Friday, Apr 25, 2025

صفحه نخست » شکوهمند مردی که تو بودی (به یاد حسن عرب زاده)، ابوالفضل محققی

Abolfasl_Mohagheghi_4.jpg"چون آگاه به علقه ی ویژه ی تو و اسد (حسن عرب زاده) بیک دیگربودم، با درد بسیار باید خبر بدهم که امروز ساعت 7 عصر اسد ما خود را همراه محسن از طبقه 5 پایین انداخت و عمری شرافت از خود به یادگار گذاشت. بسی دردآور، بسی تلخ . بیش از این زبانم باز نمی شود. "پبامی بسی درد ناک از کیانوش توکلی در ساعت هفت صبح سه شنبه مات برصفحه کامپیوتر می نگرم .صفحه محو شده. تنها تصویر مردی را می بینم که سال ها در یک رابطه عاطفی با من بود.
هر زمان که زمانه بر من سخت می گرفت دلداریم می داد. حال آنکه سرنوشت زندگی او ، همسرش و فرزندش که در لحظه تولد در اوج روزهای جنگ ایران عراق صدمه مغزی دیده پای در هستی نهاده بود سخت تر از همه بود.
جدالی سخت که زندگی بر آنها تحمیل کرده بود .جدالی که تنها بمدد عشق تحمل آن ممکن بود .زن ومردی عاشق که چهل واندی سال زندگی وجوانی خود در پای فرزند نهادند بی آن آنکه لب به شکوه گشایند.جز عشق ومهر سخنی نگفتند وجزعطر دوستی در فضای پیرامون نیافشاندند.
May be an image of 3 people and people smiling
خاطرات چندین ساله از مقابل چشمانم عبور می کنند .مردی خوش چهره با چشمانی پر از مهر با اندامی ورزیده با بغلی پر از نان را می بینم با سگ هائی که گوئی در انتظار او ایستاده اند. در هر قدم تکه نانی می دهد و می گذرد .حال نونت کودکان است .کودکانی که در پائین ساختمان هائی که ما مهاجران پناه گرفته در کابل ساکنان آنها هستیم مشغول بازی هستند ."عمو اسد سلام "تکه نان بهر کودک می دهد دستی بر سرشان می کشد ونهایت با دوقرص نان باقی مانده از بغلی نان، با چهره ای که خنده ای نمکین سراسر آن را پوشانده پای در دهلیزخانه می نهد.
او چنین مردی برای ما وعموئی برای کودکانمان بود .عموئی که دیشب رفت. زندگی هر کداممان را با سرنوشتی دیگرگونه اما سخت از یک دیگر جدا ساخت .رابطه تلفنی شد .اما هر بار که گذرم به برلین می افتاد یک دیگررا می دیدیم .این اوست که باز با مهر دستم را در میان دست های قویش می فشارد ونسرین که طبق معمول آرام وبا مهر در کنارم می نشیند." محسن جان عمو ابوالفضل است بابای مریم " محسن با سیبی در دست از اطاقی دیگر می آیدودست در گردن پدر می اندازد ."میدانی بسیار سخت شده آرام وقرار ندارد .باید دائم مواظبش بود."اما طبق معمول شکوه ای نمی کند . "ابول جان خوب می کنی که می نویسی .هر قدر بتوانی از این سیاست بازی ها فاصله بگیری بهتر است.
من بیشتر وقتم را به خواندن کتاب می گذرانم .هر کتاب دنیای جدیدی برایم باز می کند زندگی چه میزان سخت وپیچیده است وزیبا حتی درسخت ترین شرایط ."
هر کتاب تازه چاپ شده را می خرد .از انتشاراتی فروغ سفارش می دهد .می خواند وبه اطرافیان می دهد . نگاهش به زندگی نگاهی فلسفی است .کامو را بارها می خواند. برمجامعت مرگ وزندگی درنگ می کند .بر ناپابداری جهان می خندد بر کشاکش های سیاسی! اما همچنان انباشته از مهر بر کسانیست که سال ها در کنارشان بوده .
کمتر کسی تغیرات شگرف حاصل از غور او در بطن زندگی وفشار سال هانگهداری توام با ترس از آینده محسن رادر وی می بیند .ترسی که با بالا رفتن سن و افزایش درد ها وبی تابی های محس و این که در نبود او همسرش چگونه خواهد توانست بتنهائی بر این همه مشکل نگهداری وکنترل درد وبی تابی محس جواب دهد؟ سخت اورا به فکر برده است.برایم یاداشتی در فیسبوک می فرستد.
