کوروش زمانی - کیهان لندن
در روزهای آغاز جنگی که تا همین چند ماه پیش صرفاً در قالب هشدارها، پیشبینیها و تهدیدات لفظی میان اسرائیل و جمهوری اسلامی ایران وجود داشت، اکنون آنچه در میدان میگذرد، فراتر از هر تحلیل پیشین، شکل عریان یک جنگ حسابشده، تاکتیکی و با هدف استراتژیک است. این جنگ نه حاصل یک حادثه و نه محصول یک تصمیم لحظهای است، بلکه گام نهایی از زنجیرهای طولانی از محاسبات ژئوپلیتیک، اطلاعاتی، نظامی و حتی روانی است که سالهاست در حال تدارک بوده. جنگی که در ظاهر میان اسرائیل و جمهوری اسلامی ایران است، اما در عمق خود، صحنهی فروریزی نظم قدیمی خاورمیانه، پایان نفوذ نیابتی رژیم ایران، و شاید مقدمهای برای تغییرات بنیادی در ساختار قدرت در داخل ایران باشد.
نخستین مرحله حملات اسرائیل علیه جمهوری اسلامی در ایران با دقت و وسواسی مثالزدنی انتخاب شد. برخلاف آنچه برخی رسانههای خارجی از آن با عنوان پاسخ فوری یا واکنش احساسی یاد کردند، هیچکدام از حملات اسرائیل در این مرحله ابتدایی، بدون مطالعه و بدون هدف نبود. تمرکز اولیه بر فرماندهان ارشد نظامی، مراکز فرماندهی سپاه، انبارهای موشک، پایگاههای هوایی کلیدی و مهمتر از همه، سامانههای پدافند هوایی، درواقع تلاشی برای فلج ساختن شبکه دفاعی جمهوری اسلامی پیش از آغاز موج اصلی عملیات و ایجاد وحشت در میان بدنهی حکومتی و نظامی رژیم با هدف ریزش حداکثری بود.
اسرائیل به خوبی میدانست که برای رسیدن به اهداف سنگینتر و حساستر مثل فردو، نطنز یا پایگاههای زیرزمینی موشکی در کرمان، خوزستان و تهران، باید ابتدا چشم و گوش رژیم را نابود کند. بنابراین، جنگ با «حملات سنگین» آغاز نشد بلکه با یک مرحله مقدماتی نرم با هدف ایجاد شکاف، ضعف و اختلال در لایههای دفاعی و ارتباط طراحی شد.
اسرائیل از تجربه جنگهای بیشمار خود در خاورمیانه میدانست که جمهوری اسلامی، حتی اگر توان مقابله مستقیم نداشته باشد، تلاش میکند از قدرت نیابتی خود در منطقه استفاده کند. اما اینبار، شرایط کاملاً متفاوت بود. حزبالله لبنان، که طی دو دهه گذشته مهمترین ابزار جمهوری اسلامی برای فشار بر اسرائیل محسوب میشد، نهتنها توان واکنش نظامی مؤثر را از دست داده، بلکه در بیانیهای رسمی اعلام کرد که در این جنگ دخالت نخواهد کرد. واقعیت میدانی نیز این را ثابت کرد: پایگاههای حزبالله در جنوب لبنان عملاً خالی از تحرک هستند، موشکی شلیک نشده، و هیچگونه پشتیبانی عملیاتی از سوی نیروهای شیعه در سوریه، عراق یا یمن به چشم نمیخورد. بسیاری از این گروهها یا از نظر نظامی توسط اسرائیل و آمریکا تضعیف شدهاند، یا از ترس تبعات جنگی گستردهتر، تمایلی به درگیر شدن ندارند. این یعنی جمهوری اسلامی اینبار تنهاست؛ نه از منظر ایدئولوژیک، بلکه در میدان جنگ واقعی.
