
آن خدا بیامرز ؛ اگر چه در زنده بودنش ما ملت را آدم حساب نمیکرد خودش می برید خودش هم میدوخت و تا میآمدی بگویی که : شاهنشاها ! اعلیحضرتا ! آریامهرا ! بزرگ ارتشتارانا !خدایگانا ؛ ما هم آدمیم ؛ ما هم زبانم لال حق و حقوقی داریم ؛ ما که گله گوسفند نیستیم که کارمان فقط بع بع کردن باشد ؛ آنوقت کارتان می افتاد به دوستاق خانه همایونی و یک کاری میکردند تا آخر عمر لالمونی بگیرید و صم بکم یک کلام حرف نزنید یا اینکه گذرنامه تان را بگیرید بروید آواره جابلقا و جابلسا بشوید .
آن خدا بیامرز ؛ هر چه بود دستکم آدم هنر دوستی بود . برای مان جشن هنر شیراز بر پا میکرد تا آقای اشتوکهاوزن بیاید مثل شتر زنبورک خانه با نقاره و دیگ و سطل و سه پایه و سیخ و میخ و نمیدانم کاسه و بشقاب یک عالمه الم شنگه و سر و صدا راه بیندازد و اسمش را هم بگذارد موسیقی
آن خدا بیامرز برای ما پا پتی ها هم " هنر برای مردم " راه می انداخت تا آدم هایی که دست شان به دهان شان نمیرسید بروند توی پارک ها و میادین شهر و گوگوش و سوسن و آغاسی و عارف و هایده و مهستی تماشا کنند و بجنبانند و برقصانند .
آن خدا بیامرز اگرچه چند تایی محرمعلی خان داشت که روزنومه چی ها را می چزانیدند ؛ اما توی همین دم و دستگاهش ؛ آدم های زیادی بودند که سرشان به تن شان می ارزید و میدانستند شعر یعنی چه ؛ نمایشنامه یعنی چه ؛ کتاب یعنی چه ؛ روزنامه یعنی چه . یعنی فی الواقع خودشان اینکاره بودند و از پشت کوه نیامده بودند .
شما یادتان نمی آید . شما آنوقت ها هنوز به دنیا نیامده بودید.
آنوقت ها مثل امروز نبود که قورباغه آوازه خوان شده باشد و هر پشکل جمع کنی وزیر و وکیل و امام و رهبر معظم و فقیه شده باشد.
آنوقت ها هر چیزی برای خودش حساب کتابی داشت.
آنوقت ها اینطوری نبود که جماعت غسالان و قوادان و دلاکان و حجامان و لولیان و نگار شکنان و خراباتیان و گور کنان و کفن دزدان و مداحان و قاریان و لجارگان و دزدان بیایند دور هم جمع بشوند حکومت و مجلس و بنیاد راه بیندازند که آنقدر سمن تویش هست که یاسمن اش پیدا نیست .
در آن روزگاران اگر چه ما کلی آقا بله چی و بادنجان دور قاب چین و غلام خانه زاد و چاکر و جان نثار و بله قربان گو داشتیم ؛ اما مثل امروز نبود که هر تاپاله بند پهن پا زنی نمک بر جراحت خواهران و مادران و دخترکان مان بریزد و خوردن و خوابیدن و نوشیدن و پوشیدن شان را زیر نظر داشته باشد .
آن روز ها دستکم روز های جمعه بجای اینکه برویم نماز جمعه و در چمن دانشگاه تهران آواز خر در چمن بخوانیم ؛ با دوستان و رفیقان و همسایگان مان پا میشدیم میرفتیم پارک شاهنشاهی و باغ محتشم و نمیدانم پارک فلان ؛ کنسرت گوگوش و هایده و پوران و ویگن و همین عقیلی خودمان را میدیدیم و کلی هم دماغ مان چاق میشد و هیچکس هم در هیچ جای دنیا ما را تروریست و آدمخوار و وامانده و عقب افتاده و بو گندو حساب نمیکرد .
حالا چهل و چند سالی از آن روزگاران گذشته است و بجای آن حکومت شاهنشاهی ؛ حکومت دیگری داریم که اگر چه خون مان را میخورد و هزار و یک جور بلا سرمان آورده و مملکت مان را در انظار جهانیان سکه یک پول کرده است ؛ اما بینی و بین الله در هنر دوستی و هنر پروری و هنر شناسی و حمایت از هنرمندان !! بی همتا ترین حکومت دنیاست .
باور نمی فرمایید ؟ اجازه بفرمایید داستانی برایتان تعریف کنم .:
یک آقایی که در تهران یک کتابفروشی معروف را می چرخاند تعریف میکرد : یک روز هفت هشت تا پاسدار ؛ با مسلسل ها و توپ و توپخانه شان ریختند توی فروشگاه مان ؛ اینجا و آنجا را گشتند و هر چه کتاب " تاریخ طبری " روی قفسه ها بود جمع کردند ریختند توی ماشین شان و رفتند.
ما که هاج و واج مانده بودیم از یکی شان پرسیدیم :
- برادر ! میشود بفرمایید تاریخ طبری را چرا جمع میکنید ؟
یارو نگاه خشماگینی بما انداخت و گفت : فضولی موقوف !
سه چهار ساعت بعد دیدیم همان پاسدار ها دو باره با مسلسل ها و توپ و توپخانه شان بر گشته اند کتاب هایی را که با خودشان برده بودند پس آورده اند .
با حیرت پرسیدیم : ببخشید برادر ! چرا بردید و چرا بر گردانیدید ؟
یکی شان گفت : ببخشید برادر !ما خیال میکردیم این کتابها را احسان طبری نوشته است
می بینید ؟ هنر شناس تر از اینها در هیچ کجای دنیا پیدا میشود ؟ شما در کجای دنیا دیده اید که سانسور چیان وزارت ارشادش شب ها به کلاس های پیکار با بیسوادی بروند درس بخوانند روزها در آن وزارتخانه جلیله مثل شپش لحاف کهنه آثار هگل و نیچه و افلاطون و ژان پل سارتر و نویسندگان وشاعران و فیلمسازان ایرانی را باز بینی و سانسور بفرمایند ؟
شما در کجای دنیا دیده اید که در دارالخلافه اش ؛ یک پارک زیبا و مامانی را بنام " پارک هنرمندان " نام گذاری کنند ؟
شما در کجای دنیا دیده اید که در همین پارک هنرمندان ؛ دو جوان بخت بر گشته را بیاورند جلوی چشم مردم شلاق بزنند ؟ هنر برای مردم یعنی همین دیگر !
ما در زمان آن طاغوت - که الهی نور به قبرش ببارد - میرفتیم توی این پارک ها بجنبان برقصان های پاپتی هارا تماشامیکردیم ؛ پول هم نداشتیم تخمه و بادام بخریم و بلمبانیم . حالا مردم صبح که از خواب پا میشوند به رادیو گوش میدهند ببینند توی کدام پارکی ؛ کدام چهار راهی ؛ کدام میدانی ؛ چند نفر را به دارمی کشند
هنر برای مردم یعنی همین دیگر!
آن خدا بیامرز مملکت داری بلد نبود والله! باید مملکت داری را از این آقایان یاد میگرفت