در سوگِ بندرعباس
.
آزاده بپاخیر که گرید وطنِ ما
خودکامه ننالد چو سوزد بدنِ ما
.
این پیر نتابد که ببیند طربِ سرو
با اشک ببینیم که خشکد چمنِ ما
.
آشفته شود گر که شکوفد هنرِ زن
صد قصه بسازد که بکوبد سمن ما
.
وعاظ نخواهند که افسرده شود شاد
دشمن بشمارند سرورِ کهنِ ما
.
قاضی ندهد حکم مگر با نظر بیت
با مشت زند نعره کشان بر دهنِ ما
.
کشتند بسی اهلِ خرد با تبرِ دین
این است که خون موج زند در سخنِ ما
.
دارد خبر از دفنِ گلان در لجن و خاک
هر دار که کشتند به دشت و دمنِ ما
.
هم خانه مده فرصت نیرنگ به مکار
تا دوده و خاشاک نگردد کفنِ ما