به گزارش ایلنا، حاج احمد هاشمی بهرمان، برادر آیت الله هاشمی رفسنجانی امروز در پی یک دوره بیماری به لقاء پروردگار شتافت.
مراسم تشییع آن مرحوم، روز جمعه (۹ خرداد) ساعت ۹ صبح از حرم حضرت عبدالعظیم حسنی برگزار می شود.
مراسم یادبود و ختم نیز روز شنبه ۱۰ خرداد از ساعت ۴:۳۰ تا ۶ بعد از ظهر، در مسجد الرضا (ع)، فرمانیه، دیباجی شمالی منعقد خواهد بود.
:::
ناگفتههای برادر کمترشناختهشده آیتالله هاشمی
احمد هاشمی بهرمان برادر کمتر شناختهشده آیتالله اکبر هاشمی رفسنجانی است. در یک روز فروردین ۱۳۹۶ و تنها یکی دو ماه پس از درگذشت آن شخصیت اثرگذار و به یادماندنی خدمت ایشان میرسیم. در فضایی ساده و صمیمی به گفتوگو درباره خاطرات برادر از برادر پرداختیم. افسوس و حسرتی عمیق در چشمان ایشان پیداست. آرام و با حوصله و ساده و بیپیرایه و بیتحفظ سخن میگوید. در این گفتوگو که با زبانی بسیار ساده بیان شده مطالب ناب و منحصر بهفردی از زوایای زندگی آیتالله مطرح شده است که برای اهل تحقیق و تعمق پنجرههایی تازه را میگشاید.
«شفقنا» با این مقدمه، مشروح گفتوگوی خود با احمد هاشمی را منتشر کرده است که در ادامه میخوانید:
خود را لطفا معرفی فرمایید.
احمد هاشمی بهرمان، متولد در قریه بهرمان هستم، قریه بهرمان که اکنون به نام شهر خوانده میشود، در ۶۰ کیلومتری استان رفسنجان است. پدرم مرحوم حاج میرزا علی هاشمی بهرمان و مادرم ماه بیبی هستند که از معتمدین بهرمان در زمان خودشان بودند. پدرم ۹ فرزند داشت، ۴ دختر و ۵ پسر که پسر دوم آقای شیخ علیاکبر هاشمی بهرمانی معروف به رفسنجانی بودند. ایشان به واقع از نخبههای دوران خود در قریه بهرمان بودند و همیشه در تمام کارهایی که در بهرمان انجام میشد، در راس بودند. مثلا در مکتب که قرآن یاد میگرفتند، همیشه شاگرد اول بود، در بازیهای محلی همیشه برنده بود، مثلا وقتی به باغی میرفتیم بر سر میزان محصول پسته درختی با سایرین شرطبندی میکردند و همیشه با اختلاف زیادی پیروز میشدند. در آن زمان کشتیهای محلی رواج داشت و ایشان با هر کسی که کشتی میگرفت، حریف را مغلوب میکرد. در بهرمان پرشبازی میکردند و یادم هست که یک بار پرشی کرده بود که رکورد را ثبت کرد. در حقیقت از ابتدا مشخص بود که در شیخ علیاکبر استعدادهای خاصی نهفته است.
زمانی که جنگ جهانی دوم رخ داد، وضع مالی مردم بهرمان خیلی مناسب نبود و ماشینی نبود که به وسیله آن گندم و سایر امکانات از شهرستانها به قریهها برسد و تقریبا اوضاع به حالت نیمهقحطی در آمده بود. ۴ درخت بزرگ توت به بلندی ۲۰ متر در بهرمان وجود داشت که در فصل توت، شیخ اکبر بلندترین درخت را انتخاب میکرد و به بالای آن میرفت و برای دیگران توت میچید. ایشان شیطنتهای کودکانهای هم داشتند به همین دلیل هم سن و سالهای ایشان مجبور بودند نظرات ایشان را قبول کنند.
آن زمان در بهرمان مدرسه نبود لذا ابوی ما به شیخ اکبر گفتند که بهتر است به قم بروید و طلبه شوید. ایشان از ۱۳ سالگی به منزل آقای مرعشی یکی از اقوام نسبتا دور ما در قم رفتند. خانه آقای مرعشی نزدیک منزل امام خمینی بود و از زمان طلبگی آشنایی شیخ اکبر با امام خمینی شروع شد. شیخ اکبر پس از ۳ سال و در واقع در سن ۱۵ سالگی در سفری به بهرمان آمدند، عمامه بر سر گذاشته بودند و صورتی نورانی داشتند. از ابتدایی که وارد بهرمان شدند با گروهی که قبلا کارشان در بهرمان بزن و برقص بود و در عروسیها میرقصیدند و میخواندند، مقابله کردند و گفتند که کار آنها خلاف شرع است و بالاخره موفق شد اینها را از بهرمان بیرون کند. آنها هم به قریه مجاور رفتند و زندگی خود را ادامه دادند. یا آن زمان جوانانی بودند که سیگار میکشیدند یا ریششان را میتراشیدند. شیخ اکبر با آنها هم مبارزه میکرد و میگفت جوانان باید محاسن و ادب داشته باشند. سال سوم درس طلبگی شیخ اکبر که تمام شد، دوباره در سفری به بهرمان برگشت. این بار ابوی گفت چون در مدارس رفسنجان فساد زیاد است، دوست ندارم که فرزندم در آن محیط درس بخواند لذا پسر سوم، محمود را نیز به قم فرستادند. شیخ اکبر، محمود را با خود به قم برد و دو سال بعد به بهرمان برگشتند.
پسر اول چه کسی بودند؟
حاج قاسم ۴۳ سالش بود که در سال ۵۵ در اثر سانحهای در راه قم تصادف کردند و فوت شدند.
ایشان به چه کار مشغول بودند؟
بیشتر کشاورزی و کار تجارت پسته و کود میکردند.
پسر پنجم چه کسی بود؟
محمد آقا.
بعد از ایشان فرزند دیگری به دنیا نیامد؟
یک دختر بود که فوت شد.
در سال هایی که آقای هاشمی و آقا محمود در قم بودند، ارتباطی از طرق مختلف مثلا ارسال نامه یا تماس تلفنی بین شما وجود نداشت؟
خیر! اصلا تلفن در بهرمان نبود.
از حال هم هیچ خبری نداشتید؟
خیر! اصلا خبری نداشتیم، چند ماه یک بار که کسی به زیارت حضرت معصومه (س) میرفت، نامهای مینوشتند و به دست ما میرساندند ولی به طور کلی رابطهها خیلی کم بود.
من ۱۵ سالم بود که مدرسه در بهرمان تاسیس شد. چون به مکتب رفتیم و قرآن خواندیم، سال اول توانستیم امتحان دهیم و در کلاس سوم ادامه تحصیل دهیم. کلاس چهارم را نیز در بهرمان خواندیم. کلاس های بالاتر در بهرمان نبود به همین دلیل به رفسنجان رفتیم و ادامه تحصیل دادیم. ابوی ما راضی نبود که ما به رفسنجان برویم و درس بخوانیم و گفت که با شیخ اکبر به قم بروم.
چرا آقای هاشمی به قم رفتند؟
آقای مرعشی به رفسنجان آمده بودند و ابوی، ایشان را دیدند. مرعشیها که معمم بودند، گفتند که اکبر را برای تحصیل با ما به قم بفرست، ما مراقبش هستیم. ابوی هم اکبر را برای کسب دروس علمی راهی قم کرد.
این در حالی است که در فامیل روحانی نداشتید؟
اصلا در منطقه بهرمان روحانی نداشتیم!
ابوی به چه شغلی مشغول بودند؟
باغی داشتیم که کارگران روی آن کار میکردند. ابوی بر کار کارگران نظارت میکردند.
ابوی در سیاست هم سررشتهای داشتند یا فعال بودند؟
خیر! علاقه چندانی به سیاست نداشت ولی چون معتمد محل بود مردم برای مشورت پیش ایشان میآمدند. والده ما هم با وجود اینکه با سواد نبود اما پزشک بهرمان محسوب میشد.
ابوی منعی نداشت از اینکه آقای اکبر هاشمی وارد سیاست میشوند؟
ایشان در بهرمان بود و به گوشش نمیرسید که شیخ اکبر در قم مبارزات را شروع کرده است البته اوایل هم مبارزات مخفی بود.
آقای اکبر هاشمی چند سالشان بود که مبارزات را شروع کردند؟
از ۲۰ سالگی.
