قابل انکار نیست که امروزه شمار قابل ملاحظهای از مسلمانان، کم و بیش، یهود ستیزند. برای توجیه دشمنیشان با یهودیان، آنها مسئله فلسطین و به ویژه، واکنش سخت دولت اسرائیل در برابر حمله تروریستی 15 مهر 2582 ایرانی (1402 هجری - 7 اکتبر 2023)، تلفات سنگین، ویرانی گسترده و رنجی را که به مردم غزه تحمیل شد، یادآوری میکنند. و البته، اغلب آنها میافزایند که یهود ستیز نیستند بلکه فقط با صهیونیسم و اشغال سرزمینهای عربها توسط یهودیانی که عمدتاً از اروپا آمده بودند، مخالفند. این، همه حقیقت نیست. پیشینه یهود ستیزی در اسلام به روزگاری بسیار پیشتر از بنیاد دولت اسرائیل در قرن بیستم برمیگردد؛ به 1400 سال پیش.
در آغاز قرن دوازدهم ایرانی (ششم میلادی)، در حجاز (غرب عربستان امروزی) فقط چهار شهر وجود داشت: مکه، یثرب، نجران و دومة الجندل. در قیاس با شهرهای ایرانی و رومی همان روزگار، به کار بردن واژه "شهر" برای آن چهار آبادی قدری بزرگنماییست. آنها در واقع چهار ده بزرگ بودند. به دلایل واضح جغرافیایی، جمعیت عربستان زیاد نبود. این سرزمین از آنچه که در آن روزگار ثروت شناخته میشد، چنان بی بهره بود که دو امپراتوری همسایه، ایران و بیزانس، زحمت تصرف آن را به خود ندادند. اکثر جمعیت عربستان را قبایل بیابانگرد (بدو) تشکیل میدادند. ساکنان "شهرها" بدوهای یکجانشین و یهودیان بودند. به سبب طبیعت خشک، کمیابی آب و فقر زمین عربستان، زندگی اقتصادی عربها از مردمان همعصرشان در ایران، بیزانس و مصر سادهتر و ابتدائیتر بود.
برخی از قبایل بدوی یکجانشین، مانند قریش که در مکه میزیستند، با یمن و شام داد و ستد بازرگانی داشتند. در این داد و ستد، خود عربستان چیز قابل ذکری برای خرید و فروش نداشت، عربها کالاهای وارداتی از هندوستان و شرق آفریقا را به شام میبردند و فرآوردههای اروپایی را برای صدور به مشرق زمین، به یمن میرساندند. به زبان امروز بخواهیم بگوییم، بخشی از کار ترانزیت کالا بین آسیا، شرق آفریقا و شرق مدیترانه را انجام میدادند.
کارهای پیشهوری و صنایع دستی با یهودیان بود تا جایی که، به نوشته برخی منابع اسلامی، پزشکی که در مدینه محمد بن عبدالله، بنیادگذار اسلام، را درمان میکرد، یهودی بود. یهودیان با استفاده از آب چاههایی که میکندند، کشتزارهایشان را آبیاری میکردند و در مجموع، به استثنای برخی خانوادههای بازرگان، از بدوها توانگرتر بودند یا، دست کم، به اندازه آنها بینوا نبودند. این اختلاف سطح زندگی سبب میشد که بدوها به یهودیها رشک ورزند و اغلب به رباخواران یهودی بدهکار باشند. در نتیجه، به هر بهانهای، بلایا را به یهودیها نسبت میدادند تا وامهایشان را پس ندهند. یک بیماری همهگیر، به سبب آلوده بودن آب چاههایی که درست نگهداری نمیشد، به یهودیها نسبت داده میشد که گویا در چاه بدوها زهر ریختهاند. این، داستانی شناخته شده است زیرا بارها، حتی تا سدههای اخیر، در اروپا نیز به تکرار رخ داده است.
در کتابهای اسلامی از روزگار پیش از اسلام با عنوان « جاهلیت »، یعنی نادانی، نام برده میشود ولی اگر با دقت بیشتری به آن روزگار بنگریم درمییابیم که در زمینه حقوق زنان، آزادی بیان و به ویژه، آزادی دینها، جامعه آن روزگار عربستان خردمندتر از جامعه اسلامی بود.
پیش از آن که بنیادگذار اسلام، محمد بن عبدالله، از مکه به یثرب بگریزد تا خود را در پناه دو قبیله نومسلمان قرار دهد و آن شهر مدینة النبی (مدینه) نام بگیرد، در یثرب پنج قبیله در کنار هم با صلح و آرامش کار و زندگی میکردند: سه قبیله یهودی بنی قینقاع (Bani Qaynuqa) ، بنی نضیر (Bani Nadir) و بنی قریظه (Bani Qurayza)؛ و دو قبیله بدو اوس (Aws) و خزرج (Khazraj).