"ابول جان عزیزم ! من تو را یک نویسنده وهنرمند ارزشمند می دانم و نه یک سیاستمدار .به این سبب معتقدم که، چه اشتباهی می کند کسی که یک پا در هنر و یک پا در سیاست دارد یا داشته است. این لقمه ای ست که در گلوی آن میماند. در اروپا هنرمندان فهمیدند و یکی پس از دیگری خود را تصحیح کردند آخرین شاید گونتر گراس بود که اتفاقن در اواسط نزدیک به اواخر بر سیزیف کامو تاکید کرده بود. هنرمند اگر کمونیست یا شاه پرست باشد که دیگر آزاد نیست. چون باید چیزی را تبلیغ بکند و تبلیغ نیز هنر را به قتل می رساند.عزیزم هنرمند و نویسنده می تواند و باید در باره ی مسایل سیاسی موضع و نظر داشته باشد و به شکلی آن را در هنر خود بازتاب دهد. قربانت بروم .حسن(اسد) تاریخ
2/3/23, 9:58PM
بعد تلفنی که طولانیست از نگاه او به کامو وافسانه سیزیف وکه بنظرم اوخود نمادی از رنج روزانه سیزیف است .پرومته گرفتاری است که روزانه نه تنها خود بل همسری که عاشقانه دوستش می دارد و فرزندی که با جانش بسته است جگرشان خائیده می شود.
کاشفانِ چشمه
کاشفانِ فروتنِ شوکران
جویندگانِ شادی
در مِجْری‌ِ آتشفشان‌ها
شعبده‌بازانِ لبخند
در شبکلاهِ درد
با جاپایی ژرف‌تر از شادی
در گذرگاهِ پرندگان.
او وحشت نهفته در بطن این کتاب ،وحشت گرفتن یک تصمیم نادرست ناشی ازسختی زندگی و پوچی خوابیده در بطن این وحشت را بخوبی می داند . مردی که نه تن آسایی پیشه می کند و نه خود بینی و غرور وی را در سلطه خود می گیرد .اما این کتاب خوانی مداوم و غوطه ور شدن در بین حیات و مرگ تغیراتی بس شگرف در او ونگاهش به زندگی ایجاد می کند."تغییری که لزوما به معنای جنبش و حرکت از یک نقطه به نقطه دیگر نیست، اما می تواند به تغییر در ادراک و تغییر الگوها و پاردایم ها منجر شود." " تنها دراین نگاه ودر این تغیر مساله ی فلسفی واقعا جدی وجود دارد و آن هم خودکشی است. تشخیص اینکه زندگی ارزش دارد یا به زحمت زیستنش نمی ارزد.اومرگ را بر می گزیند همراه با فرزندی که درد اورا بیشتر از درد خود دارد و وحشت از آینده تلخی که اورا به انتظار نشسته .
"داوطلبانه مرگ را برمی‌گزیند نشان می‌دهد که حتی به‌گونه‌یی غریزی به ویژگی ریشخندآمیز این عادت و نبود دلیلی مجاب‌کننده برای زندگی کردن و تلاش بی‌مفهوم روزمره و بیهودگی رنج پی برده است."
چنین است که نقطه پایان بر زندگی می نهد .باشد که حداقل از وحشت آینده تحمیل شده بر عشقش وهمسرش به بهای مرگی خود خواسته پایان دهد . دست فرزند می گیرد بوسه بر گونه اش می نهد.عروجی سخت وجانکاه.
دو پیکر لهیده در کنار هم .عشق چه ها که نمی کند.
مردی که دوستان را وهمسرش را نه بخاطر خود بل بخاطر خودشان دوست می داشت وعشق می ورزید .عاشقانی از این دست چه رنج عظیمی را تحمل می کنند . چگونه به مسئله مرگ وزندگی که توامان یک دیگرند می نگرند؟ براستی شکوهشان در چیست ؟آزادگی درانتخاب ؟ یا چگونگی برخوردشان با مرگ ؟ یا درپایداری ودلبستگیشان به حیات ؟ حسن جان گرم یاد آوری یا نه من از یادت نمی کاهم .



Copyright© 1998 - 2025 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy