تاریخ ایران، از مشروطه بدینسو، دو گونه ملیگرایی را تجربه کرده است. یکی ملیگرایی اقتدارگرایانهی رضاشاهی و دیگری ملیگرایی دموکراتیک مصدقی است. دو گونهای که تنها در عنوان ملیگرایی با هم تشابه دارند و بنیانها و مسیرهای متناقضشان چونان عمیق و گسترده است که هرگز با یکدیگر جمع نخواهند شد و هر یک نافی و ناقض دیگری است. اخیراً شنیدهام عدهای که خود را ملی و مصدقی مینامند در محافل و دورهمیهاشان بر طبل وحدت زیر بیرق رضا پهلوی میکوبند و دگربار بر آن شدهاند تا همچون اواخر دههی سی خورشیدی ملیگراییای منهای مصدق را برگزینند. سیاستی که در روزگار پیشین منتج به پایان جبههی ملی دوم شد و ملیگرایان را در تحولات سیاسی ایران به حاشیه راند. این به اصطلاح مصدقیهای نادان نمیدانند که مصدق یک شخص نیست، بلکه نماد است، نمادی که حامل تجارب جبههی دموکراسیخواهی (خط استقلال و آزادی) ایران از مشروطه تا دههی چهل خورشیدی است. نمیدانند که ملیگرایی منهای مصدق گونهای فاشیسم است که منتج به خودکامگی و دیگریکشی میشود. مصدق نماد ملیگرایی دموکراتیکی است که هرگز با ملیگرایی پهلوی که نمادش رضاشاه است قابل جمع شدن نیست، چه از نظر مبانی شکلگیری، توسعهی مفهومی و نتایجی که هریک به آن منتج میشوند، در تضاد و تناقض با یکدیگرند که در ادامه بهطور مختصر این ضدیت و تناقض را بررسی میکنیم.
ملیگرایی اقتدارگرای رضاشاهی
در ملیگرایی رضاشاهی که گونهای فاشیستی از ملیگرایی است، تمرکز شدید بر حکومت مرکزی و اقتدارگراست. در این مدل، تمامی تصمیمات مهم توسط شخص حاکم یا حزب حاکم اتخاذ میشود و نقش مردم در سیاست محدود یا هیچ است. تمامیتخواهی عنصر بنیادین این ملیگرایی است.
بلندگوهای تبلیغاتی در تلاشاند که یک فرد را بهعنوان رهبری قوی و متحدکننده و فردی که ناجی یا احیاگر ملت و شکوه گذشته است معرفی کنند (مانند رضاشاه در ایران یا هیتلر در آلمان).
در این نوع ملیگرایی تأکید بر عظمت و شکوه تاریخی و نژادی است. این هویت ملی یا بهطور گزینشی از تاریخ استخراج میشود، یا اساساً وجود خارجی نداشته و ساخته میشود.
همیشه جای سوال بوده و همچنان این سوال باقیست که چرا در قدیمیترین آثار تاریخی موجود ایران مثل شاهنامهی فردوسی، تاریخ طبری، تاریخ بلعمی، خداینامک، مجملالتواریخ والقصص، و شاهنامهی منصوری هیچ نامی از سلسلهی پادشاهی هخامنشی با آن همه شکوه و عظمت ادعایی برده نشده است؟ چرا این سلسلهی پادشاهی با این همه خدمات و عظمت به یکباره از زمان رضاشاه کشف شد و تبدیل به بزرگترین پایهگذاران تمدن تاریخی شدند، اما هیچ آثار تمدنی اعم از هنر و ادبیات و صنعت و معماری (جز یک بنای نیمهکارهی پرابهام به نام تخت جمشید) از آنها به جای نمانده است؟ چرا خط نوشتاری ادعائیشان (در برخی سنگنبشتههای منتسب به آنها) خط میخی و زبانشان عیلامی و اکدی است؟ موسیقی، شعر، نگارگری، اقتصاد، ساختار اجتماعی، سبکهای معماری، هنرهای نمایشی و ... این تمدن عظیم چه بودهاند؟ هیچ مدعیای هیچ پاسخی ندارد و عمدتاً نابودی همه را به حملهی اعراب نسبت میدهند، گویی اعراب ۱۴۰۰ سال پیش با صدها فروند هواپیمای غول پیکر هزاران بمب اتم بر سر این تمدن بزرگ ریختهاند و هر اثری را نابود کردهاند، طوری که حتی یک صفحه از آن همه کتاب ادعایی هم باقی نمانده است! هرکس هم که به خود جرات شک کردن و پرسشگری دهد چونان توسط مومنین آستان کوروش و داریوش تکفیر و خونش مباح میشود که باید گفت صدرحمت به داعش و جمهوری اسلامی. چراکه شک کردن به تاریخ ادعایی (دروغین یا اغراقشده) شک کردن به اساس ملیگرایی فاشیستی محسوب میشود و شککننده مهدورالدم است.
ازاینروست که هرگونه اعتراض یا مخالفت سرکوب میشود تا وحدت و انسجام ملی حفظ شود. آزادی بیان و حقوق مدنی در این رویکرد بیمعنی و کسی حق پرسشگری و تشکیک ندارد. شک کردن به گذشتهی با شکوه یا نقد رهبر مقتدر گناه نابخشودنیای است که سزایش زندان و شکنجه و اعدام است. هویت ملی بر اساس حذف و کنار گذاشتن گروهها و باورهای دیگر تعریف میشود. برای هیچ فرد و گروه و قوم و زبان و مذهبی کمترین فضای امکان و استقلالی قائل نیستند و هر تفاوتی به زور سرنیزه باید از بین برود.
یکدستسازی و آسیمیلاسیون زوری بهعنوان اصلاحات اجتماعی و اقتصادی تبلیغ، و از بالا به پایین تحمیل میشود. رویکردی که بهطور گسترده نیازمند ساختن دولتی است که از طریق ابزارهای نظامی و کنترل امنیتی نظم جامعه را حفظ کند.
ازاینروست که رضاشاه تلاش کرد با ایجاد یک دولت متمرکز و قدرتمند، ملیگرایی ایرانی را تقویت کند. سیاستهای او شامل نوسازی سریع، ایجاد ارتش قدرتمند، وحدت ملی از طریق سرکوب قومیتها و زبانهای محلی و گروههای مخالف، و تأکید بر تاریخ باستان ایران و نمادهای موید شاهنشاهی مقتدر به عنوان پایهای برای هویت ملی بود. رضاشاه از روشهای غیردموکراتیک و سرکوبگرانه برای پیشبرد اهداف ملیگرایانهی خود استفاده میکرد. آزادیهای سیاسی و مدنی را محدود و مخالفان را به شدت سرکوب کرد.
اگرچه رضاشاه به نوسازی سریع و از بالا به پایین اعتقاد داشت و پروژههای بزرگی مانند ساخت راهآهن، ایجاد سیستم آموزشی مدرن، و اصلاحات اداری را به انجام رساند، اما تمام این پروژهها از سالها پیش (از زمان میرزا تقیخان امیرکبیر) آغاز و در حال اجرا بودند و تنها هنر رضاشاه این بود که آنها را به پروژههایی در خدمت اقتدارگرایی و مرکزگرایی تبدیل و اغلب با سرکوب سنتها و مقاومتهای محلی همراه کرد. در واقع کودتای سید ضیاء - رضاخان و متعاقب آن ملیگرایی رضاشاهی اصلیترین مانع تحولات دموکراتیک بعد از انقلاب مشروطه و انحراف توسعهی متوازن مشروطهخواهی به توسعهی غیرمتوازن و مرکزگرای اقتدارگرایانه بود. بعد از آن نیز پسرش محمدرضا پهلوی با کودتای ۲۸ مرداد علیه دولت ملی محمد مصدق آخرین میخ را بر تابوت ملیگرایی دموکراتیک زد و ایران را به سمت انقلابی برد که نتیجهاش نکبت امروزین است. خیانتی که این پدر و پسر مستبد به مردم و تاریخ ایران کردند را هیچ سلسلهی پادشاهی مرتکب نشده است. پهلویها عاملین اصلی انحراف مسیر توسعهی دموکراتیک ایران به توسعهای بودند که منجر به فروپاشی سیاسی و اقتصادی و سیهروزی اکنونی مردم ایران شدند. اگر دو کودتای این پدر و پسر در تاریخ ایران رخ نمیداد، چهبسا ایران امروز، و متاثر از تحولات دموکراتیک ایران، خاورمیانهی امروز فرم و محتوایی دیگر و انسانیتر داشت. افسوس که «اگر» در تاریخ جایی ندارد، اما میتوانیم بهجای اگر و اما از آن پند بگیریم و گذشته را چراغ راه آینده کنیم و دگربار گرفتار ملیگرایی اقتدارگرای ضد استقلال و آزادی نشویم و تلاشمان را مصروف و متوجهی ملیگرایی دموکراتیک و انسانی کنیم.
ملیگرایی دموکراتیک مصدقی
مصدق به ملیگرایی با رویکردی دموکراتیک و مردمی نگاه میکرد. او بر استقلال ملی، حاکمیت قانون، و مشارکت مردم در حکومت تأکید داشت. سیاستهای او شامل ملیکردن صنعت نفت، مبارزه با استعمار خارجی، و تلاش برای ایجاد یک نظام سیاسی مبتنی بر دموکراسی و حقوق شهروندی بود. مصدق به جای سرکوب، از روشهای قانونی و مشارکت عمومی برای پیشبرد اهداف ملیگرایانه استفاده میکرد. او به آزادیهای سیاسی و مدنی احترام میگذاشت و مخالفان را سرکوب نمیکرد.
او بر استقلال کامل ایران از قدرتهای خارجی تأکید داشت و این موضوع را به عنوان بخشی از هویت ملی ایران مطرح میکرد. مصدق بیشتر بر هویت ملی مبتنی بر استقلال، حاکمیت ملی، و مشارکت مردم تأکید داشت. او به جای تمرکز بر تاریخ باستان، بر حقوق و آزادیهای مردم در زمان حال تمرکز میکرد. او به تنوع فرهنگی و قومی ایران احترام میگذاشت و تلاش کرد با مشارکت همهی گروهها، هویت ملی را تقویت کند.
مصدق بر توسعهی دموکراتیک و مشارکتی تأکید داشت. او تلاش کرد با استفاده از منابع ملی به نفع مردم، توسعهی اقتصادی و اجتماعی را پیش برد. و به جای سرکوب سنتها، تلاش کرد بین مدرنیته و سنتهای ایرانی تعادل ایجاد کند.
مصدق به آزادیهای سیاسی و مدنی احترام میگذاشت و تلاش کرد فضای سیاسی بازتری ایجاد کند. او اجازه داد مخالفانش فعالیت کنند و از روشهای دموکراتیک برای حل اختلافات استفاده کرد. او به جای سرکوب، به گفتوگو و مشارکت سیاسی اعتقاد داشت. در زمان مصدق بیش از ۲۰۰ صنف (حتی کیسهکشهای حمام هم صنف داشتند) در ایران فعال بودند و در تصمیمگیریها و عملکردهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی مشارکت داشتند.
تفاوت ملیگرایی رضاشاهی با ملیگرایی مصدقی تفاوت بنیادین دو گونهی ملیگرایی فاشیستی و دموکراتیک است که روشها و مسیرهای کاملاً متناقضی دارند و هرگز قابل جمع نیستند زیرا:
ملیگرایی فاشیستی:
- ملیگرایی فاشیستی مبتنی بر ایدئولوژی فاشیسم است که بر برتری نژادی، ملی، یا فرهنگی یک گروه خاص تأکید دارد.
- این نوع ملیگرایی اغلب با نژادپرستی، بیگانههراسی، و نفرت از «دیگری» (اعم از اقلیتهای قومی، مذهبی، یا ملی) همراه است.
- به دنبال ایجاد یک دولت متمرکز، اقتدارگرا و تمامیتخواه است که در آن فردیت و آزادیهای فردی تحتالشعاع منافع ملی قرار میگیرد و رهبری کاریزماتیک نماد این منافع ملی است و نقش محوری دارد.
- در این نوع ملیگرایی حکومت اغلب از روشهای سرکوبگرانه برای کنترل جامعه استفاده میکند و مخالفان را به شدت سرکوب میکند.
- آزادیهای سیاسی و مدنی در این نظامها به شدت محدود میشود و احزاب و گروههای مخالف اجازهی فعالیت ندارند.
- ملیگرایی فاشیستی به دنبال ایجاد یک هویت ملی یکدست و همگن است که در آن تنوع فرهنگی، قومی، و مذهبی سرکوب میشود.
- این نوع ملیگرایی اغلب با احیای نمادها و اسطورههای تاریخی همراه است تا حس برتری ملی را تقویت کند.
- فاشیسم به دنبال ایجاد یک ملت «خالص» است که در آن اقلیتها و گروههای متکثر موجود به عنوان تهدید تلقی میشوند.
- فاشیسم به دنبال گسترش ارضی و ایجاد امپراتوری است. این نوع ملیگرایی اغلب با تجاوز به دیگر کشورها و تلاش برای تسلط بر آنها همراه است.
- فاشیسم به جای همکاری بینالمللی، به دنبال رقابت و جنگ با دیگر ملتها است.
- این رویکرد به استعمار و نفوذ خارجی به عنوان تهدید برای منافع ملی نگاه میکند، اما خود ممکن است به دنبال استعمار دیگر کشورها باشد.
- ازآنجایی که حقوق فردی و آزادیهای شخصی تحتالشعاع منافع ملی قرار میگیرد، در این نظامها، افراد به عنوان ابزاری برای پیشبرد اهداف اقتدارگرایانه تلقی میشوند.
ملیگرایی دموکراتیک:
- ملیگرایی دموکراتیک مبتنی بر اصول دموکراسی، حقوق بشر، و برابری است. این نوع ملیگرایی بر مشارکت مردم در حکومت و احترام به حقوق فردی تأکید دارد.
- این رویکرد به دنبال ایجاد هویت ملی از طریق احترام به تنوع فرهنگی، قومی، و مذهبی است و بر وحدت در عین کثرت و تنوع تأکید میکند.
- ملیگرایی دموکراتیک به جای برتریطلبی، بر همکاری و همزیستی مسالمتآمیز با دیگر ملتها تأکید دارد.
- ملیگرایی دموکراتیک به دنبال ایجاد یک دولت مبتنی بر قانون و دموکراسی است که در آن قدرت از طریق انتخابات آزاد و منصفانه به دست میآید.
- این نوع ملیگرایی به آزادیهای سیاسی و مدنی احترام میگذارد و مخالفان را به عنوان بخشی از فرآیند دموکراتیک میپذیرد.
- دولت دموکراتیک به جای سرکوب، از گفتوگو و مشارکت عمومی برای حل اختلافات استفاده میکند.
- ملیگرایی دموکراتیک به دنبال ایجاد هویت ملی از طریق احترام به تنوع و تکثر است. این نوع ملیگرایی به جای سرکوب تفاوتها، آنها را به عنوان بخشی از هویت ملی میپذیرد و بر حقوق اقلیتها و گروههای مختلف تأکید دارد.
- ملیگرایی دموکراتیک به جای برتریطلبی، بر همکاری و همزیستی مسالمتآمیز تأکید میکند.
- ملیگرایی دموکراتیک به دنبال استقلال ملی و حاکمیت دموکراتیک است، اما این استقلال را از طریق همکاری و دیپلماسی بینالمللی به دست میآورد.
- این نوع ملیگرایی به جای تجاوز و جنگ، به دنبال صلح و همکاری بینالمللی است.
- ملیگرایی دموکراتیک به استعمار و نفوذ خارجی به عنوان تهدید برای حقوق و آزادیهای مردم نگاه میکند و به دنبال مبارزه با آنها از طریق روشهای دموکراتیک است.
- ملیگرایی دموکراتیک به حقوق فردی و آزادیهای شخصی احترام میگذارد. در این نظامها، افراد به عنوان شهروندانی با حقوق برابر تلقی میشوند که از آزادیهای بیان، تجمع، و مطبوعات به عنوان بخش اصلی فرآیند دموکراتیک بهطور کامل برخوردارند.
نصرالله لشنی
*