همه رخدادها با نپذیرفتن یک ادعا آغاز شد. برای باوراندن الهی بودن رسالتش به بدوها، محمد، از جمله در آیههای 41، 89، 91، 101، 132، 159، 174 سوره بقره و آیههای 70 و 85 سوره آل عمران، مدعی شد که بشارت نبوت او در تورات ذکر شده و از یهودیان خواست در اطاعت از آنچه بر آنها نوشته شده، به اسلام بگروند. محمد شنیده بود که یهودیان در انتظار ظهور مسیح (ماشیاخ) نجات دهنده هستند و امید داشت که آنان مسیح را در او بیابند. ولی وقتی اکثریت بزرگی از یهودیان، هم میهن و همکیش خود، عیسی ناصری را به عنوان مسیح نشناختند، دلیلی نداشت که محمد را به این عنوان بشناسند.
و وقتی یهودیان ادعای محمد را بیپایه و نادرست خواندند، قرآن در همان سوره آنان را متهم کرد که حقیقت را پنهان میدارند و کتابهای مقدس خود را تحریف و دستکاری کردهاند؛ البته بی آنکه، برای اثبات این ادعا، سند و دلیلی ارائه کند. نه تنها مسلمانان صدر اسلام ادعای محمد را بی چون و چرا پذیرفتند بلکه این ادعا که یهودیان و مسیحیان در کتابهای دینی خود دست برده و رسالت محمد را از آنها زدودهاند، آنچنان در باور مسلمانان ریشه دوانده که تا امروز هم باقی مانده است. هیچ مسلمانی هم جرأت نکرده در پی بررسی علمی این ادعا برآید.
در فروردین سال 1183 ایرانی (3 هجری) محمد که جنگ خندق را از سر گذرانده بود، به سوی قبیله یهودی بنی قینقاع رفت و از آنها خواست از کتابشان پیروی کنند و به اسلام ایمان بیاورند ولی در کتاب آنها (تورات) حتی یک سطر درباره محمد و دین تازه او یافت نمیشد. بهانه رسمی محمد برای حمله به بنی قینقاع، ارتباطشان با قبیله قریش مکه، دشمنان اسلام، بود. بیشتر یهودیان بنی قینقاع زرگر بودند و برای آنها کاملاً عادی بود که برای فروش ساختههایشان با همه، از جمله با قریشیان مکه، در ارتباط باشند.
پس از آنکه یهودیان بنی قینقاع درخواست محمد را رد کردند، جنگجویان مسلمان زیستگاه آنان را محاصره کردند؛ محاصرهای که دیر نپایید و یهودیان پس از 15 روز تسلیم شدند. محمد میخواست همه یهودیان بنی قینقاع را از دم تیغ بگذراند ولی با پادرمیانی عبدالله بن اُبَی، رئیس قبیله خزرج، قرار شد یهودیان بنی قینقاع مدینه را ترک کنند ولی همه دارایی خود، حتی ابزار کارشان، را به جا بگذارند. بیست درسد از غنایم سهم محمد شد و 80% بقیه را میان جنگجویان اسلام تقسیم کردند.
در همان سال 1183 ایرانی (3 هجری) محمد شخصاً دستور ترور دو تن از نامداران محلی یهودی را صادر کرد: کعب بن اشرف در شهریور و ابو رافع بن حقیق در آذر. اولی با قربانیان حمله مسلمانان به کاروان مکیان در بدر ابراز همدردی کرده بود و دومی، به سبب ابراز همدردی با اولی.
سال بعد، در تابستان 1184 (4 هجری) محمد به یک قبیله دیگر یهودی حمله کرد؛ به بنی نضیر. بهانه حمله به بنی نضیر شگفت انگیز بود. محمد آنها را متهم کرد که قصد داشتهاند با انداختن سنگ از بالای دیوار بر سر او، هنگام گفتگو، او را بکشند؛ گفتگویی که هرگز انجام نشده بود! مدرک؟ افشاگری الهی توسط فرشته جبرئیل. برپایه این اتهام، مسلمانان محله یهودیان بنی نضیر را محاصره کردند و تهدید کردند که نخلستانهای آنان را به آتش میکشند. ده روز بعد، یهودیان تسلیم شدند و اجازه یافتند از مدینه بروند و خانه و همه داراییشان را برای مسلمانان به جا بگذارند. خمس یا 20% غنایم به محمد تعلق گرفت، مسلمانان مهاجر در خانههای یهودیان اسکان داده شدند و بقیه دارایی یهودیان میان مسلمانان تقسیم شد.
ولی بدترین سرنوشت، در انتظار قبیله یهودی بنی قریظه بود. اواخر فروردین سال 1186 (6 هجری)، علیرغم پیمان عدم تعرض، محمد به جنگجویان مسلمان دستور داد محله بنی قریظه را محاصره کنند. محمد آنها را متهم کرد که با دشمنان مکی او در ارتباط بوده و علیه او توطئه میکردهاند. با یادآوری آنچه بر بنی قینقاع و بنی نضیر رفت، چنین توطئهای اگر وجود میداشت، موجه، یا دست کم، قابل فهم نبود؟
یهودیان بنی قریظه پس از 20 یا 25 روز تسلیم شدند. آنها امید داشتند که مانند، دو قبیله دیگر یهودی، محمد به مصادره دارایی آنان اکتفاء کند و به آنها اجازه دهد مدینه را ترک کنند؛ اشتباه مرگبار. این بار تصمیم محمد متفاوت بود. او دستور داد همه مردان بالغ را سر ببرند و زنها و کودکان و دارایی آنها را میان جنگجویان مسلمان تقسیم کنند. او زیباترین زن قبیله بنی قریظه، ریحانه بنت زید، 21 ساله، را برای خودش برداشت. حَکَم، همسر او را همان روز در برابر چشمانش گردن زده بودند. ریحانه، که چهار سال بعد، در سن 25 سالگی از اندوه درگذشت، هرگز اسلام نیاورد و حجاب بر سر نکرد. به نوشته تاریخ نگاران اسلامی، علی بن ابیطالب، پسر عمو و زبیر بن عوام، پسر عمه محمد به دستور او 600 تا 700 یهودی را گردن زدند. پسانتر، مسلمانان دهها زن و کودک یهودی را در بازار برده فروشی نجد، در شرق عربستان، فروختند.
سال بعد، در اواخر بهار 1187 (7 هجری)، محمد تصمیم گرفت به دهستان یهودی نشین خیبر، مجموعهای از 9 روستای کوچک، در 170 کیلومتری شمال مدینه حمله کند. جنگجویان مسلمان 5 روستا را گرفتند، همه مردان بالغ را سر بریدند و زنان و کودکان و دارایی آنها را میان مسلمانان تقسیم کردند. در اجرای قوانین شریعت، 20% غنایم و زیباترین زنان، به عنوان برده (کنیز)، سهم محمد شد.
ناگفته نماند که در جریان تصرف دهستان خیبر، در روستای قموص (Qamus)، مسلمانان کنانه بن ربیع را که گمان میبردند جای داراییهای پنهان شده بنی نضیر را میداند، دستگیر کردند ولی کنانه از نشان دادن جای داراییها خودداری میکرد. محمد به زبیر بن عوام دستور داد تا، در حضور خود او، کنانه و برادرش را با نهادن سنگ سوزان روی سینه شکنجه کند و از آنها اطلاعات بگیرد. آنگاه دستور داد تا سر از بدن آن دو برادر جدا کردند. پس از کشتن کنانه، محمد همسر او، صفیه، را به بردگی گرفت.
چهار روستای خیبر بی جنگ به محمد تسلیم شدند و اجازه یافتند هرچه دارند به جا بگذارند و عربستان را ترک کنند. در اینجا مشکلی پیش آمد که مسلمانان پیشتر فکرش را نکرده بودند. از آنجا که در عربستان 1400 سال پیش، تقریباً همه کارهای پیشهوری را یهودیان انجام میدادند، اخراج یهودیان از مدینه، منطقه حکومت اسلام را با کمبود شدید پزشک، داروساز، چاه کن، بافنده، دوزنده، آهنگر، کوزهگر و دیگر پیشهوران روبرو کرده بود. و اگر یهودیان از خیبر هم میرفتند، دیگر کسی نبود تا این نوع کارها را برای بدوهای نومسلمان انجام بدهد. این بود که محمد پذیرفت یهودیان آن چهار روستا در خیبر بمانند و به عنوان کارگر برای مسلمانانی کار کنند که اکنون همه زمینهای آنان را تصاحب کرده بودند.
هفت سال بعد، پس از سرنگونی شاهنشاهی ایران و انتقال دهها هزار اسیر ایرانی به عربستان به عنوان برده، که در میان آنها استادان بسیاری از همه پیشهها وجود داشتند، حکومت اسلامی دیگر نیازی به پیشهوران یهودی نداشت. آنگاه بود که عمر بن الخطاب، خلیفه دوم اسلام، یکی از وصیتهای محمد را به یاد آورد که گفته بود: « در عربستان برای دینی مگر اسلام، جا نیست ». به این ترتیب همه یهودیان را برای همیشه از عربستان بیرون کردند.
با همه اینها، از 1400 سال پیش تاکنون، این مسلمانها هستند که به کودکانشان میآموزند که یهودیان دشمنان محمد بودند و محمد چارهای نداشت مگر اینکه در برابر توطئههای آنان از خودش دفاع کند.

فرصتی تاریخی برای کنترل اروپا بر رسانههای آزاد