Thursday, Jan 23, 2025

صفحه نخست » برای دستگیری امثال این خانم، پزشک بفرستید تا مواظب فشار خون مأموران امنیتی شما باشند

qm.jpgخاطره‌ای از خانم دکتر صدیقه وسمقی

رحیم قمیشی

بسیار شمرده شمرده صحبت می‌کند. بر عکس خودم و بسیاری دیگر، برای آوردن هر یک کلمه بر زبان، به خوبی می‌اندیشد.


با آنکه از شعرای مهم و معاصر کشورمان است، طعم زندان را چشیده، محقق و دین پژوهی ارزنده است، اما آنقدر متواضع و صمیمی است که در دیدارش هرگز احساس نمی‌کنی با شخصیتی بزرگ نشسته‌ای.


می‌گفت از نوجوانی و جوانی سر نترسی داشته. همان وقتی که در زمان جنگ به پدرش می‌گوید؛
می‌خواهم بروم و جبهه را از نزدیک ببینم و مدتی هم آنجا باشم!


پدر هر چه تلاش می‌کند از عهده رد کردن تقاضایش برنمی‌اید! تا آنجا که مجبور می‌شود خودش هم برگ اعزام به جبهه بگیرد، و با او عازم جبهه شود، مبادا دخترش تنهایی اذیت شود.

اما خاطره شیرینش مربوط به وقتی است که چندین مامور قوی هیکل، بی‌موقع و با سر و صدا به خانه‌اش می‌ریزند تا ضمن تفتیش منزل، او را دستگیر کرده و با خود به زندان ببرند.

می‌خندد و تعریف می‌کند؛
مأمورها که خودشان بیشتر هول کرده بودند، صدایشان را بلند کرده و تهدید می‌کردند؛ فوری، خیلی فوری آماده شو، تو را باید ببریم زندان، معطل نکن، ما کار داریم باید برویم بقیه خائنین را هم دستگیر کنیم...


می‌گفت تصور می‌کردند صدایشان را بالا ببرند حتما می‌ترسم!

با همان آرامش و شمرده صحبت کردن ادامه می‌دهد؛

به آن مامور جوانی که خیلی هارت و پورت و سر و صدا می‌کرد، گفتم؛ آرام بگیر بچه‌جان! کمی بنشین آرامش پیدا کنی، با این سر و صداها شلوغش نکن، تا ببینیم چکار باید بکنیم!


مأمور می‌خواسته منفجر شود، وقتی در مقابل شخصیت یک خانمِ با وقار و آرام، کم آورده.


معلوم بوده آن مامور نمی‌دانسته، همه، از سر و صدای بی‌خود و بالا بردن صدا، و گرفتن اسلحه مقابل‌شان، که نمی‌ترسند.


بالاخره همکارانش حالی‌اش می‌کنند که باید آرام بگیرد...


با بد کسی طرف شده‌اند!

خانم وسمقی تعریف می‌کرد در آخرین بازداشتش، وقتی به او گفته بودند تعهد بده تا آزادت کنیم، گفته بوده تعهد!؟


گفته بودند کسی ضمانتت کند.


گفته بوده هیچکس را ندارم!


خواهش کرده بودند خودش ضمانت کند، هر وقت احضارش کنند بیاید، جواب داده بود شما که بلدید نیمه شب به خانه‌مان بریزید، چرا دیگر تعهد بدهم.
و قاضی هم خسته شده بود.

آزادش کنیم از دستش راحت شویم!!

نسل بانوان ما، امروز غالبأ همینند.


صبور، محکم، نترس و حاضر به جواب. نیازی نیست هارت و پورت کنید، لباس های وحشتناک بپوشید، افراد هیکلی را برای دستگیری‌شان بفرستید...


شاید نیاز باشد پزشکی همراه مأمورانی که برای دستگیری امثال خانم وسمقی می‌روند، بفرستید تا مواظب فشار خون آن مأمورها باشند. یک وقت سکته نکنند!

اما چه شد که امروز یاد خاطره خانم وسمقی افتادم؟

ممکن است چنانچه اجازه تجمع قانونی در روز ۲۵ بهمن ماه، برای همه درخواست کنندگان داده نشود، مجبور شویم تعداد محدودی از ایثارگران و خانواده‌های شهدا، تعداد محدودی از افرادی نظیر خانم وسمقی در مکانی دور هم جمع شویم. نه برای شاخ و شانه کشیدن، نه برای خودنمایی، برای اینکه ببینیم چه باید بکنیم با این حاکمیتی که گذاشته‌ایم شکل بگیرد. چه باید بکنیم با سیستمی که فکر می‌کند با اجازه ندادن برای تجمع، همه قالب تهی می‌کنند!!


چه باید بکنیم با نظامی که همه اتکایش را بر اسلحه و سر و صدا و تبلیغات و ترساندن گذاشته است!

در همین زمینه: نامه‌ سرگشاده صدیقه وسمقی به علی خامنه‌ای


چه کنیم برای جبران اشتباهات گذشته‌مان، در اعتماد بی‌جایمان به طبقه‌ای زبان نفهم!


خواستم بگویم، یک وقت به فکرشان نرسد آن روز، همان ماموران درشت جثه را بفرستند...


ممکن است جز ایثارگران و خانواده‌هایی که از هیچ چیز نمی‌ترسند، خانم وسمقی هم بین ما باشد... با همان جثه ریزش!


آن وقت لازم است بیشتر مواظب مأمورها باشند یک وقت اذیت نشوند!! یک وقت معلوم نشود در زیر این تجهیزات سیاه ظاهراً ترساننده، هیچ چیزی نیست...


آنها که جبهه بوده‌اند بخوبی می‌دانند.

اصلأ تهدید به مرگ هم برای ما ترسناک نیست، چه رسد به شلیک تیر هوایی، گاز اشک‌آور، ون‌های سیاه...

یک وقت از این اشتباهات نکنند!

صدیقه وسمقی یک نفر نیست

نسلی است که دیگر نمی‌خواهد تسلیم صحنه‌آرایی‌ها شود.

نمی‌خواهد آرام آرام در باتلاق فرو رود.

نمی‌خواهد بترسد

و از ترس مرگ، بمیرد!

نسلی که می‌داند

سکوت در برابر ظلم و بی‌قانونی

خودش یک مرگ است

مرگی تحقیرامیز



Copyright© 1998 - 2025 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy