بهار میشود ولی به صورتش چوبنگری
به یاد آورد تورا نوید روز دیگری
نوید دور سالیان شروع سرخ عاشقان
که بود در نگاهشان طلوع ناب اختری
تمام شهر شورشد در آن زمان از آرزو
وقهر کهنه داد جان به هر کجای دفتری
دمید شعر آتشین ز پشت تودههای خس
و سوخت کینه تا دهد روان به روز بهتری
بلور یخ شکفته شد ز جای جای برگ آن
شکوفه زارتازه زا به دست سبز باوری
گشود پنجه شبنمی. به روی نرم غنچهها
ومست شد هوا که دأشت ز نو بهار یاوری
بهار راست میرسد کنون ز پشت چلهای
که یاد آورَد تورا ز اهرمن نگون تری
بهار میشود هراس نی زدیو فتنهها
جوانه پای بسته بر طلوعها، چوبنگری
ویدا فرهودی
زمستان ۱۴۰۳
رفقا، شاگردان مدرسههای آرمانی، رضا فرمند