علی دیدی که تزویرت عیان شد؟
ز خوفِ قُلدری قلبت تپان شد
نکردی با جهان روزی مدارا
بچیدی جفت هم صغرا و کبرا
نقابِ بازیت شد پاره پاره
نبینی روز خوش دیگر دوباره
به اطرافت نگر با دیدهِ باز
نباشد حیله ات اکنون دگر راز
سیه رو گشته ای ای پیرِ مکار
ندارد حاصلی انکار و اصرار
بگوید صد سخن هر چوبهِ دار
ز شور و شوقِ تو در شامِ کشتار
نچینی میوه ای از خدعه نو
نروید گندمی از دانهِ جو
نگیرد دستِ تو مداحِ درگاه
که او بوسد حَرَم یا درگهِ شاه
اگر داری نشانی از شرافت
و یا کوچکترین سهم از صداقت
کنون باید شوی تسلیمِ ملت
کِشی بر دوش خود هر بارِ ذلت
بیا ای خیره سر از تخت پایین
مکن وزنِ گُنه سنگین تر از این
مشو هر شب نهان در سنگری دور
که با خیزش شود هر سنگرت گور

کیش و مات، رضا فرمند