از ۴۶ سال پیش که شاپور بختیار، آخرین نخست وزیر پیش از انقلاب اسلامی، پرچم مبارزه با حکومت برآمده از انقلاب اسلامی سال ۲۵۳۷ ایرانی (۱۳۵۷ هجری) را برافراشت، تا امروز همه مخالفان سرشناس رژیم حاکم بر ایران در برابر این پرسش قرار میگرفتند که چگونه میخواهند حکومت اسلامی را سرنگون کنند.
شاپور بختیار برای انجام کودتای نظامی برنامه ریزی کرد ولی کودتا لو رفت، بیش از ۲۰۰ تن از ارتشیان و غیرنظامیان شرکت کننده در برنامه کودتا دستگیر و اعدام شدند و خود بختیار هم سرانجام به دست تروریستهای اسلامی کشته شد.
ناخدا شهریار شفیق، خواهرزاده محمدرضا شاه، ارتشبد غلامعلی اویسی، فرمانده پیشین نیروی زمینی ارتش و ارتشبد بهرام آریانا، رئیس پیشین ستاد بزرگ ارتشتاران، میخواستند در میان نظامیان و غیرنظامیان یارگیری کنند و به جنگ حکومت اسلامی بروند. ناخدا شفیق و ارتشبد اویسی جانشان را در این راه گذاشتند، ارتشبد آریانا هم موفق نشد.
از شرکت کنندگان در انقلاب اسلامی، تنها گروهی که به نبرد مسلحانه با رژیم برآمده از انقلاب برخاست، سازمان مجاهدین خلق بود. مجاهدین هم انقلاب را قبول داشتند و هم حکومت اسلامی را، منتها اسلام خودشان را. آنها مبارزه مسلحانه علیه حکومت برآمده از انقلاب اسلامی را با شورشهای مسلحانه خیابانی آغاز کردند. در آن زمان شمار اعضای مسلح (میلیشیا) و هواداران سازمان مجاهدین خلق تا بیش از شست هزار برآورد میشد. با این حال، کاری از پیش نبردند و بیرحمانه سرکوب، و حتی میشود گفت قتل عام، شدند. سپس آنها به ترور سران رژیم رو آوردند. از مهمترین عملیات آنها در آن دوره، میتوان از کشتن آیت الله محمد بهشتی، رئیس دیوان عالی کشور محمدعلی رجائی، رئیس جمهوری، و محمد جواد باهنر، نخست وزیر، و ترور چندین امام جمعه یاد کرد. ولی این ترورها جمهوری اسلامی را سرنگون نکرد. افزایش حفاظت از مقامات و روحانیون بلندپایه، سبب شد که سطح ترورهای مجاهدین خلق پایین بیاید و زیر عنوان "زدن سر انگشتان رژیم"، به ترور پاسدارها و پاسبانها محدود شود. روشن بود که این ترورها نمیتواند حکومت اسلامی را سرنگون کند. با افزایش فشار رژیم، مجاهدین خلق به عراق، که با ایران در حال جنگ بود، رفتند به این امید که با کمک صدام حسین نیروی نظامی به وجود بیاورند و کشور را از دست آخوندها بگیرند. ولی آنچه مجاهدین "ارتش آزادیبخش" نامیدند، در عمل، دو تیپ پیاده به ارتش عراق افزود و چند ده بازجو برای بازجویی از اسیران ایرانی در اختیار استخبارات عراق قرار داد. آخرین و مهمترین عملیاتی که "ارتش آزادیبخش" مجاهدین انجام داد، عملیات "فروغ جاویدان" بود که از ۴ تا ۸ امرداد ۲۵۴۷ (۱۳۶۷ هجری) انجام دادند و، به گفته یکی از کسانی که در آن عملیات شرکت داشت، در جبههای به عرض ۱۰ متر توانستند ۱۷۰ کیلومتر پیشروی کنند و از مرز عراق، خود را به «تنگه چهار زبر» در ۳۵ کیلومتری کرمانشاه برسانند؛ جایی که مورد حمله نیروهای مسلح ایران قرار گرفتند و با به جا گذاشتن نزدیک به دو هزار کشته، شکست خوردند. پس از این عملیات ناکام بود که حکومت اسلامی جنایت بزرگ قتل عام زندانیان سیاسی را مرتکب شد و نزدیک به ۴۵۰۰ زندانی زن و مرد را کشت.
از آن پس، سازمان مجاهدین خلق به صورت یک فرقه دینی (به معنی انگلیسی Cult)، حول محور کیش پرستش مسعود و مریم رجوی، درآمد و از معادلات نبرد قدرت با جمهوری اسلامی بیرون رفت. با این همه، سازمان مجاهدین خلق همچنان پولدارترین گروه در خارج از کشور است. رجویها بخش عمده پولهایی را که از صدام حسین گرفته بودند و پولهای بیشتری را که پسانتر از عربستان گرفتند، در کشورهای گوناگون، در چهارگوشه جهان، سرمایه گذاری کردند. از محل درآمد آن سرمایهگذاریهاست که هر سال سیاستمداران آمریکایی را برای سخنرانی در ستایش مریم رجوی دعوت میکنند و دستمزدهایی از ۲۰۰۰۰ تا ۱۰۰۰۰۰ دلار به آنها میپردازند.
در چهل سال گذشته، کم نبودند کسانی که آرزومند سرنگونی حکومت اسلامی و برقراری مردمسالاری در ایران بودند ولی نه سازمان و تشکل قابل ملاحظهای وجود داشت، نه شخصیتی که از پذیرش همگانی بهرهمند باشد و نه برنامهای برای سرنگون کردن حکومت اسلامی. در این چهل سال، بسی گردش کرد گردون و بسی لیل و نهار آمد تا اینکه سیاستهای آیت الله علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی، و شیوه فرمانروایی او به ثمر نشست و معلوم شد آن کسی که میتواند حکومت اسلامی را سرنگون کند، علی خامنه ایست.
تقریباً همه تحلیلگران اوضاع ایران، حتی بسیاری از به اصطلاح اصولگرایان درون رژیم، بر این باورند که اگر خامنهای همین سیاستها و همین روش حکومت را حفظ کند، یا به گفته آنها "با همین فرمان برود"، رژیم فرومیپاشد. دیر و زود دارد، سوخت و سوز ندارد. کمتر کسی را میتوان یافت که عمر باقیمانده حکومت اسلامی را با «سال» بشمارد.
مردم دارند حول خواستهای جنبش «زن، زندگی، آزادی» همآواز میشوند: سرنگونی حکومت اسلامی، برقراری مردمسالاری بر پایه حقوق بشر، حفظ یکپارچگی ایران، جدایی دین از دولت، برابری کامل زنان و مردان و تعیین تکلیف رژیم و قانون اساسی آینده ایران در جرگه بنیادگذار (مجلس مؤسسان) که با رای آزادانه ایرانیان تشکیل شود.
پرسش بنیادی دیگر، این بود که چرا مخالفان حکومت اسلامی (اپوزیسیون) با هم متحد نمیشوند. این اتحاد، خوشبختانه، انجام شده و هواداران پادشاهی و جمهوریخواهان ملی اکنون حول محور خواستهای جنبش «زن، زندگی، آزادی» با یکدیگر متحد شده و شاهزاده رضا پهلوی را به عنوان پرچمدار دوره گذار، پذیرفتهاند. کسانی که اصول جنبش «زن، زندگی، آزادی» را نمیپذیرند، البته از این اتحاد بیرون میمانند؛ و چه بهتر.
وقتی میگوییم «مخالفان» یا اپوزیسیون حکومت اسلامی، منظور کسان، گروهها و گرایشهایی نیستند که هنوز دل در گروی "مبارزات ضدامپریالیستی" حکومت اسلامی دارند، یا در هر انتخاباتی میروند رای میدهند یا هنوز گوشه چشمشان به "روزنه"های به اصطلاح اصلاح طلبان است یا کهنسالانی که هنوز، در حال و هوای روزگار انقلاب، خود را با شاه رویارو میبینند و در مبارزه با پهلوی، خود را با روحانیون در یک جبهه میپندارند. کسانی که، به هر دلیل و بهانهای، بودن حکومت اسلامی را به نبودن آن ترجیح میهند، موضوع سخن ما نیستند.
وضعیت امروز با وضعیت ایران در آستانه انقلاب اسلامی یکسان نیست. در آن زمان، در برابر حکومت محمدرضا شاه، روحانیون به رهبری آیت الله روح الله خمینی بودند، جبهه ملی بود، نهضت آزادی بود، حزب توده، مجاهدین خلق و فدائیان خلق هم بودند. علاوه بر همه اینها، شخصیتهای برجسته، یا دست کم، سرشناسی، چون غلامحسین صدیقی، شاپور بختیار، مظفر بقائی، داریوش فروهر و... هم در صحنه حضور داشتند. امروزه هیچیک از آنها نیستند. حزب یا سازمان فراگیر هم نداریم. در میان مخالفان حکومت اسلامی، تنها چهره برجسته و شناخته شده، شاهزاده رضا پهلویست. از آنجا که شاهزاده رضا پهلوی بارها اعلام کرده است که خواستهای جنبش «زن، زندگی، آزادی» را باور دارد و برای تحقق همه اصول آن کوشش میکند، از پشتیبانی گسترده مخالفان حکومت، در درون و بیرون کشور، بهرهمند شده است. در میان هواداران پادشاهی، طبیعیست که چنین باشد. در میان جمهوریخواهان شخصیتها و چهرههای برجسته و مبارز کم نداریم ولی کسی را نداریم که هموزن شاهزاده باشد، یا با او قابل مقایسه باشد یا به اندازه او از اقبال همگانی بهرهمند باشد. از این رو، بسیاری از جمهوریخواهان دست اتحاد و همبستگی را که از سوی شاهزاده رضا پهلوی به سوی آنان دراز شده، میفشارند؛ بی آنکه در میان هواداران پادشاهی حل شوند و هویت و آرمانهای سیاسی خود را گم کنند.
شاهزاده پهلوی مخالفان زیادی هم دارد. هواداران آشکار، پنهان، حقیقی و مجازی حکومت اسلامی، برای بهانه جویی، برای مشروطیتی دل میسوزانند که به ادعای آنها رضا شاه پامال کرد، هنوز روضه ۲۸ مرداد میخوانند و بحث درباره اشتباهات ۵۰ سال پیش محمدرضا شاه را به بررسی ویرانگریهای کنونی حکومت اسلامی ترجیح میدهند. برخی از این افراد بهانه میآورند که شاهزاده رضا پهلوی بر پایه کدام رای خود را رهبر دوره گذار نامیده و مشروعیتش را از کجا آورده؟ همین پرسش را میشد در سال ۱۹۴۰ میلادی در برابر ژنرال شارل دوگل نیز قرار داد که وقتی فرانسه از آلمان شکست خورد و دولت قانونی فرانسه، درخواست متارکه کرد، جنبش فرانسه آزاد را بنیاد گذاشت و رهبری و فرماندهی آن را به عهده گرفت. در آن روزگار دشوار، نه تنها فرانسویان چنین بهانهای را مطرح نکردند بلکه ژنرال ژان دو لاتر دو تاسینی (Jean de Lattre de Tassigny) که در آن سال سپهبد بود، خود را زیر فرمان سرتیپ شارل دوگل قرار داد. وقتی مسئله نجات میهن مطرح باشد، ملاحظات دیگر، به آسانی، به کنار میرود. با رهبری دوگل بود که فرانسه نه تنها نجات یافت بلکه در صف نیروهای پیروز جنگ جهانی دوم قرار گرفت و از مزایای آن هم بهرهمند شد.
یکی از دوستان، از جمهوریخواهان چپ، پس از یک بحث طولانی، وقتی برای رد اصول پذیرفته شده از سوی شاهزاده رضا پهلوی و مواضع اعلام شده او استدلالی نداشت، گفت: «حرفهای رضا پهلوی درست است ولی این نگرانی وجود دارد که پس از در دست گرفتن قدرت در ایران، اطرافیانش دیکتاتوری و فساد به راه بیندازند». پرسیدم: این "اطرافیان" کیستند؟ گفت: نمیخواهم نام ببرم. گفتم: اتفاقاً من اصرار دارم نام ببری. هیچ نامی برای ذکر کردن نداشت. کسانی که میخواهند در مبارزه برای آزادی ایران شرکت داشته باشند، نباید وقت گرانبهایشان را با اینگونه بهانه جوییها تلف کنند.
شخصیتهای برجسته و شناخته شده جمهوریخواه، با شناسنامه و کارنامه قابل احترام، هم هستند که، به هر دلیلی، نمیخواهند پشت سر شاهزاده رضا پهلوی قرار بگیرند. تصمیمشان محترم است. ولی بهتر است، به جای تلاش فردی، افراد همفکر با خودشان را گرد آورند، سازماندهی کنند و کار تشکیلاتی انجام دهند که کارآیی بیشتری دارد. و البته جمهوریخواهان و هواداران پادشاهی نباید هدف را که همانا مبارزه با حکومت اسلامیست از یاد ببرند و وقت و توان خود را برای حمله به یکدیگر هدر بدهند.
مخالفان واقعی حکومت اسلامی، آنها که به مردمسالاری باور دارند، باید بپذیرند و اعلام کنند که نوع و شکل حکومت آینده و چگونگی اداره کشور پس از سرنگونی حکومت اسلامی، در ایران و در جرگه بنیادگذار (مجلس مؤسسان) برگزیده رای آزادانه ملت، تعیین میشود نه در گردهمآییهای ریز و درشت در برلین، پاریس، نیویورک یا پلاتفرمهای گوناگون اینترنتی. درباره آنچه ملت باید با رای آزادانه خود تصمیم بگیرد، اکنون گروههای سیاسی شاید بتوانند دیدگاههایشان را اعلام کنند ولی نمیتوانند هیچگونه تعهدی بدهند. به عنوان مثال؛ پذیرفتن یا نپذیرفتن فدرالیسم در صلاحیت کوشندگان سیاسی خارج از کشور نیست. چنین تصمیم مهمی یا باید با رای مستقیم همه مردم ایران از چابهار تا ماکو و از بجنورد تا خرمشهر، گرفته شود یا با رای اکثریت نمایندگان جرگه بنیادگذار. بنا براین آن دسته از حزبها و گروههای سیاسی که خواهان فدرالیسم هستند، باید آشکارا و با صراحت اعلام کنند که رای آزادانه همه ایرانیان، یا جرگه بنیادگذار، در این مورد را میپذیرند. در غیر این صورت، نمیتوانند در بطن مبارزه کنونی مردم ایران برای آزادی و مردمسالاری جایی داشته باشند.
برای شناخت و خنثی سازی عوامل ریز و درشت و فراوان رژیم که بعضاً تندتر از دیگران میدوند تا جنبش را بهدنبال خود به بیراهه بکشانند و منحرف و پراکنده کنند، باید هم اکنون و به فوریت اقدام کرد. در جناح هواداران پادشاهی این کار نسبتاً آسان است؛ هر کسی، با هر نام و کارنامهای، هر قدر که شناخته شده باشد، اگر مواضعی تندتر از شاهزاده رضا پهلوی اتخاذ و اعلام کند، یا به عبارت دیگر، جلوتر از پرچمدار بدود، هرکه باشد، تردید نکنید که مامور حکومت اسلامیست. یا در بهترین شرایط، آلت دست شده است و بی آنکه خود بداند در جهت منافع حکومت اسلامی کار میکند.
در جناح جمهوریخواهان این کار دشوارتر است. برخی از عوامل رژیم به صورت تک نفره و با کارنامههای زندان و شکنجه و فرار آمدهاند. برخی از آنها که در گذشته خودشان از لشکریان رژیم بودهاند، اطلاعات کنترل شدهای را که از درون رژیم آوردهاند، با آب وتاب نقل میکنند. این نیرنگ نباید موجب کسب وجهه برای انان بشود و مخالفان واقعی حکومت اسلامی را فریب دهد. اینها غالباً برای اینکه دستشان رو نشود، با هم تشکل ندارند و نباید هم داشته باشند. تمام تلاششان برای نفوذ به تشکلهای موجود است. اگر دقت کرده باشید، در بیانیهها و مقالاتی که اینگونه عوامل منتشر میکنند، هیچ اجماعی حتی در تعریف و شناخت مسایل آینده دور و نزدیک به چشم نمیخورد. تعجبی هم ندارد. اینها فقط به دنبال بهانه جویی و تفرقه افکنی هستند و نه اتحاد و براندازی. آنها باید شناسایی، افشاء و خنثی شوند. در این راه نیازی به انگ زدن و دشنام دادن نیست. کافیست جلوی نفوذ زهرآگینشان گرفته شود.
اکنون، تمرکز باید بر سر تقسیم کار مبارزه برای سرنگون کردن حکومت اسلامی باشد و رایزنی و مطالعه سیاسی- اجتماعی- اقتصادی و جامعه شناختی درمورد اثر بخشی هر راهکار و بخت موفقیت آن.
آرمان مستوفی
*