مادر چطور، ایشان هم عملا انسان متدینی بود؟
بله! ایشان هم همینطور؛ طبعا با پدرم حشر و نشر داشت. فرزندان عمو و خاله به دلیل معیشت سختی که آن زمان بود به منزل ما میآمدند که وضعیت معیشتمان بهتر بود.
پدر یک همسر داشتند؟
بله!
با مادر محشور بودید؟
مادرمان بسیار مقتدر بود و فرزندان را به خوبی تحت کنترل داشت و همیشه میگفت بعد از نماز صبح باید دو ساعت قرآن با صدای بلند بخوانید. میگفت به هر کسی که قرآن نمیخواند، صبحانه نمیدهم.
چند فرزند ایشان به قم رفته بودند؟
احمد، محمود و اکبر؛ شیخ اکبر فرد اجتماعی بود و اخوان مرعشی ایشان را در خانه خودشان نگاه داشتند و بین افتخارسادات خواهر آقای مرعشی و شیخ اکبر صیغه محرمیت جاری کردند تا اکبر بتواند در خانه آنها رفت و آمد کند. آن زمان در قم رسم بود که دختری را صیغه میکردند تا محرمیت به وجود بیاید و مرد بتواند به راحتی در خانه رفت و آمد کند.
محمود هم با یکی از پسرعموها به قم رفت و من نیز کلاس ۶ را گرفتم و ابوی گفت به بهرمان بیا و کشاورزی کن یا به قم پیش برادرانت برو. پس از آن تصمیم گرفتم که من نیز به قم سفر کنم. من، اکبر، محمود و آقای باهنر، مهدوی کرمانی و صالحی کرمانی، دو حجره در مدرسه حجتی قم کنار هم گذاشتیم و خرجهای آنها با هم بود. یادم هست که ماهی پنجاه تومان، هر کدام در یک قوطی میگذاشتند و مثلا صندوق مخارج بود. یکی مامور خرید بود و دیگری آشپزی و نظافت میکرد. این با هم زندگی کردن ۵ سال به طول انجامید و به طور کلی زندگی شیرینی بود.
وضع مالی آقای هاشمی مناسب بود و به کسی کمک هم میکرد؟
شیخ اکبر از ابتدا به همه کمک میکرد. مثلا وقتی شروع به انتشار کتاب «مکتب تشیع» کرد، به او پیشنهاد دادم که قبض چاپ کند و به کتابفروشیهای شهرهای مختلف بفرستد، لذا نام رییس کتابفروشی هر شهر را از طلبهها میپرسیدیم و خطاب به رییس کتابفروشی نامه مینوشتیم که اگر قبضهای کتاب مکتب تشیع را بفروشید کتاب با ۲۰ درصد زیر قیمت برای شما فرستاده خواهد شد. هفتهای ۱۰۰ تا ۲۰۰ تومان پول برای پیشخرید کتابها از شهرستانها میآمد و شیخ این پول را برای چاپ کتاب مصرف میکرد. ساواک از چاپ این کتاب مطلع شد و جلوی آن را گرفت.
شما چه کار کردید؟
من در حوزه تا مکاسب درس خواندم و به دانشگاه رفتم و رشته زبان انگلیسی خواندم.
چرا از حوزه بیرون آمدید؟
من هیچ وقت در حوزه به طور رسمی نبودم و فقط درس میخواندم. به دلیل اینکه سن بالایی داشتیم به ما اجازه حضور در مدرسه روزانه نمیدادند و شبانه به دبیرستان میرفتیم، به همین خاطر روزها بیکار بودیم و من در این ایام درس مکاسب را در حوزه خواندم و شبانه هم تا کلاس ۱۱ درسم را ادامه دادم.
از اول انگیزه روحانیشدن را نداشتید؟
نه، برنامهای نداشتم. ابوی علاقهمند بود و میگفت که همه پسران من روحانی شوند ولی من که روحانی نشدم.
در این زمان آقای هاشمی چند ساله بودند؟
۲۷ یا ۲۸ سالش بود.
آقای اکبر هاشمی چه زمانی ازدواج کردند؟
۲۵ سالگی ازدواج کردند و آن زمان طلبه قم بودند و دختر آقای مرعشی را به عنوان همسر برگزیدند.
آقای اکبر هاشمی با آن روشنفکری که داشتند، قائل نبود که دختران خودشان همسرشان را انتخاب کنند و تصمیمگیرنده اصلی و نهایی باشند؟
آن زمان دخترها خیلی برای ازدواج تصمیم نمیگرفتند.
در ازدواج شیخ اکبر تصمیمگیرنده خود حاج آقا بودند یا پدر و مادرتان برای ایشان تصمیم گرفتند؟
اکبر خودش دختر آقای مرعشی را خواست و پدر و مادر هم با ازدواج آنها موافقت کردند.
طبیعتا از زمانی که آقای اکبر هاشمی ازدواج کردند از هم جدا شدید؟
خیر! چون مدرسه علمیه برای طلبهها بود و دیگر ما را راه نمیدادند، شیخ اکبر خانهای گرفت و ما را به خانه خودش برد. ساختمانی که حاج آقا گرفت، دو اتاق اندرونی و بیرونی برای مهمانها داشت. شیخ اکبر و همسرشان در اندرونی زندگی میکردند و من و محمد و محمود هم در اتاق بیرونی بودیم.
در این برهه زمانی آقای اکبر هاشمی گرم فعالیتهای سیاسی شد؟
بله! حتی به زندان هم رفتند.
چرا حاج آقا این چنین گرم مسائل سیاسی شد ولی شما و برادرانتان وارد این مسائل نشدید. آقای اکبر هاشمی برای ورود به سیاست از شما دعوت نکرد؟
ما خودمان علاقهای به سیاست نداشتیم، البته محمد تا حدی علاقه داشت اما من و محمود اصلا به سیاست علاقهای نداشتیم. محمود در خرمآباد و لرستان بخشدار شد و سپس در اوج انقلاب فرماندار قم شد و سپس به وزارت خارجه رفت و در حقیقت کارمند دولت شد. من هم چون رشته زبان انلگیسی در دانشگاه تهران خوانده بودم، در قم کلاس تدریس زبان انگلیسی گذاشته بودم، حتی آقای خامنهای به کلاس ما میآمدند و همچنین آقای خزعلی و نوری همدانی، به کلاس ما میآمدند و زبان انگلیسی یاد میگرفتند.
آقای خامنهای در چه سالی با آقای هاشمی دوست شدند؟
سال ۴۲ یا ۴۳ بود، این دو بسیار با هم مانوس شدند.
آن زمان ایشان (آقای خامنهای) با شما رفت و آمد داشتند؟
آقای خامنهای در آن زمان طلبه بود.
شما شاهد این رفاقت ها بودید؟
خیر! من قم نبودم، به تهران آمدم، پدرم که فوت شد محمود و محمد هم به تهران آمدند و ما سه نفر، خانهای گرفتیم و با هم زندگی میکردیم و قاسم که بزرگترین برادرم بود، برای کارهای تجاری به تهران میآمد. شیخ اکبر هم در قم زندگی میکردند و همیشه فراری یا زندانی بود!
پدر شما هیچ منعی به ایشان نداشت؟
خیر! ایشان آن زمان فوت کرده بودند.
از چه زمانی آقای اکبر هاشمی مشهور و نامشان مطرح شد؟
آقای هاشمی از سال ۴۲ مبارزات را شروع کرده بود و کمکم با آیات عظام مانوس بود و علاوه بر انتشار کتاب مکتب تشیع، کتابی در مورد مبارزه با استعمار تحت عنوان «سرگذشت فلسطین یا کارنامه سیاه استعمار» را ترجمه کرد و مقدمه تندی برای آن نوشت. در این کتاب اسرائیل را با خانواده سلطنتی ایران مقایسه کرده بود و گفته بود که خانواده سلطنتی بسیار به ایران ظلم میکنند. شیخ اکبر از همان زمان زیر نظر ساواک رفت، انتشار کتابش را ممنوع کردند و خودش هم دیگر زیر نظر بود. گاهی از زندان آزادش میکردند و بعد از چند ماه دوباره بازداشت میشد. یک دوره ۴ ساله هم به طور کامل در زندان بودند.
در مدتی که ایشان زندان بودند، شما تلاش یا پیگیری نداشتید که ایشان را از زندان آزاد کنید؟
خیر! اما اقوام و آشنایان تلاش میکردند.
ساواک فشاری روی شما وارد نمیکرد؟
خیر! چون ما در سیاست نبودیم با ما کاری نداشتند ولی محمد جزو مبارزین بود و میخواستند او را بازداشت کنند که به آمریکا فرار کرد.