با تو هستمای فقیهِ پر عتاب
مُلک ما را کردهای چون منجلاب
گر تو دانی اندکی از حالِ ما
فقر باشد حرفِ مردم یا حجاب؟
کس ندارد مشکلی با مویِ زن
گر تو داری مسلکی نیکو بیاب
هر که پرسد از کم و کاستها
با زرنگی میگریزی از جواب
در عیان در بر کِشی شیخِ لواط
شب دلت را خوش کنی با جنسِ ناب
در خیالت میجهی تا اوجِها
از سفاهت میدوی سویِ سراب
از مکیدن بدتر از زالو شدی
خونِ کودک میخوری جایِ شراب
شانِ ما را دادهای یکسر به باد
ملت از درماندگی در اضطراب
گردِ خود هرگز نبینی نخبهای
چون شکستی حرمتِ اهلِ کتاب
گر شهادت را بدانی موهبت
سویِ محبوبت برو بی پیچ و تاب
بی گمان ترکد حبابِ قدرتت
خود ببینی حاصل بند و طناب
عزم سخت است و جوانان بیقرار
بویِ ریزش آید و روزِ حساب
مهران رفیعی
*