در چنین شرایطی، آنچه را اسرائیل در حال انجام آن است نمیتوان صرفاً عملیات نظامی نامید؛ بلکه نوعی «جراحی استراتژیک» است که هم در زیرساختهای نظامی رژیم و هم در روان مردم و حاکمان جمهوری اسلامی تأثیر میگذارد. دقت انتخاب اهداف، زمان حمله، و حتی رسانهایکردن بخشی از این ضربات، به گونهای طراحی شده که هم مردم ایران از عمق ضعف حکومت آگاه شوند و هم بدنه تصمیمگیر جمهوری اسلامی در تردید و هراس دائمی قرار گیرد. لازم به ذکر است که حمله دقیق به صداوسیمای جمهوری اسلامی نیز تنها یک عملیات نظامی نبود؛ این یک ضربهی نمادین بود به مرکز تولید دروغ، تهییج و سرکوب روانی ملت ایران آنهم در ابتدای جنگ، پیش از هدف قرار گرفتن مراکز حساستر، این پیام را منتقل کرد که اسرائیل نهفقط قدرت نظامی جمهوری اسلامی، بلکه چتر روانی و تبلیغاتی آن را نیز هدف قرار داده است. از طرفی همزمان با هدف گرفتن دادگستری تهران و مقرّ نیروی انتظامی، در حال ارسال این پیام به مردم ایران است که در این لحظه هدف نه فقط نابودی برنامهی هستهای رژیم بلکه ضربه زدن به ابزار سرکوب جمهوری اسلامی در داخل است. اقدامی که پیام حمایت از مبارزات مردمی را ارسال میکند.
از این مرحله به بعد، ورود به مرحله دوم عملیات محتملترین مسیر پیش روی اسرائیل است. مرحلهای که طی آن حملات به صورت متمرکز به تأسیسات هستهای مانند فردو، نطنز، اراک و همچنین مراکز نگهداری و پرتاب موشکهای دوربرد در اعماق خاک ایران انجام خواهد شد. این مراکز، برخلاف اهداف قبلی، به شدت پنهان شدهاند، اغلب در اعماق کوه یا در اعماق زمین ساخته شده و نیازمند تجهیزات پیشرفته برای تخریب هستند. اینجاست که همکاری آمریکا با اسرائیل بیشتر خود را نشان خواهد داد. نشانههای اطلاعاتی متعدد از انتقال بمبهای سنگرشکن آمریکایی به اسرائیل و پرواز بمبافکنهای استراتژیک «بی۲ و بی۵۲» در منطقه حکایت از آن دارد که آمریکا ممکن است طی «کمتر از ۴۸ ساعت آینده»، با ورود رسمی به جنگ، تسلیحات و پشتیبانی اطلاعاتی و لجستیک کلیدی در اختیار ارتش اسرائیل بگذارد. نقش این همکاری در انهدام فردو و دیگر تأسیسات زیرزمینی بسیار حیاتی خواهد بود.
در حال حاضر آنچه شاهدش هستیم فقط یک «دستگرمی تاکتیکی» است. اسرائیل عمداً از ورود به سطح حداکثری قدرت خود اجتناب کرده تا ابتدا سامانههای دفاعی را از کار بیندازد و پس از آن، با آزادی کامل در آسمان ایران، وارد موج دوم عملیات شود. در مرحله دوم، بمبافکنها با بمبهایی بسیار سنگینتر، دقیقتر و با قدرت تخریب بالا وارد میدان خواهند شد. برخی منابع اطلاعاتی حتی از استفاده قریبالوقوع از جنگافزارهایی خبر دادهاند که تنها در عملیاتهای فوق محرمانه و دارای اهمیت استراتژیک بالا توسط آمریکا یا اسرائیل مورد استفاده قرار میگیرند. این مرحله اگر آغاز شود، به معنای فلجشدن کامل توان هستهای، موشکی و لجستیک جمهوری اسلامی است؛ و نه فقط برای یک بازه زمانی کوتاه، بلکه برای همیشه.
با فروپاشی سامانههای دفاعی و کاهش شدید توان موشکی، اسرائیل میتواند بهسرعت وارد مرحله سوم شود: حملات نمادین. در این بخش، اهدافی مورد نظر هستند که از نظر نظامی شاید حساس نباشند، اما از نظر سیاسی، روانی و نمادین برای رژیم اهمیت حیاتی دارند. قبر روحالله خمینی، مجلس شورای اسلامی، مصلای تهران، «بیت رهبری» در تهران و مشهد، و در نهایت فرودگاه بینالمللی «خمینی» میتوانند در لیست این اهداف قرار داشته باشند. حمله به قبر خمینی، اگر رخ دهد، ضربهای است به بنیان اسطورهای رژیم؛ جایی که روحالله خمینی به عنوان پدر نظام جمهوری اسلامی در آن دفن شده و همواره به عنوان یک نماد مقدس از سوی رسانههای حکومتی تبلیغ شده است. نابودی چنین مکانی، نهفقط رژیم را از نظر روانی دچار شوک میکند، بلکه پیامی مستقیم به ملت ایران دارد: پایان جمهوری اسلامی، یک شعار نیست بلکه یک فرآیند در حال وقوع است.
فرودگاه «خمینی» نیز هدفی کلیدیست. زیرا در شرایط بحرانی، این مکان آخرین دروازه خروج مقامات رژیم از کشور خواهد بود. در بسیاری از انقلابات و سقوط حکومتها، فرودگاه بینالمللی همانجاییست که مسئولان تلاش میکنند از طریق آن فرار کنند. حمله به این نقطه، نهفقط امکان فرار را از مقامات میگیرد، بلکه حس بیپناهی، اضطراب و سردرگمی را در بین لایههای مختلف قدرت در ایران تشدید میکند. از سوی دیگر، مصلای تهران و مجلس شورای اسلامی به عنوان نمادهای ساختار ایدئولوژیک و قانونی رژیم، اگر هدف قرار گیرند، تنها چند پیام بیشتر نخواهند داشت: پایان دورهای که دین با قدرت یکی بود، پایان نظامی که مشروعیت خود را نه از ملت، بلکه از ولایت فقیه میگرفت، و آغاز فرایند فروپاشی کامل.
در همین زمینه، مسئله زمانبندی حملات نیز بسیار معنادار است. اسرائیل به وضوح نشان داده که عجلهای برای پایان دادن سریع به این جنگ ندارد. برعکس، بهنظر میرسد که در حال پیاده ساختن یک استراتژی گام به گام است، با هدف خستهکردن سیستم، فلجکردن سلسلهمراتب فرماندهی، و فروپاشی تدریجی اما قطعیِ زیرساختهای نظامی و سیاسی جمهوری اسلامی. این استراتژی با جنگهای کلاسیک متفاوت است؛ در اینجا هدف، فتح زمینی یا اشغال یک سرزمین نیست، بلکه بیاثر کردن توانمندیهای جمهوری اسلامی برای ادامه حیات نظامی و سرکوب ملت ایران است. اگرچه ممکن است مدت زمان این جنگ از نظر تقویمی چند هفته بیشتر به طول بیانجامد اما شواهد تا کنون نشان میدهد که اسرائیل به خوبی آماده است این هزینه زمانی را بپردازد تا به نتیجهای پایدار و برگشتناپذیر دست یابد.
از سوی دیگر هرچند دولت آمریکا هنوز بهصورت رسمی وارد جنگ نشده، اما نشانههایی از هماهنگی و پشتیبانی بسیار بالا از ارتش اسرائیل دیده میشود. انتقال تجهیزات، ارسال اطلاعات دقیق ماهوارهای، پشتیبانی لجستیک از پایگاههای منطقهای مانند قطر، بحرین و حتی برخی از پایگاههای مخفی در کردستان عراق، همگی حکایت از نقشی غیررسمی اما تعیینکننده برای آمریکا دارند. اگر حملات به فردو آغاز شود، تقریباً قطعیست که بمبهای سنگرشکن آمریکایی، چه به دست خلبانان اسرائیلی و چه مستقیماً توسط هواپیماهای آمریکایی، نقش اصلی را ایفا خواهند کرد. اینجاست که نقش آمریکا از یک پشتیبان غیرمستقیم به مشارکت استراتژیک ارتقاء خواهد یافت.
در همین راستا، یکی از مهمترین نتایج غیرمستقیم این جنگ، فروپاشی کامل دکترین «عمق استراتژیک» جمهوری اسلامی است. برای سالها، رژیم تلاش میکرد از طریق حزبالله لبنان، حماس، جهاد اسلامی فلسطین، حوثیهای یمن و شبهنظامیان شیعه عراق، نوعی کمربند دفاعی خارج از مرزهای ایران ایجاد کند. اما اکنون، این ساختار بطور کامل فرو ریخته است. حزبالله که زمانی تهدیدی برای شمال اسرائیل به شمار میرفت، پس از دریافت ضربات سهمگین در ماههای گذشته، در بیانیهای رسمی اعلام کرد که هیچ برنامهای برای پاسخگویی به حملات اسرائیل به جمهوری اسلامی ایران ندارد. همین موضع از سوی حوثیها و شبهنظامیان عراقی نیز دیده میشود. همگی یا نابود شدهاند، یا چنان تضعیف شدهاند که توان واکنش ندارند، یا از ترس تکرار سرنوشت حماس و حزبالله، وارد درگیری نمیشوند. این وضعیت، جمهوری اسلامی را در موضع انزوای نظامی قرار داده است. دیگر هیچ جبهه خارجی برای همراهی با رژیم جمهوری اسلامی وجود ندارد؛ رژیم ایران و علی خامنهای تنها مانده است و اسرائیل دقیقاً همین را میخواست.
از منظر داخلی نیز شرایط به شدت شکننده است. حمله به صداوسیمای رژیم، که از لحاظ روانی یکی از مراکز قدرت نرم نظام بود، تاثیرات عمیقی بر روحیه نیروهای حکومتی گذاشته است. حال تصور کنید که در ادامه این حملات، نمادهایی چون مرقد خمینی یا «بیت رهبری» نیز نابود شوند. چنین ضرباتی نهفقط رژیم را به لحاظ ساختاری دچار اختلال میکنند، بلکه پایههای مشروعیت روانی آن در چشم نیروهای خودی را از میان میبرند. طرفداران رژیم، بسیجیان و اعضای سپاه، وقتی ببینند نمادهایی که به آنها آموزش داده شده تا «مقدس» بدانند، در هم شکسته شدهاند، دیگر ارادهای برای ادامه دادن نخواهند داشت. جمهوری اسلامی، بیش از هر چیز، با «توهم اقتدار» زنده است و وقتی آن توهم فرو بریزد، باقیماندهاش چیزی جز سایهای از یک حکومت متلاشیشده نخواهد بود.
تمام اینها در کنار افزایش شدید نارضایتی عمومی در داخل کشور، مجموعهای از عوامل را فراهم میآورند که میتوانند زمینهساز آغاز «دوران گذار» از جمهوری اسلامی باشند. از یکسو ارتش اسرائیل با دقت و ظرافت، مراکز حیاتی رژیم را هدف قرار میدهد، و از سوی دیگر مردم ایران، که سالهاست در انتظار فرصتی برای رهایی بودهاند، ممکن است با مشاهده ضعف بیسابقه رژیم، بیش از پیش به خیابانها بازگردند. اینجاست که آنچه امروز صرفاً به عنوان جنگ اسرائیل و جمهوری اسلامی دیده میشود، میتواند فردا تبدیل به لحظه تاریخی سقوط یکی از ضددموکراتیکترین رژیمهای معاصر شود.
در میان تحلیلها و نشانههایی که از روند جنگ اخیر بین اسرائیل و جمهوری اسلامی دیده میشود، شاید یکی از سرنوشتسازترین تحولات، ورود ایالات متحده به این نبرد باشد. هرچند که واشنگتن تا کنون از اعلام رسمی ورود به جنگ خودداری کرده، اما نوع آرایش نیروهای نظامیاش در منطقه، لحن بیانیههای کاخ سفید و اظهار نظرهای شخصی دونالد ترامپ در ۴۸ ساعت گذشته و همچنین حجم بیسابقهای از تسلیحات و تجهیزات فوقمدرن که به صورت شبانهروزی به خاورمیانه منتقل میشوند، همگی حکایت از تصمیمی دارند که تنها اعلام رسمیاش باقی مانده است.
در روزهای گذشته، ناوهای هواپیمابر آمریکا به همراه گروههای جنگی مرتبط، در موقعیتی استقرار یافتهاند که میتوانند ظرف چند ساعت، آسمان ایران را زیر سلطه خود درآورند. همزمان، تعداد قابل توجهی از بمبافکنهای استراتژیک در پایگاههای هوایی منطقه فرود آمدهاند؛ این بمبافکنها، به ویژه با قابلیت نفوذ در عمق خاک دشمن بدون شناسایی توسط رادار و پرتاب بمبهای تا وزن پانزده تُن، طوری طراحی شدهاند تا دقیقاً مأموریتهایی نظیر بمباران مراکز هستهای مستقر در تاسیسات زیرزمینی مانند فردو یا نطنز را اجرا کنند.
پیشبینی من این است که ورود عملیاتی آمریکا به جنگ، با آغاز مرحله دوم حملات هوایی همراه خواهد بود؛ مرحلهای که دیگر با موشکهای سبکِ نقطهزن و پهپادهای انتحاری محدود نخواهد بود، بلکه شامل سنگینترین بمبارانهای هوایی است که ایران در تاریخ معاصر خود دیده. سایه بمبافکنهای آمریکایی ممکن است تا ساعاتی دیگر بر خاک ایران دیده شود و صدای غرش آنها از غرب تا شرق طنین انداز شود و صدای مهیب انفجارهایی بلند شود که نشانه پایان یک دیکتاتوری باشد. انفجارهایی که نهتنها قدرت نظامی رژیم را نابود خواهند کرد، بلکه در معنای وسیعتر، هر آنچه تا پیش از برخورد به چشم میخورد، دیگر نخواهد بود.
