بیژن صف سری - ویژه خبرنامه گویا
باز هم جنایتی دیگر، بازهم به سوگ نشاندن مردم، و باز هم توقع قیام از ملتی که هیچ لیدر و راهبری نمی یابد تا دست کم برای سامان دادن به قیام مردم ، با دادن یک فرا خوان اعتراض عمومی ،پا پیش بگذارد.
در جنایت اخیر بندر رجایی بندرعباس، بنابر گزارشهای پراکنده رسانهها، تاکنون چندین نفر و شاید صدها نفر کشته یا زخمی شدهاند. بر اساس تجربهی چهلوهشت سال گذشته، اکثریت قریب به اتفاق مردم ایران عامل این جنایت را کسی جز حامیت خاصه شخص علی خامنهای و سپاه پاسداران نمیدانند. از این رو مردم مستاصل، در واکنش به این جنایت تنها راه را در ارسال پیامهای اعتراضی به رسانه های آزاد خارج از کشور یافته اند؛ پیامهایی که مملو از لعن و نفرین به رهبری نظام و درخواست اتحاد است. کافی است سری به رسانه هایی چون ایران اینترنشنال بزنید تا دریابید نارضایتی چقدر گسترده است.
با این همه، این سؤال اساسی مطرح است که: چرا این جامعه ی ستمدیده کماکان ساکت مانده است و تنها عده ای معدود فریاد میزنند؟ که آخرین فریاد این گروه معدود، فیلم پخش شده در رسانه های خارج از کشور از مرد شجاعی است که با در دست داشتن پلاکاردی علیه رژیم در خیابان فریاد میزند؛ اما مردم بی تفاوت از کنارش میگذشتند تا اینکه عمله ظللم او را دستگیر کرده و حکما سرنوشتی چون همه زنان و مردان آزاده ایی که دیگر نشانی از انها باقی نیست، او هم به سرنوشتی نامعلوم دچار شده است.
چرا جامعه ی تحت ستم به رهبری نیاز دارد؟
می گویند گالیله، در لحظه ای غم انگیز، در پاسخ به شاگردانش که میگفتند: "بدبخت ملتی که قهرمان ندارد"، این جمله ی مشهورش را گفت: "بدبخت ملتی که به قهرمان نیاز دارد." همین جمله بود که سالها دستمایه ی گروهی از به اصطلاح روشنفکران شد تا نقش رهبری را در جنبشهای مردمی انکار کنند.
آنان، با سوء برداشت از این جمله، مانع شکلگیری رهبری مؤثر در اعتراضات مردمی شدند. غافل از اینکه اگر ملتی مستاصل و گرفتار نبود، نیازی به قهرمان و پیشرو نداشت. ملتی که در رفاه و عدالت زندگی کند، به رهبر اعتراضی احتیاجی ندارد.آیا ایران در این ۴۸ سال تحت حاکمیت عدل و رفاه بوده است؟ آیا فراموش کرده ایم که قیام مردم لهستان با رهبری یک کارگر ساده، لخ والسا، به پیروزی رسید؟ نفی رهبری جنبشها نه تنها باعث شکست مکرر اعتراضات شد، بلکه موجب سرخوردگی و ناامیدی در جامعه ی ما شد و نتیجه ی آن، همین سکوت و انفعال گسترده ای است که امروز شاهدیم .
آیا امروز برای عبوراز مرحله ی گذار لیدر و پیشرویی وجود دارد؟
پس از درک خیانت بزرگ سال ۱۳۵۷از سوی مردم ، اکثریت ایرانیان وطندوست به دنبال جبران اشتباه و جایگزینی جمهوری اسلامی با یک نظام دموکراتیک شدند. در این مسیر، نام خاندان پهلوی، به ویژه رضا پهلوی، بیش از دیگران برجسته شد.
اگرچه کارنامه ی مبارزاتی شاهزاده در تمام این سالها خالی از نقد نبوده و نگارنده نیز خود از منتقدان ایشان است آنچنانکه سیزده سال پیش که جند سالی بود به ینکه دنیا پناهنده شده بودم، در دو ملاقات با حضرتش که بنا به دعوت خودشان به دیدارشان درشهر مریلند در خانه ایی که بی شباهت به قصر نبود رفتم، و بعد از گفتگو های زیاد دریافتم که شاهزاده را باید بحال خود وا گذاشت تا شازده باقی بمانند و چرایی آن را در همان زمان در مقاله ایی تحت عنوان " بگذارید این شازده شاهزاده باقی بماند" در همین سایت گویا منتشر کردم و از قضا مقاله ام مورد تمحید رئیس دفترسابق ایشان، جناب "اویسی" هم قرار گرفت و گفتند هر انجه از شاهزاده به تحریر در آوردم منطبق با واقعیت است (لینک مقاله درزیرهمین نوشتاراست).
اما با این همه واقعیت امر این است که همچنان هنوز هم گزینه ایی ارجع تر وشناخته تر از شاهزاده وجود ندارد، تا جائیکه حتی بسیاری از بریدگان از نظام اعم از روزنامه نگارو هنرمند و حتی سردبیر روزنامه ارگان رسمی جمهوری اسلامی که به تازگی به خارج مهاجرت کردند هم به حمایت از شاهزاده روی آورده اند.
حال با وجود چنین پایگاه مردمی و در چنین مقطع حساسی که رژیم جمهوری اسلامی منزویتر و آسیب پذیرتر از همیشه است، پرسش این است چرا شاهزاده رضا پهلوی فراخوانی برای اتحاد ملی و اعتراض سراسری صادر نمیکند؟
چرا که صدور چنین فراخوانی میتواند هم حامیان داخلی و خارجی را در یک مسیر مشترک همسو کند، و هم مردم را از این سردرگمی و بی برنامگی نجات دهد. خاصه آنکه شاهزاده خود بارها اعلام کرده که آماده ی ایفای نقش در مرحله ی گذار است.
لینک مقاله بگذارید این شازده شاهزاده باقی بماند در سایت گویا