ذهنِ مذهبزده، ذهنی است که تنها به یک کتاب ایمان دارد و هر جا که برود، آن را در سینه نگه میدارد و به آن سوگند میخورد. برای او، حقیقت چیزی جز آنچه در این کتاب آمده نیست، و هر چه بیرون از آن باشد، یاوه و گمراهی است. اما این ذهن، تنها در قلمرو دین نمیماند؛ بلکه در سیاست، اجتماع و فرهنگ نیز عمل میکند. این همان ذهنیتی است که به جای اندیشیدن، پیروی میکند، به جای کاوش، تقلید میکند، و به جای پذیرش پیچیدگیهای جهان، آن را به سپیدی و سیاهی تقلیل میدهد.
چنین ذهنی، یک نام را مقدس و نامی دیگر را نامقدس میداند؛ برای او، رضا پهلوی میتواند قدیس باشد و مسیح علینژاد، مدنس یا برعکس. این تقسیمبندی، چیزی جز ادامهی همان ثنویت فرهنگی دیرپایی نیست که از ایرانِ کهن تا امروز با ما مانده است. از همینرو، هر گروه سیاسی، خود را حقیقت مطلق میپندارد و مخالفانش را فریبخورده، خائن یا پلید. این دوگانهنگری، ریشهای ژرف در ذهنیت ما دارد، ذهنیتی که حقیقت را ملکِ طلقِ خویش میداند و دیگری را یا باید هدایت کند یا نابود. در چنین نگاهی، پلهای گفتوگو فرو میریزد، تفاوتها به دشمنی بدل میشوند و هیچ فضایی برای تأمل، تردید و تغییر باقی نمیماند.
امان از دست ما، فرزندان خفته در زیست ثنوی اهورمزدا و اهریمن، که هر بار به شکلی نو بازتولیدش میکنیم، بیآنکه دریابیم رهایی، نه در تعویض بتها، که در شکستن این چرخهی دیرسال است.
نیکروز اعظمی
[email protected]
*