تاسیسات فردو، مراکز تحقیقات موشکی در دامغان، انبارهای جنگی در کوههای کرمانشاه، قرارگاههای سپاه در اطراف تهران و اصفهان، همگی در لیست انتظارند. لیستی که اگر جنگ به مرحله دوم خود وارد شود، دیگر هیچ پدافندی در ایران نه باقی مانده و نه توان متوقفکردن آن را نخواهد داشت. لازم به یادآوری است، تنها سلاحی که برای رژیم باقی مانده و این روزها با نام فعال شدن پدافند به گوش میرسد؛ توپ دولول زد.یو۲۳ محصول شوروی در سال ۱۹۶۰ است که دارای محدودیتهای بسیاری از جمله نیازمندی به روشنایی آسمان برای دیدن هدف، برد محدود، دقت کم و نیازمندی به به یک یا دو نیروی انسانی برای تغییر جهت و هدفگیریست. از این نوع پدافند تنها برای هدف گرفتن پرندههای کمارتفاع و پهپادهای کوچک استفاده میشود. بنابراین استفاده از نام پدافند و شلیک آن در تاریکی شب در آسمان ایران، تنها به خاطر خالی نماندن عریضه انجام میشود.
در این میان، فرودگاه بینالمللی «خمینی» نیز بطور خاص مورد توجه است. این فرودگاه نهفقط یکی از معدود دروازههای خروجی رژیم است، بلکه محل احتمالی فرار مقامات ارشد جمهوری اسلامی در صورت تشدید جنگ و سقوط کنترل پایتخت محسوب میشود. بنابراین، انهدام باندهای این فرودگاه میتواند به عنوان یک حرکت استراتژیک، راه فرار را بر رهبران رژیم ببندد و آنان را وادار به تسلیم یا حبس در داخل کشور کند. هدف قرار دادن چنین نقطهای، بیش از آنکه ارزش نظامی داشته باشد، حامل پیامی سنگین است: «راه فراری برای شما وجود ندارد».
اگر این روند ادامه پیدا کند و حملات وارد مراحل سنگینتر شوند، بسیار محتمل است که هدفهایی با بار نمادین بالا، مانند قبر روحالله خمینی، مجلس شورای اسلامی، «بیت رهبری» در خیابان فلسطین، نقاطی در پاستور و حتی مصلای تهران نیز به فهرست اهداف اضافه شوند. این نقاط، هرچند ارزش نظامی مستقیم ندارند، اما برای جمهوری اسلامی بار روانی و نمادین عظیمی دارند. نابودی این مراکز، نهفقط اعتبار رژیم را در چشم نیروهای خودی در هم خواهد کوبید، بلکه در ذهن مردم ایران و جهان، پایان رسمی مشروعیت سیاسی و تاریخی این نظام را اعلام خواهد کرد. همانگونه که صداوسیمای جمهوری اسلامی سالها با پروپاگاندای خود بر ذهن مردم سایه افکنده بود، و با یک حمله دقیق اسرائیلی به سکوتی مرگبار فرو رفت، دیگر نمادهای رژیم نیز میتوانند در چشمبهمزدنی از میان بروند.
در مجموع، آنچه پیش روی ماست نهفقط یک جنگ منطقهای یا نبرد میان دو کشور، بلکه نقطه عطفی در تاریخ معاصر خاورمیانه است. اسرائیل با حمایت فنی و استراتژیک ایالات متحده، در حال از میان بردن آخرین پسماندهای یک رژیم واپسگراست؛ رژیمی که نهتنها مردم خودش، بلکه کل منطقه و جهان را برای دههها در بیثباتی، تروریسم و سرکوب فرو برده بود. این جنگ، میتواند پایان آن فصل تاریک و آغاز فصلی تازه برای ایران و منطقه باشد؛ فصلی که در آن، صدای انفجار بمبها در قلب تاسیسات نظامی جمهوری اسلامی، صدای آغاز آزادی با هزینهای بالاست که شاید ملت میتوانست با هزینهای بسیار کمتر به آن برسد!
با تمام اینها، واقعیت این است که آنچه امروز در جریان است صرفاً یک عملیات نظامی محدود یا یک مانور تاکتیکی نیست. این یک سناریوی بزرگ، دقیق و از پیش طراحیشده است که هدف نهایی آن چیزی جز پایان دادن به عمر جمهوری اسلامی نیست. آنچه در حال رقم خوردن است، فصلی از تاریخ ایران است که بعدها نه فقط در کتابهای تحلیلی و اسناد محرمانه، بلکه در قالب مستندهای تاریخی به تصویر کشیده خواهد شد؛ مستندهایی که آغاز، اوج و سقوط آخرین دیکتاتوری مذهبی قرن را روایت خواهند کرد. سناریویی که بازیگران نقش اصلی آن، نه ملت ایران؛ بلکه ارتش اسرائیل و ایالات متحده آمریکا است. مردمی که اگر زودتر به میدان وارد میشدند، میتوانستند افتخار این تغییر بزرگ را به نام خود ثبت کنند بدون ویرانی و با کمترین خونریزی.
اینک آنچه امروز بر فراز ایران در حال پرواز است، تنها بمبافکن و پهپاد و موشک نیست؛ این سایه سرنوشت است. مردم ایران در این لحظه تاریخی، در نقطهای قرار گرفتهاند که یا باید پیش از آنکه بمبافکنهای سنگین آمریکایی و اسرائیلی، تمامی زیرساختهای نظامی، اقتصادی، ترابری، و حتی زیستمسکونی را با خاک یکسان کنند، خود وارد عمل شوند و با خیزشی فراگیر این رژیم را از ریشه برکنند، یا در غیر اینصورت، تماشاگر پایان آن از بیرون باشند. تفاوت این دو مسیر در بهایی است که پرداخته خواهد شد. در سناریوی اول، مردم ایران ارادهگرایانه و با افتخار، خود سرنوشت را به دست میگیرند و جمهوری اسلامی را به زانو در میآورند. اما در سناریوی دوم، هرچند پایان یکسان است، اما هزینه آن برای ایران و ایرانی بسیار بسیار سنگینتر خواهد بود. دهها شهر ویران خواهد شد، هزاران خانواده بیخانمان خواهند گشت، و اقتصاد ایران سالها به عقب پرتاب خواهد شد.
آمریکا و اسرائیل، اگرچه ابزار پایان دادن به این رژیم را در اختیار دارند و دیر یا زود این کار را انجام خواهند داد، اما آنها قرار نیست آینده ایران را بازسازی کنند. آن مسئولیت، بر دوش ملت ایران خواهد ماند؛ ملتی که اگر نخواهد یا نتواند در لحظهای که زمان تاریخساز است وارد صحنه شود، باید برای بازسازی ایران و التیام زخمهایی که بجای میماند، سالها و شاید دههها تلاش کند.
از سوی دیگر، سرنوشت رهبر رژیم جمهوری اسلامی نیز دیگر بطور کامل در تاریکی قرار ندارد. سناریوهایی که برای آنها متصور است، همه ختم به فروپاشی است؛ یا در عمق چند متری زمین با یک بمب سنگرشکن دفن خواهد شد، سرنوشتی شبیه به حسن نصرالله که در پناهگاههای زیرزمینی مورد هدف قرار گرفت و به درک واصل شد، یا همچون قذافی و صدام حسین، همچون موش فاضلاباز سوراخی تنگ توسط مردم بیرون کشیده خواهد شد. دیگر نهتنها بقای فیزیکی رهبر رژیم در خطر است، بلکه ابهت نمادین او نیز بطور کامل فروپاشیده. خامنهای دیگر نه رهبری است که «هیمنه» داشته باشد، نه پشتوانهای دارد، نه حتی یک تصویر رسانهای که او را همچنان در راس قدرت نگه دارد. حتی در میان نیروهای نظامی و سپاه نیز بسیاری میدانند که پایان نزدیک است و هر لحظه ممکن است مجبور شوند از دستورهای او سرپیچی کنند، یا خود به جنبشهای فروپاشی درونسیستمی بپیوندند تا آیندهای برای خود حفظ کنند.
در مجموع، این لحظهای است که باید مردم ایران از آن آگاه باشند: اگر زودتر وارد عمل نشوید، دیگران وارد خواهند شد. و اگر دیگران وارد شوند، پایان، هرچند حتمی است، اما با هزینهای بسیار سنگینتر همراه خواهد بود. آنچه باید انجام شود، نه یک انتخاب سیاسی، بلکه یک ضرورت تاریخی است و زمان آن اکنون است. به خیابانها بیایید و تا دیر نشده رژیم آخوندی را سرنگون و جنگ را متوقف کنید.