کدامین میخورد این پیرِ بد مست؟
که چشمش قله بیند منقلی پست
چرا آتش زند بر مُلکِ ایران؟
مگر با اهرِمَن او گشته همدست؟
نیارد بر زبان تبریکِ نوروز
گمانم رسمِ تازی در دلش هست
خصومت میکند با اهلِ فرهنگ
بکوبد بر سر خوشخوان و تردست
چنان گوید ز بوی باغِ فردوس
تو گویی منقلش در آن جهان است
ندارد کس ز او دیگری امیدی
چو هر نامردمی از وی برون جست
به رویش گرچه بارد ابرِ اندرز
دو گوشِ خود به پندِ ناصحان بست
ببینی ژالهها بر جامِ لاله
که تیغِ فتنهاش هر ساقه را خست
ندانم مقصدش از این لجاجت
که ما را میکشد در کنجِ بن بست
براندازی کنون راهِ نجات است
ز خیزش میتوان از هر جفا رست
مهران رفیعی
*

ترسهای معاصر، مهدی استعدادی شاد