Tuesday, Feb 4, 2025

صفحه نخست » اولین تجربه بازداشت

nasiri.jpgمهدی نصیری

دو شب پیش برای اولین بار در زندگی ام بود که توسط نهادی انتظامی یا قضایی بازداشت می شدم.

در انقلاب ۵۷ که اکنون فاجعه ۵۷ اش می دانم، با وجود نوجوانی بسی فعال بودم، از شرکت در تظاهرات تا پخش اعلامیه و دیوار نویسی. شهربانی و ساواک کاملا از فعالیتهایم مطلع بودند اما به دلیل رعایت احترام پدرم که مجتهد شهر و البته غیر انقلابی و مخالف انقلاب بود، مرا دستگیر و بازداشت نمی کردند.

باری در تظاهراتی دستگیر شدم اما پلیس مرا به ‌درب منزل آورد و تحویل پدر داد و البته موقع دستگیری با کلت رولور بر پشت دستم کوبید.

بازداشت اخیر اولین تجربه بود و البته مدت‌هاست که پی آن را به تنم مالیده بودم.

بازدید از طوس و آرامگاه فردوسی سالها در ذهنم بود اما رخ نداد. بالاخره به اتفاق فرشته خانم راهی طوس شدیم. محوطه آرامگاه و اطراف آن دلپذیر بود.

جمع زیادی از دانش آموزان و نوجوانان به صورت گروهی آمده بودند که اقدام جالبی است.

ابتدا آرامگاه و بخش‌های مختلف آن را دیدیم و سپس به دیدار مقبره استاد موسیقی سنتی ایران محمد رضا شجریان رفتیم.

در پایان اقدام به ضبط ویدئویی که بهانه دستگیری و جنجال برانگیز شد، پرداختیم. و این در حالی بود که اغلب در حال عکاسی و فیلمبرداری بودند و این حرف برخی مقامات مشهد که فلانی اقدام به کاری ممنوع و خلاف قانون کرده بوده، بسیار عجیب است. عجیب تر از آن دروغ خبرگزاری فارس مبنی بر شعار دادن من در جمع بازدید کنندگان بود.

پس از بازدید از آرامگاه و گرفتن ویدئو که به دلیل سر و صدای ماشین چمن زن ناتمام ماند، از محوطه آرامگاه خارج و به طرف تاکسی به راه افتادیم.

صد متری دور شده بودیم که سه تن مامور حفاظت بی سیم به دست به سراغ من که شناخته بودنم آمدند. یکی گفت شما می روید جاهای مختلف ویدئو می گیرید، اینجا هم ویدئو گرفتید؟ چه گفتید در ویدئو؟ گفتم والا همه از محاسن نظام گفتم!! البته از رضا شاه هم كه این آرامگاه را ساخته گفتم!

این سخن من آنان را خوش نیامد. یکی از آنها گفت موبایل‌تان را ببینم. گفتم: نیروی ضابط هستید؟ حکم قضایی داربد؟ یکی از ۳ مامور کارت ضابط قضایی بودنش را نشان داد. هر چند او همچنان حق نداشت موبایل من را چک کند، چون دخالت این گونه ای ضابط فقط در صحنه وقوع جرم مشهود، مجاز است، در حالی که من جرمی مرتکب نشده بودم.

موبایل را روشن و ویدئو را نشانش دادم اما آنها جلوتر به پاسگاه طوس زنگ زده بودند و منتظر رسیدن ماموران بودند.

بندگان خدا فکر کرده بودند که شکار خوبی کرده اند که گویا نیروهای اطلاعاتی و امنیتی تاکنون به من دسترسی نداشته و پیدایم نکرده بودند!

دو مامور بعد از دقایقی رسیدند و من را با ماشین نیرو به پاسگاه بردند. فرشته خانم با تاکسی که ما را از مشهد آورده و منتظرمان بود، به دنبال ما روان شد.

داخل پاسگاه رفتم، موبایلم را افسر نگهبان گرفت و شروع به تشکیل پرونده کرد. ماموری من را به سلولی که در زیر زمین نمور و نسبتا تاریک، با موکتی کثیف و دو پتوی سربازی بود، هدایت کرد.

نیم ساعتی در سلول قدم زدم، تا این که به بالا فراخوانده شدم. به دفتر جانشین فرمانده پاسگاه که فرشته خانم هم با اصرار وارد شده و آنجا نشسته بود، وارد شدم. جانشین، از فلاسک روی میزش چای ریخت و مقداری گپ زدیم.

دقایقی بعد پرونده اولیه تکمیل و دو مامور از مشهد رسیدند و به من دستبند زدند و سوار بر ماشین به سمت مشهد راه افتادیم. فرشته خانم هم با تاکسی براه افتاد. در طی مسیر با دو مامور صحبت کردم.

بعد از یک ساعت به ساختمان امنیت اخلاقی نیروی انتظامی مشهد رسیدیم. ماموران من را تحویل دفتری دادند که دو سه نفر درجه دار نشسته بودند.
آنان مجددا اقدام به نگارش اوراق و تکمیل پرونده کردند.
با چای و ناهار قورمه سبزی که خوشمزه بود، پذیرایی شدم.

بعد از دو و نیم ساعت سوار بر ماشین و دستبند بر دست به سمت بازداشتگاه سروش به راه افتادیم.
ادامه دارد



Copyright© 1998 - 2025 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy