردمان عاصی»
استفاده از عباراتی چون «دست سرنوشت» یا «مردمان عاصی» در متنی که داعیهٔ بررسی مقایسه تاریخی دارد، نشانهای از دوری از روش علمی و گرایش به ادبیات شاعرانه است. تاریخ و جامعهشناسی نیازمند دقت، روش، آمار و اسناد هستند. استعاره، تشبیه و کلیگویی مبهم ممکن است در شعر و داستان جذاب باشد، اما در تحلیل تاریخی تنها نتیجهاش گمراه کردن مخاطب است.
برای فهم یک رویداد، باید اقشار مختلف جامعه، ساختارهای قدرت، روندهای اقتصادی، روابط بینالملل و عوامل فرهنگی را با ابزارهای علمی مورد مطالعه قرار داد. هرچه تحلیل از این مسیر فاصله بگیرد، احتمال خطا و تحریف بیشتر میشود. گفتن «مردمان عاصی» بدون توجه به این که کدام مردم، در چه زمانی، با چه انگیزههایی و به چه شکلی اعتراض کردند، تنها یک تصویر تار و مبهم ارائه میدهد که هیچ نکتهٔ روشنی برای فهم علمی از تاریخ در بر ندارد.
پرهیز از سادهانگاری، فهمی متعادل از حقیقت
مقاله مورد نقد، به جای اتکا به منابع معتبر، تحلیلهای چندبعدی و دادههای مستند، با سادهسازی و تعمیمهای گمراهکننده، قیاسهای دور از واقعیت و روایتهای احساسی، تصویری مخدوش از رخدادهای تاریخی، ساختارهای سیاسی، شرایط اجتماعی و روانی افراد ترسیم میکند.
درک دلایل رخ دادن انقلاب ۱۳۵۷ یا مقایسه خانواده پهلوی با اسد نیازمند موشکافی دقیق، توجه به ارقام و دادههای واقعی، اتکا بر اسناد معتبر، در نظر گرفتن گوناگونی نیروهای اجتماعی و پرهیز از قیاسهای معالفارق است.
تنها با اتخاذ رویکردی انتقادی و چندوجهی میتوان از دام روایتهای آسانگیرانه گریخت و به سوی فهمی ژرفتر و منصفانهتر از تاریخ حرکت کرد. این مسیر با رشد تفکر انتقادی صحیح، مطالعه و شکورزی عقلانی همراه است، اما ثمرهاش درک حقیقیتر از گذشته و دوری از باورهای سطحی، پیشساخته و گمراهکننده خواهد بود.
حامد ابراهیمی
*